۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

«افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» ...

1. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» در زمره 17 وبلاگ برتر از نگاه دویچه وله قرار گرفته است. این از خبرش
2. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» در بخش وبلاگ های فارسی زبان 2 درصد آرا را کسب کرده است. این از توضیحش
3. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» را دوست گرامی جناب آقای زاهدی در این مسابقه معرفی کرده بوده است. این از سرآغازش
4. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» از کسانی که به آن رأی داده اند قدردانی می کند. این از تشکرش
5. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» به طور قطع و یقین شایسته این انتخاب نبوده است. این از تصحیحش
6. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» عضو کوچکی از خانواده وبلاگ های افغانستان است که هنوز برای رشد و پیشرفت جا دارند و باید تلاش کنند. این از اندازه اش
7. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» از اینکه در جمع وبلاگ های منتخب، تنها وبلاگ افغان بوده است کمی افسوس می خورد. این از آهش
8. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» از اینکه گرفتاریهای نویسنده باعث می شود که نظم زمانی نوشتاریش بر هم بخورد غمگین است. این از اندوهش
9. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» هنوز خیلی راه دارد تا بتواند به یک مجال برای تبادل آرا و اندیشه ها و گفته ها و شنیده ها در آید. این از وضعیتش
10. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» باید یاد بگیرد که چطور خود را به سطحی برساند که همواره تا زمانی که حیات دارد در صدر واقع شود و باقی بماند. این از وظیفه اش
11. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» نیازمند همفکری و همیاری خوانندگان و دوستانش است تا بهتر و بیشتر فعالیت کند. این از نیازش
12. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» برای همه وبلاگیان افغان و غیر افغان آرزوی پیشرفت و سربلندی می کند. این از دعایش
13. «افغان نوشت» یا همان «گفتنی ها» توجه شما را به خواندن سایت خبری مربوطه دعوت می کند. این هم از لینکش

۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

هیأت حقیقت یاب سازمان ملل چه می خواهد؟

هیأت حقیقت یاب سازمان ملل با کش و فش وارد افغانستان شده. بدینوسیله خوش آمد گویی خویش و سایر اقربان را اعلام می داریم. اما هنوز برای ما کشف نشده است که حقیقتاً ایشان به چه منظور آمده اند. ما در پیش خود مسایلی را مد نظر قرار دادیم و تحلیل و تجزیه و ترکیب کردیم اما چیزی از آن در نیامد. اگر در نزد کسی چیزی درآمد به ما هم بگوید لطفاً. با احترامات قبلی و قلبی برخی از مسایل مد نظر آمده چنین تشریح می شود:
هیأت حقیقت یاب آمده است تا
1- به آقای کرزی اطمینان دهد که سازمان ملل در کنارش باقی می ماند و رفیق نیمه راه نیست. در این صورت از بین موارد زیر کدام یک صحیح است:
a. کرزی رییس جمهور آینده افغانستان است
b. کرزی در صورت اشغال افغانستان توسط طالبان به مانند داکتر نجیب الله اعدام نخواهد شد
c. سازمان ملل هم به جمع غارتگران این مرز و بوم می پیوندد
d. همه موارد فوق
2- آقای کرزی را مجاب کند که دیگر وقتش تمام شده و باید پارچه امتحان خویش را تحویل بدهد. در این صورت یکی از موارد زیر اتفاق می افتد:
a. کرزی مجاب نمی شود و هیأت دست خالی به نزد اربابان بر می گردند
b. کرزی مجاب نمی شود اما زلمی خلیل زاد می گوید هنوز امیدی باقی است
c. کرزی مجاب می شود و هیأت برای انتخاب نفر بعدی وارد مذاکرات می شود
d. کرزی مجاب می شود و زلمی خلیل زاد به طور اتوماتیک و از پیش طراحی شده رییس جمهور افغانستان می شود
3- به آقای کرزی تفهیم کند که اصلاً دوره اش به سر آمده و پارچه و کفش و کلاه و چپن به کارش نمی آید. لطفاً از بین موارد زیر یکی را انتخاب کنید
a. کرزی قابل تفهیم نیست
b. کرزی قابل تفهیم است اما هیأت نمی تواند از عهده این تفهیم برآید
c. کرزی شخص فهمیده است و همینکه ببیند خلیل زاد هم آمده حساب کار دستش می آید و نیازمند تفهیم نخواهد بود
d. کرزی را از قبل فهمانده اند اما او سعی می کند این طور نشان ندهد



4- پیشرفتهای دولت را ببینند و بشنوند. در چنین حالتی کدام یک از موارد زیر اتفاق خواهد افتاد؟
a. کرزی یک کتاب چند هزار صفحه را از پروژه های دولتی نشانشان می دهد و آنها مجاب می شوند که دولت پیشرفت کرده است
b. کرزی یک کتاب چند هزار صفحه ای از پروژه های موفق دولتی را نشان آنها می دهد اما آنها می گویند چند هزار صفحه کم است. چون اگر با این همه پول و کمک خارجی و داخلی برای هر موفقیت یک صفحه می خواستی بنویسی حالا باید چند صد هزار صفحه می شد. پس مثل یک بچه خوب بگو پول ها را چه کار کردی؟
c. کرزی یک کتاب چند هزار صفحه ای از پروژه های موفق دولتی را نشان می دهد و آنها هم در عوض چند کتاب چند هزار صفحه ای از ناکامی های دولت در اقصی نقاط این مملکت به او جهت مطالعه تحویل می دهند
d. کرزی یک کتاب چند هزار صفحه ای از پروژه های موفق دولتی را نشان می دهد و آنها از او می خواهند یکی از پروژه های موفق را نشان آنها بدهد اما کرزی نمی تواند این کار را بکند چون حتی یک پروژه موفق هم سراغ ندارد
5- به میان مردم بروند و از آنها راجع به وضعیت افغانستان سؤال کنند. با فرض مذکور لطفاً یکی از موارد زیر را علامت بزنید:
a. کرزی آنها را به خانه خود می برد تا آنها فکر کنند تمام ملت در یک همچنین خانه هایی زندگی می کنند
b. کرزی آنها را به شیرپور می برد تا آنها ببینند که تمام ملت در خانه های لوکس و اعیانی زندگی می کنند
c. کرزی آنها را به مکروریان می برد تا ببینند که تمام ملت با هم برابر و برادر هستند و شبیه هم زندگی می کنند
d. کرزی آنها را به آخر چنداول می برد تا سرمای زمستانی و باد منطقه به آنها بفهماند زندگی یعنی چه
e. آنها اصلاً برای رسیدگی به وضع مردم نیامده اند

۱۳۸۷ آذر ۷, پنجشنبه

گریه کن سرباز


گریه کن سرباز! گریه کن
شاید قطرات گرم اشکت مرهمی بر زخمانی باشد که در این جنگ برداشته ای
شاید آه سوزانت بتواند عقده گلویت را بگشاید
شاید دل پر دردت بتواند با انسانهایی که تو آنها یا خانواده و دوستانشان را هدف قرار داده و می دهی غم شریکی کند


















آه! ای سرباز!
به یاد بیاور روزی را که برای رهایی انسانها از قید بیداد و ستم راهی آن سوی این کره خاکی شدی
به یاد بیاور آن لحظه ای را که با دیدن تصاویر دشمن ظالم و عصیانگر این مردم، انگشت به دندان گزیدی و خروشیدی
به خاطر بیاور اولین لحظه رویایی با دشمنت را که چنان با خشم و ترس بر او یورش بردی که گویی تا کنون ناپاکی به زشتی و پلیدی او ندیده ای

آری! ای سرباز!
از کجا معلوم که خانوداه آن کودکی که در آغوش تو است از یورش تو و همرزمانت داغ بر دل ندارد
از کجا معلوم که آن کودک خندان، یتیمی از پدری باشد که تو او را دشمن پنداشتی و امانش ندادی
از کجا معلوم که آن موتری که پنچری اش را می گرفتی، اکنون بر اثر اشتباه هم قطارانت به مشتی از آهن سوخته تبدیل نشده باشد
آری از سرباز!
آیا تا کنون لنگه کفشهای خون آلود را در کنار نعش دخترکی دیده ای؟
آیا تا کنون مادری دیده ای که بر بالای نعش کودکش ضجه می زند؟
آیا تاکنون کودکی دیده ای که نعش مادرش را تکان می دهد تا شاید برخیزد و لقمه نانی در دهانش گذارد یا دستی بر موهای اسفنجی اش بکشد؟
آیا تاکنون پدری دیده ای که با بهت و حیرت به نعشی می نگرد که روزگاری از سر و دوش او بالا می رفته و با شیرین کاریهایش لبخندی بر لبانش می نشانده؟
آیا ...
سیر نگاه کن و اشک بریز.
این میان آنچه اهمیت ندارد صد البته حق زندگی است
سعی کن زنده بمانی
دخترکت انتظار تو را می کشد ...
(عکس ها به جز عکس آخر از سایت www.pix2pix.org)

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

عشق از نوع ...

گفته شده است که عکس دو پرنده زیر در کشور اوکراین گرفته شده است. میلیون ها نفر در کشورهای آمریکا و اروپا با دیدن این عکس ها گریه کرده اند. عکاس این عکس ها آنها را به بالاترین قیمت ممکن به روزنامه های فرانسه فروخته است و تمام نسخه های روزنامه در روز انتشار این عکس بطور کامل فروخته شده است.
آیا اشکی از چشمان ما مردم افغانستان به بیرون خواهد خزید؟؟؟؟

عکس 1: پرنده ماده زخمی روی زمین افتاده و منتظر همسرش می باشد

عکس 2: در تصویر دوم پرنده نر برای همسرش با عشق و دلسوزی غذا می آورد

عکس 3: پرنده نر مجدداً برای همسرش غذا می آورد اما متوجه بی حرکت بودن وی می شود لذا شوکه شده و سعی می کند او را حرکت دهد

عکس 4: لحظه ای که متوجه مرگ عشق خود می شود شروع به جیغ زدن و گریه می کند

عکس 5: در کنار جنازه همسرش می ایستد و همچنان به شیون می پردازد

عکس 6: سر آخر وقتی مطمئن می شود که عشقش به او باز نمی گردد آرام و غمگین در کنار جسم همسرش به دوردست ها می نگرد (شاید خاطرات خوش زندگی را به یاد می آورد، شاید!)

*این مطلب از سایت پارسی پیکس برگرفته شده است که لینک آن در زیر موجود است:
http://m.parsipix.wordpress.com/2008/11/25/eshgh

۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

آیا امیدی هست؟

هر چه بگوییم کم گفته ایم. در این سرا و این مملکت از هر چه بگوییم باز هم جای گفتن بیشتر دارد حتی اگر یک موضوع را بارها و بارها بگوییم و در بوق و کرنا بدمیم. چه کنیم که زبانها مو در نمی آورند تا از گفتن باز ایستند، گوشها باز نمی شوند تا پیامی به مغز برسانند، مغزها به کار نمی افتند تا نشانه ای از تحول دیده شود و وجدانها بیدار نمی شوند تا امید به خانه دلها راه پیدا کند. در این سرای هر چه می بافند پنبه می شود و هر چه می دوند باز عقبتر می مانند.
در این دیار بسیار کسان هستند که دست ابوجهل های تمام اعصار را از پشت بسته اند. یافت می شوند کسانی که گویی در وجودشان هیچ چیزی از سرشت و فطرت پاک انسانی سرشته نشده. مردمانی دیده می شوند که چشمهایشان تنها رنگ خون می شناسد، گوشهایشان با صدای گریه و ضجه زنان و کودکان آشناست، دستانشان با حنای جنایت و سبعیت زینت داده شده و از دهان متعفنشان جز بوی بربریت و خیانت به مشام نمی رسد.
آری! در این دیار روز با صدای حمله انتحاری در کنار کارگران شهرداری شروع می شود، با نوای ضجه و ناله دخترکانی که بر صورت پر دردشان اسید ظلمی به ناپاکی قرنها ستم و بیداد پاشیده شده به شب می رسد و شب در حالی جای خود را به روز می دهد که مکاتب در حال سوختن، شاگردان در حال گریستن، دولتیان در حال نگریستن و جانیان در حال زیستن هستند.
آری! اینجا سرزمینی است که هر چیز خوبی در آن محکوم به فنا است اما اگر بخواهیم آنانی را که برباد دهندگان این دیار هستند به سنت و آیین خود سزا دهیم ندای خفه کننده حامیان زورمند حقوق بشر گوش های فلک را کر می کند.
اینجا همان کشوری است که رییس جمهورش نزد کسانی که ثروتها و معادن و عتیقه جاتش را به یغما می برند و ککشان هم نمی گزد دست گدایی دراز می کند تا شاید لقمه ای نان برای فصل سرمای مردمش به دست آورد.
اینجا همان زندانی است که دزد به دزد رحم نمی کند و هر که زورش بیش، مالش بیشتر.
اینجا همان سرزمینی است که مردمانش به تاریخ و فرهنگی افتخار می کنند که نتیجه ای جز کشتار و ظلم و تجاوز و عقب ماندگی و جهل نداشته و از روزهای خوب و به یاد ماندنی جنگهای داخلی خاطرات شیرین و طرب انگیز به یاد می آورند.
اینجا همانجایی است که در طول قرنها قومی قومهای دیگر را به خاطر نژاد، عده ای عده ای را به خاطر مذهب و قلیلی کثیری را به دلیل زبان از رسیدن به حقوق انسانی و اسلامی باز داشته اند و آنچه که اکنون نصیب خودشان شده جز فقر، مصیبت، جهل، عقب ماندگی و سبعیت نیست اما هنوز هم نه می شنوند، نه می بینند، نه باور دارند و نه می خواهند که باور کنند.
مردمان این سرزمین به راهی می روند که نتیجه ای جز انتحار، انفجار، خون، مرگ، گریه، شیون، ماتم و هر چیز نامطلوب دیگر ندارد و این راهی است که خود انتخاب کرده اند. انتخابی که نه این دنیا را برایشان به ارمغان داشته و نه توشه ای برای آن دنیایشان میسر نموده است.
آیا امیدی هست؟

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

وزیر به فکر خدا افتاده است

در سایت «آژانس اطلاعاتی باختر» اطلاعیه ای از جانب وزارت اطلاعات و فرهنگ به نشر رسیده که متن آن چنین است: «به اطلاع هموطنان عزیز و مالکان مطابع در سراسر کشور رسانیده میشود تا به خاطر حفظ حرمت نام الله (ج) و آیات متبرکه قرآن کریم از طبع کردن بسم الله الرحمن الرحیم، کلمه طیبه و آیات متبرکه در کارتهای دعوت، ختم و عروسی جداً اجتناب ورزند». لینک خبر چنین است:
http://www.bakhtarnews.com.af/default.asp?Lang=D&ContID=8979
در همین راستا سؤالاتی چند به ذهن بنده حقیر خطور کرد که اگر جناب وزیر صاحب به آن جواب گویند ممنون خواهم شد. اگر هم جواب نگویند که مدیون خواهند شد.
اول اینکه از کی تا به حالا به فکر حفظ حرمت نام الله افتاده اند؟
ثانیاً آیا وزارت متبوع ایشان در زمینه نگه داشتن حرمت دستورات الله تلاش کرده است که الآن به فکر حفظ حرمت نام «الله» افتاده باشند؟
دیگر اینکه آیا چاپ کلمه «الله» در روی کارت باعث هتک حرمت می شود؟
حالا هم که ایشان و وزارت متبوع ایشان به فکر حرمت چاپ افتاده، چرا ابتدا به سراغ کارتهای دعوتی رفته؟


آقای وزیر!
متأسفانه باید به شما توصیه شود که به جای رفتن به سراغ موضوعات اینچنینی بهتر است ابتدا عملکرد خود را تصحیح کنید. اینگونه اطلاعیه ها از جانب شما یا وزارت متبوع شما تا زمانی که دل این ملت از دست کارهای شما خون باشد هیچ نتیجه ای نخواهد داد. ابتدا بهتر است حرمت این ملت را حفظ کنید و دست از قوم و زبان بازی و سایر حرکات غیر اسلامی و غیر انسانی بردارید. آنگاه اگر در راه رضای خدا نصیحت کردید شاید اثر کند. در غیر این صورت این ره که می روید حتی به ترکستان هم نخواهد رفت.

۱۳۸۷ آذر ۲, شنبه

دهکده افغانی

دهکده جهانی عنوان یا اصطلاحی است که سالیانی قبل مطرح شد. جهانی شدن نیز واژه ای است که روز به روز می رود تا در گوشه گوشه و اقصی نقاط این کره خاکی نفوذ کرده و سیطره خود را گسترش دهد و چنین شده است که اگر اقتصاد یک کشور یا یک صنعت یا هر چیز دیگری در یک جای دنیا با مشکل مواجه شود این مشکل به طور خودکار به سایر نقاط هم سرایت کرده و اثر خود را حتی بر روی رقبای آن نیز می گذارد.
در این دهکده همه چیز به هم ربط دارد چرا که مرزهای فرضی نیز برداشته می شود تا همگان بتوانند به همه چیز دسترسی آسان و بهتر داشته باشند. اما در این میان یک جایی در دنیا هست که جدای از دهکده جهانی و با روش خود و برای خود پیش می رود. و واضح و مبرهن است که نام این قسمت از دنیا «افغانستان» است.
بله. در این افغانستان کسی به این کاری ندارد که سایر مردمان دنیا به چه چیز فکر می کنند و چه می خواهند و چه می کنند. برای مردم افغانستان مهم نیست که سایر مردم دنیا برای شش ماه بعد برنامه ریزی می کنند که در فلان تاریخ با پرواز شماره فلان به فلان کشور می روند و در تاریخ فلان با پرواز شماره فلان به کجای دیگر می روند و الی آخر. در این افغانستان مردم حتی نمی توانند برنامه ریزی کنند که آیا امروز می توانند از یک نقطه شهر کابل به نقطه دیگر بروند یا نه. آیا کرزی صاحب از سرکی که آنها می خواهند برود رد می شود یا نه.
در این افغانستان برای کسی مهم نیست که قیمت نفت در دنیا بالا رفته یا پایین آمده. اگر قیمت نفت در دنیا به سه برابر افزایش پیدا کند نهایت افزایش قیمت آن در اینجا 10 تا 15 افغانی می شود و اگر قیمت همان نفت در دنیا به یک سوم کاهش یابد حداکثر 5 افغانی از قیمت تل در داخل کاسته می شود. هر چند معمولاً افزایش زودتر رخ می دهد تا کاهش.
در این افغانستان مهم نیست که بازارهای مالی دنیا با بحران مواجه شده اند. اینجا همینقدر که گندم و سوخت گران نشود برای مردم رضایت بخش است. چرا که می دانند چیزی برای خوردن و ماده ای برای گرم کردن خانه هایشان وجود خواهد داشت.

در افغانستان مردم دارند نفس می کشند، می خورند (البته اگر چیزی برای خوردن بیابند)، می خوابند، می روند، می آیند، می کشند، کشته می شوند و خلاصه هر کاری می کنند بدون اینکه نگاهی به بیرون از مرزهای فرضی خود بیندازند و ببینند انسانهای دیگر کره خاکی در چه وضعی هستند و چه می کنند.
اینجا دهکده دیگری است به نام «دهکده افغانی»!

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

وزیر کجاست؟

وزارتخانه های افغانستان جای بسیار جالبی هستند البته برای بازدید کنندگان نه برای کسانی که به عنوان ارباب رجوع به این محلها تشریف می برند هر چند این وضعیت «جالب بودن» در اکثر قریب به اتفاق ادارات دولتی مشاهده می شود. در این مراکز بسیاری از چیزهایی که نباید باشد موجود بوده و بسیاری از چیزهایی که نباید موجود باشد ذاتاً وجود دارند. مثالش را هم همه ملت افغانستان که حتی همه مردم دنیا می دانند حتی خواجه حافظ شیرازی مرحوم.
اما یکی از چیزهایی که حضورش قطعاً در وزارتخانه ها لازم است شخص جناب «وزیر» است و از همین رو است که نام این اداره ها را «وزارت خانه» نهاده اند چرا که باید خانه و محل حضور وزیر باشد. اما در این مملکت در اکثر اوقات آنچه که در «وزارتخانه» یافت نمی شود «وزیر» است و بس.
از دیده ها و شنیده ها و برنامه پذیرش مراجعین در دفتر وزیر صاحبان این مملکت چنین استنباط می شود که محال است وزیری یک روز تمام را در دفتر وزارتش سپری کند و وزرای ما اکثراً یا در مراسم ها حضور دارند، یا در سفر هستند یا با جناب رییس جمهور بر سر میز هیأت دولت نشسته اند و گل می گویند و گل می شنوند یا مانند آقای قادری وزیر برکنار شده وزارت ترانسپورت مورد مؤاخده قرار گرفته و رأساً از کار برکنار می شوند.
و خدا نکند کسی کارش فقط با امضای وزیر حل شود. در این صورت شخص مورد نظر قبل از اینکه بخواهد برای حل مشکل خویش به وزارتخانه برود باید از خدا چند چیز را بخواهد و چند چیز را آماده کند.
1- صبر ایوب
2- ثروت قارون
3- زبان نرم
4- ازار بند و کفش چرم
5- زره و کلاه آهنی
6- و ...
هر چند بسیار کسان هستند که معتقدند با این همه تدارکات باز هم نمی شود در مدت زمان کوتاه یا میان مدت به دیدار جناب وزیر نایل شد.
به هر صورت راه حل نهایی که برای افراد ناموفق در افغانستان ارایه می شود به دست آوردن یک عدد تفنگ (نوعش فرقی نمی کند چون از همه انواع به وفور در این سرزمین یافت می شود) و زدن تیر خلاص بر شقیقه مبارک خود است.
خدا همه ما و شما را از نیازمندی به ادارات دولتی محفوظ و دور نگه دارد

۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

دلایل ادبی!

یکی از راههایی که همواره جهت استدلال و غلبه بر موضع طرف مقابل یا تأیید گفته ها و نوشته ها به کار می آید استفاده از مثالها، ضرب المثل ها و مطالب علمی و ادبی است. اما در این میان برخی استدلالهای ادبی نیز وجود دارند که در مواردی خاص به کار گرفته می شوند. توجه شما را به یک پیام جالب که از طرف یکی از دوستانم به بنده رسید جلب می کنم:
روزی زنی از خدا پرسید که به چه دلیل دیه زن نصف دیه مرد است؟ مگر زنها ناقص الخلقه اند؟ و خداوند با مهربانی در جوابش گفت: به این دلیل دیه شما زنها نصف مرد است که اگر تو را بکشند به شوهرت نصف پول دیه را خواهند داد اما اگر شوهرت را بکشند تو دو برابرش را می گیری
این هم در نوع خود استدلالی است!!!

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

از جنایتهای اراینه (جمع کلمه ایرانی) علیه افغان ها در خاک ایران، تا دروغ پردازی رسانه های دولتی و دولت ایران

*این مطلب در پاسخ به مطلب سایت تابناک ارایه شده است که تصمیم گرفتم آن را در وبلاگ نیز قرار دهم. لینک مطلب سایت تابناک چنین است:
http://tabnak.ir/pages/?cid=25023
سالیانی است که درد غربت گرفتار کسانی شده است که به دلیل سیاستهای دول شرق و غرب آواره دیارهایی شده اند که خواسته یا ناخواسته در همسایگی آنها قرار داشته است. آنهایی که در این سالها توانستند خود را از آن دیارها به کشورهای مسلمان (نه به لحاظ اسمی، بلکه به لحاظ عملی) برسانند اینک توانسته اند که درد خود را با زندگی نسبتاً آرام و بدون دغدغه و توهین و ناسزا کمی تسکین دهند. اما آنانی که بنا به هر دلیلی (که البته اکثراً مالی و اقتصادی است) نتوانسته اند خود را از درد غربت زندگی در جوار هم کیشان و هم زبانان خویش برهانند اینک چماقی بالای سر خود می بینند که همانا نام «افغانی» است.
تاریخ سراسر عالم از ازل تا به امروز به یاد نمی آورد هیچ اجتماعی از جن و انس را که همه افرادش به راه راست رفته باشند همانگونه که در عالم هیچ کسی زاده نشده که پدر و مادر و دیار و سرزمین خود را خود به دست خود انتخاب کرده باشد.
به هر ترتیب حالا که جماعتی به نام افاغنه (جمع مکسر کلمه افغانی) خواسته یا ناخواسته مهمان یا مزاحمی برای جماعتی به نام اراینه (جمع مکسر کلمه ایرانی) شده اند، طبلهای دین پاره گشته و ناقوسهای مرز و بوم و خاک به صدا درآمده است.
کجاست آن صدایی که بر طبل دین می کوبید که «اسلام مرز ندارد»؟ کجاست آن ابرمردی که می نالید «اگر مسلمانی صبح کند اما به فکر سایر مسلمانان نباشد، مسلمان نیست»؟ و کجاست آن کتابی که می گفت «بقیه الله خیر لکم ان کنتم مومنین»؟
اینک نه از آن طبلها چیزی به جا مانده و نه از طبالها.
اینک می شود که هر واقعه ای را به نام دیگری ثبت کرد بی آنکه ابتدا در پی کشف حقیقت رفت. اینک می شود خفاش های شب و روز را «افغانی» نام نهاد اما پس از اینکه ماه از پشت ابرش بیرون آمد و دانسته شد که «ایرانی» است لب به دندان گزید و از اتهامی که زده شده پوزش نطلبید و از بی عدالتی که در حق دیگران روا داشته دم بر نیاورد.
اینک می شود به بهانه تجاوز پنج نفر به یک دختر و شایعه افغانی بودن متجاوزین، به زدن و فحاشی و ظلم و تجاوز علیه آن مهمانان خوانده یا ناخوانده پرداخت اما پس از اینکه مشخص شد متجاوزین از جنس ایرانی بوده اند، لب فرو بست و هیچ نگفت و هیچ نشنفت.
اینک می شود که مهمان خوانده یا ناخوانده را به زور از مسکنی که ساکنین نیز خود نیز حقی بر آن ندارند بیرون راند آن هم در سرمایی که هیچ سگی در خیابان پر نمی زند.
اینک می شود که حقوق اساسی یک انسان را به نام قانون اسلامی (!) از او گرفت صرفاً به این بهانه که او افغانی است.
اینک می شود خیلی کارها کرد آن هم در مملکتی که صاحبش امام زمانی است که هیچ کس از جای او خبری ندارد.
اینک می شود کودکان را بدون سرپرست آواره دیاری کرد که هیچ ندیده و هیچ نمی شناسد و بعد در بوق رسانه ها دمید که ایران مهد آزادی است و دولت ایران نهایت عطوفت اسلامی.
اینک می شود بسیاری از انسانهایی را که به خاطر گرسنگی به این سوی یک خط فرضی می آیند هدف گلوله قرار داد و بعد در خطبه های نماز جمعه راجع به خدا و خلقت و انسان صحبت کرد.
اینک می شود که خود را مبرا از همه زشتی ها و پلیدی ها دانست و دیگران را مایه و مسبب تمام پلیدیهایی و ناهنجاریهای درونی.
اینک می شود که ...
تا به کی باید رفت از دیاری به دیاری دیگر؟

کرزی از خواب بیدار شده است

جناب کرزی صاحب پس از چندین سال خوابیدن، چند روزی است که از خواب بیدار شده است. به گزارش روزنامه های دولتی و خصوصی کرزی صاحب پس از بیدار شدن از خواب به دفتر کار خویش رفته و به رتق و فتق امور پرداخته است. هر چند اندیشمندان بر این باور هستند که آقای کرزی در طول دوره ریاست جمهوری خویش خواب نبوده، بلکه خود را به خواب زده بوده است.
از جمله اقداماتی که پس از بیداری ایشان از خواب به انجام رسیده می توان موارد زیر را نام برشمرد:
1- ایشان به تازگی متوجه شده است که نبود امنیت می تواند مشکلات مردم و دولت را بیشتر کند لذا تغییراتی را در سطوح امنیتی به وجود آورده است. از جمله اینها می توان به امضا و توشیح احکام اعدام برخی از مجرمان آدم ربا، متجاوز و سایر رشته ها اشاره داشت.
2- ایشان متوجه شده که وقت انتخابات ریاست جمهوری کم کم می خواهد فرا برسد لذا علاوه به آوردن تغییرات در وزارت هایی که مستقیم یا غیر مستقیم در برگزاری و نتایج انتخابات نقش دارند سعی کرده است که آنها را در اختیار هم پیمانان و هم قومیتهای خویش قرار دهد. (مانند وزارت داخله که آقای اتمر از قوم پشتون را به جای ضرار احمد مقبل از قوم تاجیک مقرر داشت و ضرار احمد مقبل را فرستاد پی نخود سیاه در وزارت سرحدات و قبایل، فاروق وردک را هم در وزارت معارفی قرار داد که نقش تعیین کننده در برگزاری و نتایج انتخابات دارد و سایر موارد)
3- ایشان دریافته است که دیگر فرد و گزینه اول دولتهای خارجی برای دوره بعدی ریاست جمهوری نیست. مخصوصاً اینکه هم انگلستان با ایشان کمی اختلاف نظر دارد و هم اینکه دموکراتها وارد عرصه ریاست جمهوری آمریکا شده اند و نوع هماهنگی آنها با سایر دولتهای اروپایی این مفهوم را تداعی می کند که سیاستهایی که قبلاً دولت آمریکا به تنهایی در قبال افغانستان اعمال می کرده، اینک باید بر اساس تفاهم با سایرین به اجرا برسد.
4- جناب کرزی فهمیده است که دیگر حنایش نه برای خارجی ها و نه برای ملت افغانستان رنگ دارد و تلاش می کند تا با ارایه یک چهره ملی و وطن پرست و در عین حال مسلمان بتواند رنگ از دست رفته حنا را به آن برگرداند. لذا سعی می کند با پیامها و جملات جدید مبنی به عدم توجه به دیدگاه دولتهای خارجی و اندیشیدن تنها بر اساس مصالح ملت و سایر شعارها دلهای از دست داده را به سوی خود بر گرداند.

اینکه ایشان بعد از بیدار شدن از این خواب سنگین و در این مدت کوتاه چگونه و تا چه حد خواهد توانست موفق عمل کند باید منتظر قضایای روزگار ماند.

۱۳۸۷ آبان ۲۰, دوشنبه

یادش بخیر، زمانی خدایی هم بود!

یادش بخیر. زمانی یک خدایی بود که مردم حداقل در امورات مهم از او کمک می طلبیدند یا اینکه حداقل او را یاد می کردند. اما در این دوره زمانه مثل اینکه دیگر وجود ندارد. اصولاً ما مردم که می خواهیم پیشرفت کنیم همه چیز را مخلوط می کنیم بدون اینکه روی آن فکر کنیم.
حالا این دو مطلب چه ربطی به هم داشت عرض می شود.
امروز با جمعی از دوستان در محفلی اشتراک کردیم آن هم پس از مدتها دوری از چنین برنامه هایی. در مراسم فوق، تعدادی از شعرای گرامی حضور داشتند که به نوبت یا بی نوبت شعر خواندند و حرف زدند. اینکه چه خواندند بماند. اما از آنجایی که جلسه بیشتر رنگ و بوی سیاسی داشت تا شب شعر، هر کسی سعی می کرد جملات و استعاره های جالب تر و پر زرق و برق تری ارایه بفرماید. از این رو دوستان شاعر و ادیب هر آنچه که در کوزه داشتند (یا شاید قسمتی از آن را) بیرون آورده و در پیاله گوشمان ریختند و از آنجایی که شمیم فرح فزای چاپلوسی هم کمی در مراسم دیده می شد فضایی به وجود آمده بود که به بنده کم مایه و کم جنبه، احساس کمی تا قسمتی خفگی دست داد.
از اصل موضوع تیتر این مطلب دور نشویم... و اینجا (یعنی در همان مراسم) بود که جملاتی مانند «به نام انسان»، «به نام آزادی»، «به نام اندیشه» و به نامهای دیگر به گوش ناشنوایمان خورد. و ما هم پس از کمی کنکاش در اعماق مغزمان که دیگر می رود خالی از هر گونه سلول خاکستری شود جستجو کردیم و به یاد آوردیم که در زمانهایی شاید نه چندان دور وقتی کسی می خواست حرفی بزند که کاری را شروع کند می گفت: «به نام خدا»
هر چند تا جایی که بنده یادم می آید آن خدا تنها به خود اجازه داده بود تا به صبح، عصر، قلم، نوشته، ستاره و سایر چیزها قسم بخورد.
یادش بخیر!
اگر کسی از آن خدا نشانی یا خبری دارد به ما هم بگوید تا از وی یادی کنیم ...

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

آیا او با ما است؟

چاره ای نیست. هر چه تلاش می کنم در این اوضاع که همه دارند از اوباما می نویسند، من از چیز دیگری بنویسم و بگویم، مثل اینکه نمی شود. یعنی می شود، اما مثل اینکه نمی شود از اوباما و آمریکا ننوشت. اکثر سایتها و وبلاگهایی که باز می کنم مطلبی یا مطالبی در مورد اوباما دارند. حتی برخی وبلاگهای شعر و ادبیات نیز به سراغ موضوع اوباما رفته اند.
و اما «اوباما» ...
شاید در تاریخ کم باشد مواردی که دنیا منتظر نتایج انتخابات در یک کشور باشند آن هم در آمریکایی که معمولاً در درون دارای نشیب و فرازهای کمتری است. آنچه که اما هر کسی به آن نظر دارد این است که نتیجه این انتخابات می تواند سرنوشت دنیا را عوض کند. شاید هم درست باشد اما اغراق خواهد بود اگر بگوییم «اوباما» چنین کاری را انجام خواهد داد.
از نظر بنده، رأی مردم آمریکا به اوباما تنها رأی اکثریت به یک نوع تفکر نبود، بلکه یک «نه» به سیاستهایی بود که در این دو دوره گذشته ریاست جمهوری جرج بوش توسط آمریکا و متحدانش در دنیا پایه گذاری و/ یا تداوم یافته بود و این را نه تنها مردم آمریکا و دنیا می خواستند بلکه من معتقدم که خود سیاستمداران آمریکا (چه دموکراتها و چه جمهوری خواهان) به دنبالش بودند که این بار رأی به جانب دموکراتها سوق پیدا کند.
از این رو «اوباما» تنها یک مهره است که در این بحبوبه فشارهای اقتصادی و سیاسی به بازی گرفته شده تا بتواند جلوی اوضاع رو به وخامت اقتصادی و سیاسی آمریکا را بگیرد. یک چیزی شبیه انتخاب سید محمد خاتمی، رییس جمهور پیشین ایران که در زمان خود بر سر کار آورده شد و یا نمونه های دیگر. متأسفانه من معتقدم ما بیشتر از اینکه عمق جریان را دریابیم، صرفاً به ظواهر دیگری مانند سیاه پوست بودن، مسلمان زاده بودن و مشخصات دیگر آقای اوباما پرداخته ایم غافل از اینکه اکثر مشاورین آقای اوباما را طیف یهودیان صهیون تشکیل می دهند و مسلماً آنها هستند که در مراحل بعدی نیز تعیین کننده خواهند بود.
آنچه که البته در این میان برای مردم افغانستان مهم است اینکه آیا تعویض رییس جمهور آمریکا و طیف حزبی آن می تواند اوضاع کنونی مملکت را بهبود بخشد؟ در این مورد حرف و بحث بسیار است اما یک نکته هست که همواره ذهن مرا مشغول کرده و نکته این است آمریکا در سیاست خارجی خود معمولاً مستقل از حزب بر سر قدرت عمل کرده. اینکه ما از اوباما انتظار داشته باشیم که کاملاً خلاف سیاستهای خارجی بوش حرکت کند یا بتواند به راحتی چرخش سیاست خارجی بدهد، به گمان من امیدی نه غیر ممکن و واهی، بلکه کم رنگ است.
به نظر من چه اوباما می آمد و چه نمی آمد، دوره آقای کرزی به اتمام می رسید. اوضاع و قراین که چنین نشان می دهد. تنها این نکته مهم است که اوباما و سیاست خارجی آمریکا در مقابل وضعیت کنونی چه خواهد سنجید. آیا هنوز تابع سیاست بازی ها باقی خواهد ماند، یا صادقانه پیش خواهد رفت. بازی چند جانبه آمریکا، انگلیس، پاکستان، القاعده و برخی از دیگران بر سر توپ افغانستان، چگونه ادامه پیدا خواهد کرد؟ و در نهایت اینکه:
آیا «او» «با» «ما» است؟

در این رابطه هنوز کسی دستگیر نشده ...

بارها و بارها در روزنامه و اخبار رسمی و غیر رسمی شنیده ایم که پولیس اذعان دارد و اعتراف کرده است که فلان چیز را کشف کرده «اما در این رابطه کسی دستگیر نشده است». به دفعات دیده و شنیده شده که پولیس یکی را از چنگ آدم ربایان نجات داده «اما در آن رابطه کسی دستگیر نشده است.»
حتی به دفعات اعلان شده که در ساحه چندم شهر کابل یک موتر که قبلاً دزدیده شده بوده از نزد دزدان کشف شده اما باز هم «در این رابطه کسی دستگیر نشده». دقیقاً به یادم نیست که در چه زمانی بود، اما اینقدر به یادم مانده که در یک تعقیب و گریز در ساحه سرک دهان باغ به سمت دروزاه شمالی و در حول و حوش ساحه برکی شهر کابل، پولیس توانست یک موتر دزدیده شده را از چنگ دزدان نجات دهد اما در کمال ناباوری اعلام شد که «در این رابطه کسی دستگیر نشده است». آن هم نه اینکه موتر در محله های پر ازدحام رها شده باشد بلکه پولیس آن را در وسط سرک توقف داده بوده!
یا اینکه در مسیر سرک مزار – کابل از یک موتر باری یا غیر باری مقدار بسیار قابل توجهی تریاک و سایر مواد مخدره کشف و ضبط شده «اما در این رابطه کسی دستگیر نشده»
و امثال این نوع کشف ها بسیار است اما نمی دانم چرا در بسیاری از اوقات «در آن رابطه کسی دستگیر نشده»
انصافاً شما بگویید چرا؟

من که فکر می کنم اخیراً در افغانستان دزدان از نژاد جن پیدا شده اند که امورات فوق را به دست گرفته اند و هر بار که پولیس به سر وقت آنها می رود مانند دود به هوا بلند شده و ناپدید می شوند. یا اینکه شاید در افغانستان پولیس ها از نژاد جن هستند چون هر وقت به سراغ آدمیان می روند، آنها با خواندن بسم الله و سایر وردها و دعاها خود را از دید این پولیسان جنی مخفی ساخته و به راحتی فرار می کنند.
از استعدادهای درخشان پولیس افغانستان کشف اموال و افراد مسروقه و ممنوعه بدون دستگیری عاملین آنها است. این را باید در کتاب رکوردهای گینس یا کتابهای عجیب تر از علم به چاپ برسانند.
بقیه ممالک دنیا هم پولیس دارند، ما هم پولیس داریم!!!

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

«یک بحث دینی»

خواهشمندم فرار نکنید. «یک بحث دینی» یک صفحه از روزنامه ملی انیس است و همانطور که از نامش پیدا است در این صفحه به مباحث دینی پرداخته می شود. روز سه شنبه چهاردهم عقرب، روزنامه انیس در این صفحه مطلبی چاپ کرد با عنوان «آداب معاشرت در اسلام». قبل از هر توضیح اضافه ای، اجازه بدهید چند جمله از مطلب چاپ شده را عیناً در اینجا بنویسم. لطفاً توجه داشته باشید که مطلب فوق، مطلبی جدی بوده، نه مطلب طنز. بعضی جاها را به خاطر جلب دقت شما برجسته کرده ام.
جمله 1: «زنان مانند انسانهای دیگر از هر جهت مکمل نیستند آنها هم به حیث انسان برخوردهایی دارند که مورد پسند واقع نه می گردد – هرگاه این اعمال شان از حد بد گزاره گی و فحشا تجاوز نکند. شوهر باید او را عفو کند این چنین رویه وظیفۀ ناشی از شعور و دانش او به حیث رییس عایله میباشد»
جمله 2: «هر گاه از زن به اصطلاح خوش تان نیاید شده می تواند که خداوند در چیزی که خوش تان نمی آید، خیری را نهفته باشد – از وی فرزند صالحی به دنیا آورده رزق و روزی شما را زیاده سازد و بدینصورت خوشی تان فراهم گردد – این هدایات را در نظر بگیرید و فوراً برآشفته نشوید و خشنودی را بر هم نزنید – قصور قابل عفو آنها را در حال عفو گردد و گذشته ها را فراموش کنید (آیه 19 سوره نساء)»
{توضیح بنده: ترجمه آیه 19 سوره نساء در قرآنهای ترجمه دار چنین آمده است: ای اهل ایمان، بر شما حلال نیست که زنان را به اکراه و جبر به میراث گیرید و بر زنان سختگیری و بهانه جویی نکنید تا قسمتی از آنچه مهر آنها کرده اید به جور بستانید مگر آنکه عمل زشتی و مخالفتی از آنها آشکار شود و با آنها در زندگانی با انصاف و خوشرفتار باشید و چنانکه زن دلپسند شما نباشد ممکن است چیزی ناپسند شما باشد و حال آنکه خدا در آن چیز خیر بسیار برای شما مقدر فرموده است}
جمله 3: «بعضی از زنان وجود دارند که خوشبین احساس بوده و کوچکترین خوبی شوهر را با کمال خوشی تبارز می دهند، اما برخی از زنها هم در این محیط موجود اند که اگر دنیا را به وی ببخشید مگر در برابر یک نقص جزیی، تمام آن همه گذشته ها را فراموش کرده به شوهر می گوید از تو هیچ خیری ندیدم و بدین ترتیب مرتکب کفران نعمت می شوند.»
جمله 4: «به روایت از رسول خدا آمده است که: رسول اکرم (ص) فرموده اند زنان از استخوان قبرغه به وجود آمده – هرگاه بخواهی آنها را راست نمایی، او خواهد شکست اما اگر او را به حال خودش بگذاری با وجود کجی اش از وی استفاده کرده می توانی! توصیه های رسول خدا ما را وامیدارد تا در برابر زنان حتی المقدور خوشبین باشید.»
جمله 5: «با زن نباید مزاح کرد»
جمله 6: «همانطوری که در بین اجتماع به مشاهده می رسد در محیط خانواده ها هم به بعضی حرکات بیجا تصادف خواهیم کرد»
جمله 7: «لهذا اگر وقتاً فوقتاً ایجاد اشاراتی بین زن و شوهر به میان می آید ...»
جمله 8: «بنابر آن زن و شوهر در موضاعات متذکره خیلی دقیق باشند و حضور و سعادت عایله را در نظر گیرند بالخاصه شوهر که رئیس خانواده است این وضع را با برخوردهای انضباطی خود جلوگیری کند»
جمله 9: «هرگاه شوهر به سفر می رود و مدتی بعد بر می گردد باید این عودت به خانه از طرف شب نباشد، از فرموده های رسول خدا (ص)»
جمله 10: «این عمل مشابه به آن که طفل را وقتی که گیلاسی را شکستانده باشد گوشمالی داده نشده بلکه طفل گیلاسی را در دست می گیرد باید دقت را به گیلاس جلب نماییم»
***
شما بفرمایید که نسبت به این چیزهایی که در بالا خواندید چه باید گفت؟ از جمله بندی های این نوشته در یک روزنامه رسمی مملکتی که خود را صاحب فرهنگ چند هزار ساله و کهن می داند، گله مند باشم یا از محتوی آن؟ آیا می توان باور کرد که رسول خدا (ص) چنین حرفهایی زده باشند؟ اگر هم چنین کلامی گفته باشند، آیا همه از این کلام مفکوره ای دارند که ایشان داشته است؟ آیا ما هنوز نمی خواهیم بدانیم یا بفهمیم و به خود و دیگران بفهمانیم که همسران شریک زندگانی همدیگر اند نه رئیس و مرئوس؟
واقعیتش را بخواهید دو روز طول کشید که معنی بعضی از جمله های فوق را بتوانم بفهمم یا حداقل بتوانم به نحوی که نویسنده مد نظرش بوده آنها را بخوانم. ضمن اینکه با خواندن مطلب فوق آنقدر خندیدم که نزدیک بود از روی چوکی به زمین بیافتم.
اما اینک که دارم این سطور را می نویسم با خود می اندیشم که باید به حال ما و فرهنگ ما گریست. باید نشست و گریه کرد، آن هم چه گریه کردنی!

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

یک اعتراف

آنقدر مطلب و حرف و حدیث در این مملکت هست که نمی توان تصمیم گرفت راجع به کدامش اولتر نوشت. حتی گاهی اوقات کار به جایی می رسد که هر چه فکر می کنم نمی توانم تصمیم بگیرم راجع به چه چیزی بنویسم. و حقیقتش را بخواهید بعضی وقتها فکر می کنم اصلاً چرا باید بنویسم. چرا باید سعی کنم که پیاپی مطالبی را برای نوشتن فراهم کنم تا شاید دیگرانی بخوانند یا نخوانند. ولی هر کار می کنم نمی شود ننوشت.
سالیانی قبل وبلاگ نویسی را شروع کردم. آن زمانها هم با نام مستعار می نوشتم اما سبک و موضوعات فرق می کرد. بیشتر شعر و نثر ادبی می نوشتم (این هم بماند که از شعر و ادب بسیار کم بهره ام) اما اینک در این وبلاگ رویکردی اجتماعی برگزیده ام.
چرایش هم شاید در این باشد که آن زمانها برخی از دوستانم تأکید می کردند که فلانی، تو باید در مملکت خودت وارد عرصه سیاست شوی چون استعدادش را داری. حال اینکه آنها از کجا به این استعداد پی برده بودند: والله اعلم. هر چند بنده از وادی سیاست امروزی دنیا تنفر دارم و حوصله حضور در صحنه های سیاسی را ندارم، اما مشتاق شنیدن مباحث سیاسی هستم. این هم یکی از نقایص و شاید یک تضاد است که آدم مشتاق دانستن چیزی باشد که از آن تنفر دارد!
بگذریم. اما اینکه چه شد که دوباره رو به وبلاگ آوردم. روزی از روزهای سال گذشته همانگونه که با خودم خلوت کرده و به یاد گذشته ها و فعالیتهای ایام جوانی افتاده بودم، احساس کردم که از وادی زندگی اجتماعی به دور افتاده ام و آن احساس زنده بودن و وجود و حضور داشتن از زندگی ام رخت بربسته. و به واقع می دیدم که جز کار و شغلی که دارم، چیز دیگری مرا با سایر انسانهای اطرافم پیوند نداده. انسان با همان پیوندهای اجتماعی است که رشد می کند و بالنده می شود. اما حصار کار و روزمرگی گاهی خیلی بالا رفته و افق دید فرد را مسدود می کند و همان چهاردیواری خود را به عنوان دنیای اطراف در ذهن افراد می قبولاند طوری که خود فرد هم متوجه نمی شود.
هر چند این چیزها لازمه زنده بودن است اما زندگی تنها به معنی زنده جانی کردن نیست. تصوری که اغلب ما از زندگی داریم متأسفانه زنده «جانی» است نه زنده «گانی».
و همین افکار بود که نهایتاً دوباره مرا به خود آورد و تصمیم گرفتم با توجه به شرایط و مقتضیات موجود پا به عرصه زندگی اجتماعی نیز بگذارم و از وبلاگ نویسی شروع کردم. امیدوارم این عرصه مجالی برای رشد خودم نیز باشد.
تا دستان گرم و مهربان شما خوانندگان چگونه یار و مددکار این حقیر باشد ...
موفق باشید و پایدار بمانید

۱۳۸۷ آبان ۱۲, یکشنبه

فقط مانده کرزی را ببرند

این روزها دوستان عزیز اختطاف گر (آدم ربا) در اوج کار و کسب قرار دارند و آنقدر طعمه فراهم هست که فرصت سر خاراندن را هم ندارند. هنوز این یکی را آزاد نکرده اند که دیگری را می ربایند (مانند ربایش پسر معاون یکی از بانکها و یکی از نامزدهای دوره قبل ریاست جمهوری). اشتهای ایشان هم شکر خدا خوب است و فقط لقمه های بسیار چرب و نرم را انتخاب می کنند. (یادم می آید که یک پیشک داشتم که از بس گوشت خورده بود دیگر لب به چربی و استخوان و نان خشک نمی زد). بگذریم
البته نمی دانم تا چه حد درست است اما شنیده ام که برادر یکی از وزرای محترم را نیز ربوده اند. مبارک است ان شاء الله. مسلماً قیمت ایشان کمتر از چند ده میلیون دالر نباید باشد و این یعنی اینکه اگر مثلاً حداقل 9 میلیون دالر از ایشان پول بگیرند (از قبلی ها که خیلی مهم نبودند 5 میلیون طلب کرده بودند)، و اگر جمعیت افغانستان در حال حاضر سی میلیون جمعیت باشد و چون جناب وزیر بر سر گنج ننشسته که از جیب خود پول پرداخت کند و به ناچار این ملت هستند که باید این وظیفه مهم را بر دوش بکشند، در این صورت سهم اندیوالی هر کدام از افراد ملت می شود حدود 30 سنت.
و اگر وضع به همین منوال ادامه پیدا کند و در مراحل بعد خود وزرا را ببرند و قیمت هم تصاعدی بالا رود و بر فرض که برای هر وزیر و معینان وزیر و رییسان وزارتخانه و شورای امور و غیره سی میلیون دالر داده شود، تا آخر دوره آقای کرزی هر فرد از آحاد این مملکت پرتوان و سرمایه دار باید حدود 100 تا 200 دالر برای امر آزادی وزرا و اراکین ذخیره کند.
فقط مانده است آقای کرزی را هم ببرند و از بابت این همه امنیتی که ایشان با خود آورده است خیال ملت را راحت کنند
وای خدای من!!!
خدا نکند نوبت به اعضای پارلمان برسد و گرنه ... !!!

تشکر از دوست ندیده

دوست گرامی جناب آقای زاهدی (که البته تا کنون ایشان را از نزدیک ملاقات نکرده ام) در سایت دویچه وله برای وبلاگ کم مایه بنده رأی گذاشته و از سایرین هم خواسته به این وبلاگ رأی دهند. هر چند خود را لایق این همه بزرگواری ایشان نمی دانم چرا که وبلاگ ایشان نیز از جمله وبلاگ های سطح بالا و حاوی مطالب جالب و خواندنی است، اما جای دارد از لطف ایشان تشکر کنم.
امیدوارم «گفتنی ها» خواندنی باشد و بماند.
ضمناً این هم لینک رأی دهی است. اگر خواستید وبلاگ دیگری انتخاب کنید سعی کنید دوستان دیگر را نیز مطلع سازید تا حداقل وبلاگ های افغانستان نیز حضور و اهمیت و سطح کمی و کیفی خود را به دیگران نشان دهند.http://www.thebobs.com/index.php?l=fa&s=1154893154682279QQCXSYUE-1194172027386230TIHAHQRQ

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

زنده ام!!!

از سفر برگشتم
زنده
اصولاً زنده بودن در این کشور خبر خاص و خوبی است
برعکس کشورهای دیگر که وقتی می پرسی حالت چطور است می گوید خوبم شکر خدا
اینجا زنده بودن خبر دست اول است
به هر صورت
ضمناً تصمیم گرفته ام که دیگر شماره پست هایی که می گذارم را ننویسم
این هم یک نوع تنبلی و سستی است