۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

شعری از سر دلتنگی

حرف خاصی ندارم. فقط دلم گرفته. این پست را هم به همین دلیل گذاشته ام.

صبر کن، عشق زمینگیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود، بعد برو

ای کبوتر به کجا؟ یک دو نفس صبر نما

آسمان زیر پرت پیر شود، بعد برو

باش، با دست خودت آئینه را پاک بکن

نکند آینه دلگیر شود، بعد برو

یک نفس حسرت لبخند تو را می بارد

خنده کن، عشق نمک گیر شود، بعد برو

تو اگر کوچ کنی، بغض خدا می شکند

صبر کن، گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه، سوارت آمد

باش تا خواب تو تعبیر شود، بعد برو

***

(شاعرش را هم نمی دانم که کیست)

۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

مرگ خوب است اما برای همسایه

اگر تا کنون پای منبر حضرات علمای اعلام نشسته باشید می بینید که دم از حقوق زن می زنند و در مورد برابری و تساوی حقوق و عدم تبعیض بین زن و مرد و سایر موارد مانند حضور فعال زنان در زمان پیامبر در اجتماع و نقش زنان در توسعه اجتماعی و هزاران نکته دیگر داد سخن سر می دهند.

اما اگر از خودشان آمار بگیرید که چه درصدی از زنان و دختران و خواهران و مادران همین به اصطلاح علما در جامعه حضور دارند، خواهید دید که چه وضع اسفناکی دارد میزان حضور زنان و دختران و قشر اناث خانواده خود آنها.

اگر شما زن مولوی صاحب یا آخوندی را دیدید که بدون برقع افغانی و مثل زنان عادی دیگر در جامعه رفت و آمد دارد و در فلان اداره و مؤسسه در سطوح بالا فعالیت می کند بدانید که آن مولوی صاحب یا آخوند یکی از روشنفکرترین افراد این مملکت است.

هر چند ممکن است چنین افرادی موجود باشند اما نسبت تعداد آنها به کل جمعیت آخوندها و مولوی صاحب ها شاید به یک درصد هم نرسد از بس که انگشت شمار هستند.

مرگ خوب است اما برای همسایه

۱۳۸۷ دی ۷, شنبه

کریسمس مبارک!

این پست را باید چند روز قبل می گذاشتم اما نشد. به هر صورت

شب کریسمس با اینکه برق نبود، اما با دو تن از دوستان آن را جشن گرفتیم. شاید فکر کنید بنده مسیحی هستم یا آنهایی که با من بودند. باید بگویم که هیچ کدام مسیحی نبودیم.

خلاصه اینکه جشن ساده ای بود. کمی نقل و چاکلت و پسته و نخود و کشمش و چای. درخت هم نداشتیم و لذا کت بند را به عنوان درخت کریسمس فرض کردیم. کمی هم گل مصنوعی داشتیم. نشستیم و گل گفتیم و گل شنفتیم و البته کمی در باب ادیان و مذاهب برای هم سخن راندیم.

روز کریسمس با خواهرم که در کانادا است صحبت می کردم. گفتم ما دیشب کریسمس داشتیم. شما چطور؟ درخت خریده اید؟ گفت که نه. ما هیچ وقت درخت کریسمس نمی گذاریم. سالهای قبل می رفتیم منزل یکی از اقوام که خانمش مسیحی است اما امسال آنها چیزی نگفتند ما هم نرفتیم. گفتم مگر تولد حضرت عیسی فقط مربوط به مسیحیان می شود؟ مسلمانان که فکر می کنند عیسی شخص بسیار بزرگواری بوده، نباید آن را جشن بگیرند. جواب داد به هر حال ما که نگرفتیم.

Christmas celebration 1 (1)

نمی دانم ما مردمان چرا اینگونه ایم. عیسی مسیح یکی از بزرگترین پیامبران خدا و فرد بسیار محترمی است. مسیحیان نیز اکثریت مردم دنیا را تشکیل می دهند. پس عید ولادت حضرت مسیح یکی از بزرگترین جشن های بشری است.

ما مردم برای فرزند و خواهر و برادر و پدر و مادر و دوستان خود جشن های سالانه تولد را با کش و فش برگزار می کنیم اما برای کسی که اعتقاد داریم هنوز زنده است و روزی خواهد آمد و برای نجات بشریت از گرداب ظلم و تباهی تلاش خواهد کرد جشن نمی گیریم.

عیسی مسیح تنها متعلق به پیروان دینی وی نیست چه آنها بر این باورند که او شهید شده. به نظر من مسلمانان باید بیشتر از مسیحیان تولد او را جشن بگیرند چون معتقدند که او زنده است و روزی بر خواهد گشت.

خداوند همه ما را از رهروان راستین عیسی مسیح قرار دهد. چه مسلمان باشیم، چه مسیحی چه در هر دین و اعتقاد دیگر

۱۳۸۷ دی ۵, پنجشنبه

کابل

کابل. شهر جنجال. شهر دردسر. شهر کلافه شدن. شهر دق آوردن. شهر بی تفریح.

کابل. شهر تجاوز. شهر ظلم. شهر خشونت. شهر بیداد. شهر تعصب. شهر جهل.

کابل. شهر جنگ. شهر آتش. شهر خون. شهر بدن های پاره پاره. شهر تکه های گوشت بر سر دیوار.

کابل. شهر پدران پسر از دست داده. شهر مادران گریبان دریده. شهر دختران تجاوز شده. شهر پسران برادر مرده.

 A family living in the nearly destroyed neighborhoods near Kabul University in the streets of Kabul, Afghanistan exist day by day open to the harsh winter elements.

کابل. شهر بی سرسبزی. شهر دود. شهر کثافات. شهر تشناب های رو به سرک. شهر تعفن. شهر تخلی کردن مردان در کوچه و بازار.

کابل. شهر موتر های شیشه دودی. شهر تویوتای دست دوم. شهر سرف. شهر لند کروزر. شهر سراچه. شهر تونس. شهر کرولا.

کابل. شهر چاله. شهر سرک های نیمه کاره. شهر پیاده روهای مسدود. شهر کوچه های باریک و دراز. شهر جویهای عمیق در کوچه های تنگ.

کابل. شهر بی برق. شهر بی آب. شهر بی گاز. شهر بی دیجیتل.

کابل. شهر بی استندرد. شهر بلند منزل های نهایتاً چهار پنج طبقه. شهر خانه های پاکستانی. شهر کلبه های کاهگلی. شهر دکان های کانتینری.

kabul

کابل. شهر حمام های نوی گرم شاور دار عصری. شهر رستورانت های شلوغ پر فریاد با بوی پا و جوراب. شهر چای سبز تلخ بدون چاکلت.

کابل. شهر گدایان خانوادگی. شهر غذاهای چند ده دالری. شهر میلیادران ژنده پوش. شهر کارمندان معاش بگیر نکتایی دار.

کابل. شهر بلانی. شهر منتو. شهر چپلی کباب. شهر قابلی. شهر آشک. شهر داشی.

کابل. شهر چهره های افسرده. شهر پیشانی های چروک برداشته. شهر قامتهای خمیده. شهر مدیران لمیده. شهر رییسان آفتاب ندیده.

کابل. شهر روزهای انتحاری. شهر شبهای انفجاری. شهر روزهای خاکستری. شهر شبهای قیرگون.

kabul3

کابل. شهر ترافیک. شهر راه بندی های طولانی. شهر دو ساعت معطلی به خاطر رد شدن کرزی صاحب.

کابل...

kabul6

بس است یا باز هم بگویم؟

۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

مشهورترین کفش سیاسی دنیا

این روزها جریان پرتاب کفش توسط یک خبرنگار عراقی به سمت جناب بوش، به خبری داغ تبدیل شده و حتی کار به جایی رسیده که کفش های ایشان قیمت گزافی پیدا نموده و تا حد میلیون دالر برایش مشتری یافت شده است. بنده اگر تمام دار و ندارم را بفروشم چند دالر هم شاید نشود اما قیمت یک جفت کفش ایشان به اندازه چند صد هزار برابر دارایی بنده و حتی شاید بقیه دارایی خود ایشان می رسد.

قصدم نوشتن طنز نیست. نکته ای که من به آن می اندیشم این است که وقتی کسی نداند که در چه مقامی است ممکن است دست به اعمال و رفتار و گفتاری بزند که منافی آن جا و مقام باشد و متأسفانه این معضل گریبانگیر بسیاری از ما مردم شده است.

روزگاری دستی بر نوشتن داشتم و به قول دوستان در وادی ژورنالیستی سیر می کردم. آن زمان تا جایی که بنده به یاد دارم یکی از نکاتی که بسیار به آن توجه می کردم این بود که کار خود را از احساس خود جدا بدانم چرا که خبرنگار در زمینه کنترل احساسات باید مانند یک داکتر عمل کند. وظیفه یک ژورنالیست نوشتن یا گفتن یا گرفتن حقایق بدون دخالت دادن احساسات جناحی و حزبی و گروهی و خلاصه هر چیز مؤثر دیگر است. همانند اینکه یک داکتر در زمانی که می خواهد فردی را معالجه کند نباید به این بیاندیشد که مریضش کیست، چه کار می کند، آدم خوبی است یا انسان جنایتکاری است. حتی اگر قرار باشد فردی را یک ساعت بعد اعدام کنند، باز هم داکتر باید کار تداوی خود را انجام دهد و در این راه هیچگونه حب و بغضی نداشته باشد.

به عین شکل، یک خبرنگار نیز باید در زمانی که به عنوان یک خبرنگار فعالیت می کند، خود را خالی از هر گونه جانب گرایی بدارد و بداند تا اینکه بتواند به نحو صحیح از عهده تهیه خبر خود برآید. کاری که متأسفانه این خبرنگار عراقی نتوانسته از عهده آن برآید. با اینکه در حیطه خبرنگاری مسایلی مانند سؤالات دارای هدف و سمت و سوی خاص رسم و رواج شده است اما اینکه یک خبرنگار چنین حرکت دون شأنی انجام دهد، از دیدگاه اینجانب قابل نکوهش و مجازات است.

نفس این عمل از جانب یک خبرنگار بسیار زشت است تا چه رسد که در برابر یک رییس جمهور که نماینده یک مملکت است انجام شود. فکر می کنم از این به بعد باید کفش و کلاه و سایر موارد غیر از وسایل ضبط صدا و تصویر خبرنگاران را بگیرند تا چنین اعمالی تکرار نشود!

تصورش را بکنید جلسه خبری رسمی سیاستمداران دنیا را وقتی که همه خبرنگاران لخت و عریان باشند!

053picsyy3

ضمناً شنیده ام القاعده کفش را به عنوان سلاح جدید مبارزه علیه دشمن تأیید نمود است.

۱۳۸۷ دی ۱, یکشنبه

فرار کنید که پولیس آمد!

در نقاط دیگر دنیا، وقتی کسی با مشکلی مواجه می شود می رود پیش پولیس یا حتی از پولیس می خواهد که به نزدش بیاید تا به مشکلش رسیدگی شود اما در افغانستان دارای فرهنگ چند هزار ساله و پر افتخار (این افتخارات بخورد توی سرمان) اگر کسی مشکلی پیدا کرد باید مراقب باشد که مبادا پولیس خبر دار شود. به عنوان نمونه:

1- خانه شما مورد سرقت قرار می گیرد و شما شخص پولداری نیستید. شما به پولیس مراجعه می کنید. در این صورت از دو حالت خارج نیست:

الف- پولیس از شما می خواهد اگر به کسی شک دارید او را نام ببرید چون خود پولیس حوصله یا توان اینکه دنبال دزد بگردد را ندارد. شما یک کسی را معرفی می کنید. پولیس او را می گیرد و چون نمی تواند جرمش را ثابت کرده و مدرکی به دست بیاورد او را تحت فشار روحی قرار می دهد. در همین هنگام از شما پول می گیرد تا وظیفه اش را انجام دهد و سرقت از منزل شما را تصدیق کند و از طرف هم پول می گیرد که قضیه را بی خیال شود و دنبال نکند. در نهایت ایشان از چنگ پولیس آزاد شده و به دشمن شما تبدیل می شود. در خوشبینانه ترین حالت ممکنه شما از ایشان معذرت خواسته و او می بخشد اما چون در این مملکت، مردم مغرور و کینه جو هستند این احتمال بسیار کم است. احتمال محتمل تر این است که ایشان وارد جنگ و کینه توزی با شما شده و ظرف چند روز مال و اموال دو طرف به یغما رفته یا آتش می گیرد، بعد از چند ماه فرزندان دو طرف به دست طرف مقابل کشته می شوند، و در نهایت هم شما او را می کشید و فامیلهای آن طرف شما را می کشند و بدین ترتیب قضیه به خوبی و خوشی برای شما تمام می شود اما دو فامیل، قوم، منطقه، قریه، ولسوالی و در نهایت شهر و ولایت تا سالیان سال به جان یکدیگر می افتند.

ب- پولیس از شما می خواهد اگر به کسی شک دارید او را نام ببرید اما خوشبختانه شما به هیچ کس شک ندارید. پولیس چند جایی را بازرسی می کند و دوسیه ای تشکیل داده و مبالغی پول بابت انجام خدمات از شما می گیرد و بعد می رود پی کارش. پیدا شدن مال گم شده جزو اتفاقات نادر در این دیار است. پس خودتان را بی جهت خسته نکنید که مدام به اداره پولیس بروید. به جای این کار به سر وظیفه خود برگردید تا از رزق و روزی پس نمانید.

2- منزل شما مورد دستبرد دزدان قرار می گیرد و شما شخص پولداری هستید. شما به پولیس مراجعه می کنید. پولیس متوجه پولدار بودن شما می شود. لذا چه اموالتان یافت شود چه نشود از آن تاریخ شما در لیست کسانی که می توانند مورد سرقت یا اختطاف واقع شوند قرار خواهید گرفت. البته یک پولی هم باید پرداخت کنید تا از شر دوسیه سازی پولیس و کارهای اداری اش خلاص شوید.

3- شما اختطاف می شوید و توسط بزرگان و ریش سفیدان و با پرداخت مبلغ گزافی آزاد می شوید. اگر به پولیس مراجعه کنید چند اتفاق می افتد:

الف- کسانی که شما را آزاد کرده اند مورد بازجویی پولیس قرار می گیرند طوری که خودشان باور می کنند همدست دزدان بوده اند و خود خبر نداشته اند.

ب- شما مورد بازخواست پولیس قرار می گیرید. دوسیه ای برای شما درست شده و شما خود به خود به آدم معروفی در اداره پولیس تبدیل می شوید. لذا در لیست رسمی کسانی که می تواند مورد اختطاف واقع شود وارد می شوید.

ج- پولیس در زمینه آزادسازی شما از چنگ دزدان مصاحبه ها ترتیب داده و کار نکرده خویش را مافوق توان و تصور بشریت قلمداد نموده و از کرزی مدال های افتخار می گیرد و ارتقاء رتبه می یابد. و تدریجاً که به رتبه های بالاتر و پست های عالی تر می رسد بروز خطرات امنیتی در جامعه رشد پیدا می کند.

4- شما در شاهراه کابل - هرات یا برعکس یا راه های دیگر مثل بادغیس و خوست و غیره در حال سفر هستید. پولیس جلوی شما را می گیرد. در خوش باورانه ترین حالت ممکن، شما پولی به پولیس می دهید و به سمت مقر بعدی پولیس به راه می افتید. حالت دیگرش هم این است که آنهایی که جلوی شما را گرفته اند پولیس نیستند بلکه طالبان یا دزدانی هستند که رخت پولیس به تن دارند و موترهای رنجر پولیس را هم مانند آب خوردن دزدیده اند. فقط سعی کنید داکتر، مهندس، انجینر، کارمند دولتی یا مؤسسه خارجی، نظامی، محصل، شیعه، نرس، استاد دانشگاه یا از این چیزها جلوه داده نشده یا لو نروید. در غیر این صورت «انا لله و انا الیه راجعون»

04afghan-span-600

5- شما به همراه یک خانم یا یک آقا (به طور خلاصه یک جنس مخالف) که با هم قرابت فامیلی نزدیک ندارید در حال راه رفتن یا داخل موتر هستید. پولیس جلوی شما را می گیرد و از شما می خواهد که به او بگویید با هم چه نسبتی دارید. اگر دستپاچه شوید و نتوانید محکم و جدی و خونسرد پاسخ دهید، چند روزی را از کار و زندگی پس می مانید. هم پول رشوت باید بدهید تا آزاد شوید هم آبرویتان در محل به خاطر عمل زشتی که مرتکب نشده اید می رود. اگر هم با پولیس برخورد قانونی انجام دهید و از او بخواهید به وظیفه خودش که همان تأمین امنیت است بپردازد نه اینکه باعث آزار روحی شما شود، با لت و کوب و زندان مواجه خواهید شد. در زندان هم به علت اینکه زندانیان شورش کرده اند و پولیس نمی تواند (یعنی نمی داند که چطور به درستی) شورش را کنترل کند، شما کشته یا مجروح شده یا در خوشبینانه ترین حالت پولی از شما گرفته می شود تا نامتان در لیست شورشیان ثبت نشده یا اگر شده از آن پاک شود.

6- شما شب در بیابان یا در راه مانده اید. اگر از دور موتر پولیسی می بینید باید خود را مخفی بسازید چون معلوم نیست داخل موتر چه کسانی نشسته اند و حتی اگر پولیس باشند معلوم نیست که آیا به شما رحم می کنند یا اینکه مال و اموالتان به سرقت رفته و حضرت عزرائیل به ناچار به ملاقاتتان می آید.

7- شما یک شرکت ساختمانی دارید و برای انجام یک کار عام المنفعه دولتی به ساحه کار می روید. از آنجایی که بر اساس قرارداد، پولیس باید نیروی امنیتی شما را تأمین کند و حتی شما حکم از وزیر داخله بر سر قوماندان امنیه منطقه گرفته اید به سراغ ایشان رفته و تقاضای نیروی امنیتی می کنید. اما در کمال ناباوری، قوماندان صاحب به ریش شما و وزیر می خندد و از شما می خواهد که یا با ایشان قرارداد امضا کرده و به ایشان پول بدهید یا اینکه آن قدر دنبال وزیر صاحب بدوید تا هم وقت انجام پروژه شما به سر آید، هم به علت تأخیر در تکمیل پروژه ضرر و زیان به بار بیاورید. لذا چاره ای جز راضی کردن قوماندان صاحب امنیه ندارید. به فکر نیروی امنیتی شخصی هم نباشید که ممکن است پولیس ملی از آنها خوشش نیاید و ... (ادامه اش طولانی است. پس نمی گویم)

8- شما در بغلان هستید و به ناگاه انفجار انتحاری رخ می دهد. به دنبال کمک کردن به مجروحان نباشید چون معلوم نیست که پولیسی که در آنجا هست به کمک شما می آید یا اینکه شروع به فیر کردن به سمت مردم کرده و شما را نیز به بهشت برین یا جهنم سوزان هدایت خواهد کرد چه دلتان بخواهد، چه نخواهد.

9- شما ...

خلاصه کنم: اگر پولیس افغان دیدید فرار کنید.

۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

خط دیورند رسمی شد

آقای کرزی پس از برگشت از ترکیه و مذاکرات سه جانبه افغانستان – پاکستان – ترکیه در تاریخ 23 قوس پس از دیدار با گردون براون صدر اعظم انگلستان در یک مصاحبه مطبوعاتی شرکت کرده و حرف جالبی زده که به قول معروف جای هیچ حرف دیگری را باقی نگذاشته است. ایشان چنین گفته اند که: «ما به نیروهای بین المللی برای تأمین امنیت سرحد کشور و جلوگیری از عبور تروریستان از مرز پاکستان به افغانستان ضرورت داریم و همچنین به این نیروها در مناطقی که تروریستان باعث مرگ و میر مردم می شوند نیازمندیم.» (نقل از روزنامه انیس تاریخ 24 قوس)
تا آنجا که در ذهن فراموشکار بنده باقی مانده است هر وقت حرف از سر حد کشور بوده، جناب رییس جمهور و سایر اراکین مملکتی خط دیورند را موقتی دانسته و مرزهای افغانستان را در ورای آن دانسته اند و همیشه گفته اند که تروریستان از آن سوی خط دیورند (و نه سر حد پاکستان) به این سوی خط می آیند.
اما اینک رییس جمهور به جای عبارت «خط دیورند» عبارت «مرز پاکستان» را به کار برده است. اگر این یک اشتباه عبارتی بوده که بسی جای تأسف دارد از اینکه رییس جمهور چنین اشتباه فاحشی را مرتکب شده.
اما اگر این اشتباه عبارتی نبوده، تنها یک نتیجه می شود از این سخن ایشان گرفت و آن اینکه «خط دیورند به عنوان مرز رسمی افغانستان و پاکستان به رسمیت شناخته شده است.» و این یعنی نتیجه اصلی مذاکرات سه جانبه افغانستان – پاکستان – ترکیه. ضمن اینکه سکوت عجیبی در مورد این سخن ایشان در رسانه ها و حتی جناح منتقد دولت دیده می شود. پشت پرده چه خبر است را خدا می داند و اراکین دولتی و سیاستمداران خارجی دخیل در این امر.

هر چند به عقیده بسیاری و از جمله خودم بحث خط دیورند باید خاتمه یافته تلقی شود. امنیت اولین اولویت مطرح در ذهن مردم این مملکت است چرا که همه چیز من جمله اقتصاد و رونق را تحت الشعاع قرار می دهد. اگر امنیت دایمی در این مملکت با رسمیت یافتن این خط حاصل می شود چرا باید این همه جنگ و خونریزی ادامه پیدا کند. اگر هم آن سوی این خط این همه مهم است که به خاطرش می توان سالهای کشت و کشته شد و از قافله زندگی و پیشرفت عقب ماند، بسیاری از این مردم حاضرند زنده بمانند و زندگی کنند اما کشور کوچکتری داشته باشند.
البته این یک خواسته نه چندان محکم و منطقی است چرا که من فکر می کنم پشت پرده همه این وقایع در این منطقه بحث از پروژه قدیمی و داغ «ایجاد بحران» است و گرنه رسمی شدن یا نشدن خط دیورند چیز مهمی نیست که جامعه جهانی نتواند به آن خاتمه دهد.

راجع به پروژه «ایجاد بحران» در یک زمان دیگر خواهم نوشت.

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

تولید آبکی

چند شب پیش فلمی افغانی از یکی از شبکه های تلویزیونی افغانستان پخش شد. موضوعش مهم نیست که چه بود و یا حتی نامش چون اغلب فلمهای ساخت افغانستان موضوعی جز عشق و عاشقی و دعوا و جنگ و بد معاشی ندارند (همانند اکثر قریب به اتفاق فلم های هندی). البته آن مقدار از فلم را که بنده دیدم شامل همین مواردی می شد که گفتم.

به طور تصادفی هم ف لم را دیدم. آن هم چون رفته بودم رستورانت و علی الاجبار تلویزیون روشن بود. بگذریم.

اولین نکته فلم که فوراً توجه بنده را به خود جلب کرد این بود که به طرز بسیار ناشیانه و غیر حرفه ای آهنگ فلم ایرانی «از کرخه تا راین» ساخته آقای مجید انتظامی را بر روی فلم فوق قرار داده بودند. آن هم تنها یکی از آهنگها را که در عرض چند دقیقه ای که در رستورانت نشسته بودم تنها همان آهنگ در صحنه های مختلف تکرار می شد.

گذشته از بحث حق انتشار و حق تولید کننده و صاحب اثر که در این مملکت و برخی ممالک دیگر ذره ای ارزش ندارد، حرف بر سر نحوه استفاده از آثار دیگران است. هر چند قبول دارم که سینمای افغانستان هنوز به آن مرحله از رشد و شکوفایی نرسیده که فلم با کیفیت ساخته شود یا حداقل همه فلم سازان بتوانند برای آثار خود آهنگ بسازند اما اگر نمی توانند چنین کاری کنند، پس از آهنگ های دیگران به طرز حرفه ای کار بگیرند. این کار ساده که دیگر هنر خلاق آنچنانی نمی خواهد. کمی ذوق و استعداد هنری می خواهد. اگر هم همین مقدار ذوق و استعداد ندارند پس بهتر است کار را از این که هست خراب تر نکنند و بروند پی کار خود. این قبیل کارها تنها ضایع کردن وقت است و نیرو و پول و در برخی مواقع بردن آبرو.

Abaki

اصطلاحاً به این گونه تولیدات می گویند «آبکی» یا «بزن برو»!

۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

مرغ همسایه غازه

«مرغ همسایه غازه» ضرب المثلی است که بیشتر در ایران رواج دارد که کنایه از کم و سطح پایین انگاشتن داشته های خود و بالا یا برتر دانستن همان چیز است اگر در نزد دیگران باشد. حتی گاهی اوقات به معنی باور داشتن دیگران و عدم خودباوری نیز به کار می رود. این مثل در مورد ما مردم افغانستان بسیار به جا است چرا که معمولاً داشته های خود را ندیده گرفته و خود را باور نداریم و دیگران را هر چند کم سواد و کم بنیه باشند اما صرفاً به خاطر خارجی بودن بر روی سر خود می بریم و می آوریم.

چندی قبل از یکی از خارجیان، مختصات جغرافیایی یکی از نقاطی را که ایشان به آنجا رفته بوده گرفتم. ایشان اصالتاً آمریکایی بوده و انجینر تشریف دارند و پروژه های چند میلیون دالری گرفته اند و می گیرند. خواستم که نقطه ای که ایشان به آنجا سفر کرده را با نرم افزار Google Earth پیدا کنم اما نرم افزار پیغام خطا می داد. چندین بار بدون اینکه در نوشته ایشان دقت کنم اعداد درجه و دقیقه و ثانیه را به همان شکل وارد کردم اما فقط پیغام خطا دریافت می شد.

کمی در اعداد نوشته شده دقت کردم و دیدم که در یک جا بر فرض مثال نوشته شده بود 34 درجه و 69 دقیقه و 25 ثانیه و در جایی دیگر فرضاً 36 درجه و 39 دقیقه و 78 ثانیه. متوجه شدم که اشتباهی رخ داده چون هیچ گاه نمی شود که میزان دقیقه و ثانیه بیشتر از 59 باشد و اگر یک واحد به 59 اضافه کنیم خود به خود یک واحد به عدد بعدی اضافه می شوند همانند ساعت. بنابراین 69 دقیقه و 78 ثانیه جغرافیایی بی معنی هستند.

رفتم به سراغ طرف و به او گفتم که اعدادت اشتباه است. اما او قبول نمی کرد. شاید تقریباً 5 دقیقه طول کشید تا بنده به ایشان توانستم بفهمانم که 60 دقیقه یک درجه و 60 ثانیه برابر یک دقیقه است و هیچ جای دنیا 69 دقیقه و 78 ثانیه وجود ندارد. اما این مطلب برای ایشان تازگی داشت.

به هر صورت پس از اینکه توانستم اشتباهش را تصحیح کنم با خود اندیشیدم که عجب! ایشان انجینر آمریکایی است و حداقل دقیقه و ثانیه را در دوران طفولیت در مکتب به وی آموزش داده اند. حالا وی با این سطح علمی به افغانستان آمده تا اینجا را درست کند و توانسته چندین پروژه چند میلیون دالری را نیز صرفاً به خاطر خارجی بودنش بگیرد در حالی که انجینران با سواد ما باید بیایند و پیش او کار کنند و معاش بگیر شوند.

راست گفته اند که «مرغ همسایه غازه»!

۱۳۸۷ آذر ۲۳, شنبه

مرض مسری در کمپیوتر بنده

نکته ای که امشب متوجه شدم و تا کنون دقت نکرده بودم اینکه سایت کانون وبلاگ نویسان افغانستان را نمی توانم به صورت آپدیت ببینم. آخرین آپدیتی که سیستم بنده نشان می دهد مربوط می شود به مطلب «به کابل می روی» در تاریخ دهم دسمبر. مشکل دیدن آپدیت های وبلاگ خودم کم بود این یکی هم به آن اضافه شد.

فعلاً که تنها راه دیدن سایت کانون استفاده از داشبورد بلاگر هست. از کجا بدانم این مشکل در مورد برخی سایتهای دیگر وجود ندارد؟

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

منطق پارلمانی در افغانستان

خبر آزادی جانیان و خونریزان این مملکت را بارها شنیده و می شنویم. برای این آزادی ها بهانه ها و دلایل مختلفی ذکر می شود. مثلاً گفته می شود که مولوی دستگیر از فرماندهان ارشد طالبان آزاد شده است، یا اینکه عاملان انفجار انتحاری بغلان آزاد شده اند یا سایر موارد.

یکی از نکات جالبی که در این مورد شنیده می شود عکس العمل شورای ملی است. شورای ملی با این کار دولت مخالفت کرده و گفته است که آنهایی که دستشان به خون مردم افغانستان آلوده باشد و کسانی که قاتل مردم هستند، در هیچ صورت نباید بخشیده شوند.

بسیار خنده دار است این موضوع، مخصوصاً وقتی که می بینیم همین پارلمان قانونی را وضع کرده که کسانی که در گذشته این مملکت را ویران کرده و هزاران ظلم و تجاوز و آدم کشی را مرتکب شده اند دیگر مورد تعقیب قانون قرار نگیرند. حال همین شورای ملی می آید و با آزادی افرادی که شبیه برخی از افراد پارلمان هستند و یا حتی گناهی به مراتب کمتر دارند مخالفت می کند. بگذریم از اینکه نفس آزاد کردن همه آنها قابل بحث و نظر است.

اینجاست که آن ضرب المثل معروف ایرانی که می گوید «دم خروست را باور کنم یا قسم حضرت عباست را» به کار می آید.

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

سرنوشت عدالت انتقالی در افغانستان

کمیسیون حقوق بشر افغانستان گفته است که «عدالت انقالی اجرا نشده است». و یکی از چیزهایی که به آن اذعان داشته این است که «یکی از نکات پذیرفته شده در برنامه عدالت انتقالی، برکناری افرادی از قدرت بود که در گذشته و حال به نقض حقوق بشر در افغانستان متهم بوده اند.»

من مانده ام که کمیسیون حقوق بشر افغانستان چطور به این نتیجه رسیده بوده است که افراد ناقض حقوق بشر در افغانستان را می تواند از قدرت برکنار کرده و به محکمه بکشاند.

اگر بخواهند افراد ناقض حقوق بشر در افغانستان را به محکمه بکشانند و مطابق قوانین دینی مردم این مملکت، آنها را جزا دهند فکر کنم فاجعه بشری دیگری رخ خواهد داد و صدها هزار و شاید میلیونها نفر به آن دنیا تشریف فرما شوند. اگر هم قرار باشد بر اساس نظر غربی جماعتان محاکمه کنند باید میلیاردها دالر خرج محاکمه و زندان و سایر مخارجی شود که همان را می توان صرف آبادانی مملکت کرد.

بر فرض هم که بتوانند از عهده این کار برآیند. می شود لطف بفرمایند و بگویند از کدام قوم، زبان، ملت، منطقه، شهر یا هر جزء دیگر این مملکت شروع می کنند. از هر کدام شروع کنند و حتی اگر از همه با هم شروع کنند، با جنجال مواجه خواهند شد بلا شک.

کمیسیون حقوق بشر افغانستان یقیناً می داند که همان هایی که به جنایت علیه این مردم و حتی اطرافیان خود اقدام کرده اند باز هم توسط همین مردم و اتفاقاً توسط همان افرادی که به آنها ظلم و ستم شده تنها به خاطر مسایل قومی و منطقه ای و زبانی و مذهبی به کرسی های بالای دولتی و ملی دست یافته اند. این مردم هنوز در حال جنگ یا یکدیگر هستند. تنها تفاوتش با سابق در این است که از ترس خارجیان جرأت سلاح به دست گرفتن ندارند و گرنه کافی است که احساس آزادی کنند. ظرف کمتر از یک ماه جنگهای داخلی دوباره شروع خواهد شد.

فعلاً که مردم افغانستان در جنگ به دنیا آمده، در جنگ زندگی کرده و در جنگ می میرند.

آنقدر از مشکلات و دغدغه های خاطر نوشته ام که دارم نتیجه می گیرم خیلی منفی باف شده ام.

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

فرهنگ و علمای دینی

چند روز قبل دوستی می گفت: تا کنون دقت کرده ای که نسبت تعداد علمای دینی یک جامعه با پیشرفتهای فرهنگی جامعه چگونه است. گفتم تا حدودی. گفت: به نظر من و تا آنجا که من دیده ام هر چه تعداد علمای دینی یک جامعه بیشتر باشد میزان خرافات و عقاید و رسوم زشت و غیر معقول بیشتر است. به طور نمونه نگاهی به ترکیه، ایران و افغانستان بیانداز. ترکیه با تعداد اندکی عالم دینی به این وضعیت علمی و اقتصادی و فرهنگی رسیده. ایران با تعداد بیشتر آخوند، از ترکیه عقب مانده تر است و افغانستان که سرشار و مملو از آخوند و مولوی صاحب و مسجد و منبر است چنین وضعیت اسفناک فرهنگی و علمی و اجتماعی دارد

گفتم: شاید. اما با مثال که نمی شود چیزی را ثابت کرد. باید دلیل علمی داشته باشی.

آهی کشید و گفت: ای بابا! مگر می شود در این مملکت علیه علمای دین تحقیق علمی کرد یا حتی صحبت و انتقاد کرد. تا حرفی بزنی یا تکفیر می شوی و مرتد اعلام می گردی و محکوم به اعدام خواهی شد یا اینکه مانند سید پرویز کامبخش بخش مفید عمرت را باید پشت میله های زندان بگذرانی.

تنها توانستم سر خود را به نشانه اندوه و افسوس تکان دهم.

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

چاره ای نیست

مجبورم با وضعیت فعلی ادامه بدهم. حتی پس از نصب Windows Live Writer هم نمی توانم وبلاگ آپدیت شده را ببینم هر چند لیست پستهای نوشته شده و آپدیت شده را نشان می دهد اما وبلاگ آپدیت شده را نشان نمی دهد. عجب گرفتاری شدم!

فعلاً همان روش استفاده از بخش فونت و رنگ بلاگر را به کار می برم.

شاید راههای دیگری نیز باشد که باید آنها را کشف کنم. اگر این مقدار که برای رفع این مشکل کار کرده ام و وقت گذاشته ام برای کسب درآمد کار می کردم، می توانستم یک سایت بخرم!

با «گفتنی ها» باشید.

یک تصحیح

لطفاً در نظر داشته باشید که تاکنون در هر جایی که بنده ترکیب «ملت افغانستان» یا «ملت» به معنای ترکیب «ملت افغانستان» به کار برده ام منظورم «مردم افغانستان» است که از بابت این اشتباه عذر می خواهم.

دلیلش را در معنای کلمه مردم و ملت بیابید لطفاً.

هر چه برای خودت می خواهی برای دیگران نیز بخواه ...

بزرگان ما حرفها و جملات نغز و شیوایی دارند که انصافاً اگر آدمیان آنها را درست به کار ببندند سعادت دنیا و آخرت را نصیب خود و دیگران خواهند نمود. اما در این میان هم می شود پیدا کرد افراد یا جوامعی را که یا نمی دانند چطور آن نصایح را به کار برند یا اینکه عمدتاً آنها را به کار نمی برند.

امشب با خود فکر می کردم که اگر مردم افغانستان بخواهند به این گفته جناب علی ابن ابی طالب (کرم الله وجهه) عمل کنند چه خواهد شد. اما پس از مدتی کنکاش متوجه شدم که این ملت سالیان درازی است که به این فرموده ایشان عمل می کنند. به عنوان نمونه می شود موارد زیر را یاد آور شد:

1- این ملت (البته نه همه افرادش بلکه برآورد کلی افراد جامعه) سالها است که بساط قوم بازی و زبان بازی و ملیت بازی و نژاد بازی را پهن کرده اند و در این راستا هیچ مشکلی با دیگران ندارند چون عموماً به دنبال این هستند که تا جایی که در توان دارند نگذارند که رشته کارها به دست اقوام و زبانها و نژادهای دیگر بیافتد و از اینکه دیگران هم همین کار را می کنند ناراحت نیستند و تنها کار خود را می کنند و بس.

2- این ملت سالها است که دست به تخریب مرز و بوم خود زده اند و اگر دیگری نیز این کار را بکند هیچ ناراحت نمی شوند. فرد آشنایی دارم که با اینکه در جنگهای داخلی معیوب شده است هنوز که هنوز است از روزهای جنگهای داخلی کابل چنین یاد می کند که: «یادش بخیر! خوب دورانی بود!» و هم ایشان نقل می کند که در آن زمان که با یکی از جبهات دیگر می جنگیدند، پس از ادای نماز و نان چاشت که هر دو طرف جنگ را به خاطر آن تعطیل می کردند از طرف مقابل برایشان بیسیم می زده اند که: اگر نانتان خلاص شد، بیاین که پس شروع کنیم.

3- یکی دیگر از چیزهایی که این ملت برای خود و دیگر هموطنانشان می خواهند این است که نگذارند هیچ کسی آنها را با هم آشتی داده و در بینشان تفاهم ایجاد کند. از همین رو نه به خارجی رحم می کنند نه به داخلی.

جناب علی ابن ابی طالب (علیه السلام) چه اندیشیده و چه گفته و ما مردم از صحبتهای وی چه برداشت کرده و چه می کنیم.

از نظر ما مردم به این کار می گویند «برداشت های مختلف دینی»!

عیدمان مبارک!

عید قربان از راه رسید. مبارک همه ما و شما باشد.

حاجیان در مکه قربانی کردند و بسیاری از مسلمانان در اقصی نقاط دنیا نیز همچنین. قربانی کردن بحث خاصی است که نمی خواهم وارد آن شوم اما یک نکته:

چه وقت هوسهای فانی و بی ارزش خود را قربانی راه حق خواهیم کرد؟

به راستی چه وقت؟

camel4

Windows Live Writer

دوست گرامی آقای منیری توصیه کرده اند که از Windows Live Writer برای به روز رسانی وبلاگم استفاده کنم. این پست توسط این نرم افزار نوشته شده.

امیدوارم که بتواند مشکل بنده را حل کند.

با تشکر از ایشان و سایر دوستانی که لطف نموده و بنده را راهنمایی نموده اند.

۱۳۸۷ آذر ۱۸, دوشنبه

و مشکل همچنان ادامه دارد...

مشکل اینجانب هنوز ادامه دارد هرچند امروز توانستم صفحه وبلاگ را که تغییرات اساسی در آن وارد شده ببینم. اما مشکل این است که خواستم چند تغییر کوچک دیگر بیاورم. پس از انجام تغییرات و نمایش ذخیره آن توسط بلاگر، تغییرات جدید نشان داده نمی شود.
ابتدا فکر کردم مشکل از اینترنت اکسپلولر بنده است. اما هنگامی که با یک کمپیوتر دیگر که همان لحظه تازه ویندوز نصب کرده بود به وبلاگ خود سر زدم، دیدم که تغییرات کوچک جدید را نشان نمی دهد!!!
تنها جایی که می توانم تغییرات را ببینم بخش تغییر فونت و رنگ در قسمت Layout است. آن هم نه اینکه همان لحظه دیده شود. بلکه اول باید تغییرات را ذخیره کنم. سپس کلیک راست کرده و حالت Refresh را انتخاب کنم تا بتوانم تغییرات اعمال شده را ببینم.
اینکه این مشکل از کجاست، نمی دانم!

وبلاگ با طرح جدید قبل از اعمال تغییرات کوچک


بخش فونت و رنگ



دیدن تغییرات اعمال شده در بخش فونت و رنگ

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

ایران از سر گرفته است ...

دولت ایران مجدداً آغاز به اخراج مهاجرین افغانستان کرده است. اصولاً دولت ایران به اصطلاح «مطلب آشنا» است. هر زمانی که دولت ایران با مشکل مالی یا سیاسی مواجه می شود عقده اش را بر سر مهاجرین مظلوم افغانستان خالی می کند. اینک هم که قیمت نفت به سطح بسیار پایینی نسبت به چند ماه قبل سقوط کرده است، دولت فخیمه ایران روند اخراج به قول خودشان داوطلبانه مهاجرین را آغاز کرده است. اینکه کلمه «داوطلبانه» در فرهنگ لغات دولتی ایران چه معنایی دارد را باید از خودشان پرسید. به هر صورت یکی از جنبه های این فشارها بعد مالی و اقتصادی است نه به این معنی که دولت ایران با اخراج این بی پناهان می خواهد از هزینه های خودش کم کند بلکه با این فشارها می خواهد سازمان ملل را تحت فشار قرار دهد تا کمی سر کیسه را شل کند و باز مقادیری دالر به حساب ایران واریز شود.
اخراج مهاجرین در ابتدای فصل سرما هم به این خاطر است که این امر باعث می شود تا ایران راحت تر به خواسته اش برسد. اینکه در این میان چه تعداد زن و کودک و پیر و جوان تلف می شوند برای دولت به ظاهر حامی حقوق بشر ایران آن هم از نوع اسلامی اش هیچ اهمیتی ندارد. حقوق بشر در نزد دولت ایران یعنی فلسطین که البته آن هم به خاطر بعد سیاسی مقابله با اسراییل موجه است و گرنه دولت ایران کجا و رعایت حقوق بشر کجا!
خدا همه افغانهای مهاجر در ایران را از آن دیار محنت و تحقیر و ظلم و ستم نجات دهد. ما و همه را هم به راه راست هدایت کند.

۱۳۸۷ آذر ۱۳, چهارشنبه

SOS

لطفاً کمکم کنید. بعد از پست تاریخ 29 نوامبر، وبلاگ بنده قفل شده و دیگر نمی توانم وبلاگ به روز شده را ببنیم. بارها امتحان کرده ام، قالب های مختلف را انتخاب کردم اما همیشه همان قالب سابق دیده می شود که پست تاریخ 29 نوامبر یعنی «هیأت سازمان ملل چه می خواهد» در ابتدای آن دیده می شود.
حتی فایلهای اینترنتی مانند Cookies ، Cache و سایر قسمتها را با توجه به راهنمایی بلاگر پاک کرده ام اما باز هم همان وبلاگ سابق نشان داده می شود.
اگر وبلاگ بنده هک شده باشد که نباید بتوان آن را به روز کرد. لذا از آنجایی که می توانم آن را آپدیت کنم و نیز می توانم از طریق داشبود بلاگر پست هاو کامنت را تک تک نگاه کنم، نتیجه می گیرم که هک کردنی در کار نیست.
اگر کسی در این زمینه معلومات دارد لطفاً بنده را یاری رساند.
خداوند اجر دنیوی و اخروی برایتان عطا بفرماید.