یادش بخیر. زمانی یک خدایی بود که مردم حداقل در امورات مهم از او کمک می طلبیدند یا اینکه حداقل او را یاد می کردند. اما در این دوره زمانه مثل اینکه دیگر وجود ندارد. اصولاً ما مردم که می خواهیم پیشرفت کنیم همه چیز را مخلوط می کنیم بدون اینکه روی آن فکر کنیم.
حالا این دو مطلب چه ربطی به هم داشت عرض می شود.
امروز با جمعی از دوستان در محفلی اشتراک کردیم آن هم پس از مدتها دوری از چنین برنامه هایی. در مراسم فوق، تعدادی از شعرای گرامی حضور داشتند که به نوبت یا بی نوبت شعر خواندند و حرف زدند. اینکه چه خواندند بماند. اما از آنجایی که جلسه بیشتر رنگ و بوی سیاسی داشت تا شب شعر، هر کسی سعی می کرد جملات و استعاره های جالب تر و پر زرق و برق تری ارایه بفرماید. از این رو دوستان شاعر و ادیب هر آنچه که در کوزه داشتند (یا شاید قسمتی از آن را) بیرون آورده و در پیاله گوشمان ریختند و از آنجایی که شمیم فرح فزای چاپلوسی هم کمی در مراسم دیده می شد فضایی به وجود آمده بود که به بنده کم مایه و کم جنبه، احساس کمی تا قسمتی خفگی دست داد.
از اصل موضوع تیتر این مطلب دور نشویم... و اینجا (یعنی در همان مراسم) بود که جملاتی مانند «به نام انسان»، «به نام آزادی»، «به نام اندیشه» و به نامهای دیگر به گوش ناشنوایمان خورد. و ما هم پس از کمی کنکاش در اعماق مغزمان که دیگر می رود خالی از هر گونه سلول خاکستری شود جستجو کردیم و به یاد آوردیم که در زمانهایی شاید نه چندان دور وقتی کسی می خواست حرفی بزند که کاری را شروع کند می گفت: «به نام خدا»
هر چند تا جایی که بنده یادم می آید آن خدا تنها به خود اجازه داده بود تا به صبح، عصر، قلم، نوشته، ستاره و سایر چیزها قسم بخورد.
یادش بخیر!
اگر کسی از آن خدا نشانی یا خبری دارد به ما هم بگوید تا از وی یادی کنیم ...
حالا این دو مطلب چه ربطی به هم داشت عرض می شود.
امروز با جمعی از دوستان در محفلی اشتراک کردیم آن هم پس از مدتها دوری از چنین برنامه هایی. در مراسم فوق، تعدادی از شعرای گرامی حضور داشتند که به نوبت یا بی نوبت شعر خواندند و حرف زدند. اینکه چه خواندند بماند. اما از آنجایی که جلسه بیشتر رنگ و بوی سیاسی داشت تا شب شعر، هر کسی سعی می کرد جملات و استعاره های جالب تر و پر زرق و برق تری ارایه بفرماید. از این رو دوستان شاعر و ادیب هر آنچه که در کوزه داشتند (یا شاید قسمتی از آن را) بیرون آورده و در پیاله گوشمان ریختند و از آنجایی که شمیم فرح فزای چاپلوسی هم کمی در مراسم دیده می شد فضایی به وجود آمده بود که به بنده کم مایه و کم جنبه، احساس کمی تا قسمتی خفگی دست داد.
از اصل موضوع تیتر این مطلب دور نشویم... و اینجا (یعنی در همان مراسم) بود که جملاتی مانند «به نام انسان»، «به نام آزادی»، «به نام اندیشه» و به نامهای دیگر به گوش ناشنوایمان خورد. و ما هم پس از کمی کنکاش در اعماق مغزمان که دیگر می رود خالی از هر گونه سلول خاکستری شود جستجو کردیم و به یاد آوردیم که در زمانهایی شاید نه چندان دور وقتی کسی می خواست حرفی بزند که کاری را شروع کند می گفت: «به نام خدا»
هر چند تا جایی که بنده یادم می آید آن خدا تنها به خود اجازه داده بود تا به صبح، عصر، قلم، نوشته، ستاره و سایر چیزها قسم بخورد.
یادش بخیر!
اگر کسی از آن خدا نشانی یا خبری دارد به ما هم بگوید تا از وی یادی کنیم ...
1 comments:
سلام. شب و روزت به کام.
از نوشته هات استفاده کردم و مطالب جالبی درباره افغانستان و مردمش فهمیدم.
تووی کامنت گذاشتن تنبلم ولی بیشتر مطالبت رو میخونم.
امیدوارم همیشه سلامت و موفق و شاد باشی.
هستی از ایران
ارسال یک نظر