۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

بازگشت 2

سلام

آقای محمد کاظم کاظمی، از شاعران خوب و خوش سخن دیار هرات، سالیان پیش شعری گفتند با عنوان «بازگشت» که بسیار گل کرد. ما نیز چون خیلی بیکار بودیم و البته خواستیم کاری کنیم که به سرعت معروف گردیم (مطابق رسم همین مملکت)، دیدیم به سبک خودمان جز کاپی برداری کار دیگری نمی شود کرد. این بود که بدون اجازه جناب کاظمی در شعر ایشان دست بردیم تا هم معروف شویم، هم از معروفیت ایشان استفاده کرده، زودتر معروف شویم. اگر ایشان بخواهند، می توانند بعد از خواندن این دستکاری، اجازه نیز بدهند.

به دنبال وزن و عروض و قافیه و ردیفش نگردید که وقت برای معروف شدن خیلی تنگ بود  و از نظر استعداد هم که شرمنده ام.

«غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت‌»

پیاده آمده بودم، سواره خواهم رفت

«طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد»

حساب بانکی من نیز بسته خواهد شد

«و در حوالی شبهای عید، همسایه»

صدای خنده نخواهی شنید، همسایه

«همان غریبه که قلک نداشت خواهد رفت»

همان که فقط شش حساب بانکی داشت، خواهد رفت

«منم تمام افق را به رنج گردیده»

و هر زمان که پلیسی بدیده، ترسیده

«منم که نانی اگر داشتم از آجر بود»

یعنی محل کار من آن کوره آجر بود

«به هر چه آینده تصویری از شکست من است»

ولی کنون سه محله، اجاره بست من است

«اگر به لطف و اگر قهر، می شناسندم»

تمام کادر «سفید سنگ» می شناسندم

«من ایستاده ام، اگر پشت آسمان خم شد»

کنون که می روم اما، توان و قدرتم کم شد

***

«چگونه باز نگردم، که سنگرم آنجاست»

کنون که فرصت پیدای دالرم آنجاست

«چگونه باز نگردم که مسجد و محراب»

و طالب و آیساف و رهبرم آنجاست

«اقامه بود و اذان بود، آنچه اینجا بود»

بلند منزل و مینا و ساغرم آنجاست

«شکسته بالی ام اینجا شکست، طاقت نیست»

که دسترنج جوانی برفت و راحتم آنجاست

«مگیر خرده که یک پا و یک عصا دارم»

مگیر خرده، که پاهای دیگرم آنجاست

***

«شکسته می گذرم امشب از کنار شما»

شما بگیر بخواب، حق نگهدار شما

«من از سکوت شب سردتان خبر دارم»

همش برای شما، من سفر دارم

«تو هم بسان من از یک ستاره سر دیدی»

به جز پراید و پژو، چند نوع موتر دیدی؟

«تویی که کوچه غربت سپرده ای با من»

بر صف نانوایی و نذری، نشسته ای با من

«تو زخم دیدی اگر تازیانه من خوردم»

به کجا می نگری؟ چون ممه را من بردم

«اگرچه مزرع ما دانه های جو هم داشت»

به جز پیاز و نخود سبز، برگ مو هم داشت

«اگرچه تلخ شد آرامش هميشه‌تان‌»

ببین که آباد شد اما تمام کشورتان

«اگرچه متهم جرم مستند بودم»

تمام ریز و بم کار را بلد بودم

«دم سفر مپسنديد نااميد مرا»

گذشتم از عطا و لقا، ول کنید مرا

«تمام آنچه ندارم، نهاده، خواهم رفت»

پیاده آمده بودم، سواره خواهم رفت

***

«به این امام قسم، چیز دیگری نبرم»

به جز تمام حسابم، پول دیگری نبرم

«خدا زیاد کند اجر دین و دنیاتان»

و پر ز گوشت شود، سفره گداهاتان

«همیشه قلک فرزندهایتان پر باد»

و لطف خدا بر شما کمی تلنگر باد

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

لزوماً چنین نیست!

سلام

ظریفی می گفت:

گویند در یک روز سرد برفی، جوجه ای از لانه اش بر زمین افتاد. در آن هنگام که سرما تمام تنش را مچاله کرده بود و انتظار مرگ را می کشید، گاوی از آنجا می گذشت. هنگامی که گاو بر بالای سر جوجه رسید، مقداری پهن (فضله گاو) بر رویش انداخت. گرمای پهن گاو، جوجه ما را گرم کرد و سرما از تنش بیرون رفت و امید زندگانی در او هویدا شد. کم کم تکانی به خود داد اما تا سرش را از زیر پهن بیرون آورد، پیشکی آمد، او را از زیر پهن بیرون کشید و خورد.

ایشان از این داستان نتیجه گرفت که «هر کس که تو به زیر لجن کشد، لزوماً دشمن تو نیست، و هرکه تو را از زیر لجن بیرون آورد، لزوماً دوست تو نیست»

و دیدیدم که آمریکا ما را از زیر لجن طالبان بیرون کشید ...

۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

حکایت، معما، لطیفه

1- حکایت

حکایت این است که خیاطی در کنار قبرستانی دکان داشت. هر مرده ای را که می آوردند، خیاط سنگی را در داخل کوزه پیش روی دکانش می انداخت و هر از چندگاهی آنها را می شمرد.

روزی فردی از آنجا گذشت و دید که دکان خیاط بسته است. از همسایه اش سراغ خیاط را گرفت. جواب شنید که «خیاط هم در کوزه افتاد»

ظرف چند مدت اخیر مقام های بلند پایه دولتی در حال قلع و قمع شدن هستند. از جنرال داوود گرفته تا سایرین. اکثراً هم مربوط به اقوام غیر پشتون هستند. کرزی صاحب هم نشسته بود و ماجرا را تماشا می کرد. شاید هم در دل داشت به خوشحالی می پرداخت و به ازای هر کدام سنگی در کوزه می انداخت.

چند روز پیش محمود کرزی در کوزه افتاد.

2- معما

کرزی صاحب حس مزه پرانی اش گل نموده و اخیراً در افشانده که «مردم افغانستان بیش از این تحمل تلفات ملکی را ندازند»

حال چرا تا کنون ساکت بوده و پس از در کوزه افتادن برادرش، ابراز نگرانی کرده، خود معمایی است قابل حل.

3- لطیفه

دیشب یکی از وکلای پارلمان و یکی از وزرای مشاور کرزی کشته شدند. البته همه انتحار کنندگان نیز به آنان پیوستند. نیروهای امنیتی افغانستان هم اکنون آن ساحه و منازل اطراف را تحت «تدابیر شدید امنیتی» قرار داده اند. احتمالاً به تعداد 800 پولیس در منطقه مستقر هستند.

این «تدابیر شدید امنیتی» پس از کشته شدن همه مهاجمان ما را کشته است.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۹, دوشنبه

بی پدر و مادر!

سلام

بن لادن مرد! طالبان که با از دست دادن بی نظیر بوتو، بی مادر شده بودند اکنون پی پدر شده اند. حال این نوجوان بی پدر و مادر چه خاکی می خواهد به سر خود بریزد و چه گلی به سر ما بزند، اوضاع و احوال نشان می دهد که خاک را بر سر ما می ریزد و گل را هم نثار قبر بی نظیر جان. یاد آن ضرب المثل یک بار بجستی ملخک، دو بار بجستی ملخک و آن شعر معرف «بهرام که گور می گرفتی همه عمر، دیدی که چگونه گور، بهرام گرفت» افتادم.

Osama-5

فردی نان و ماست خورده بود و اثرات آن ماست بر ریشش مانده بود. دوستی او را دید و پرسید که نان چاشت چه خورده. او هم برای اینکه آبرویی برای خود دست و پا کند گفت «کفتر». دوستش گفت «ناگفته پیداست». پرسید از کجا؟ گفت «از فضله ای که آن کفتر بر ریشت انداخته». در این میان ما نیز کمی البته به خنده افتادیم وقتی حضرات پاکستانی از اینکه بن لادن کشته شده اظهار خوشحالی کرده و گفته اند که نمی دانسته اند وی کجا مخفی شده بوده!!! البته در بین مردم ایران یک ضرب المثل هست که می گویند: «رو که نیست، سنگ پای قزوینه»

البته یک نکته دیگر هم جالب است که بدانید و آن اینکه عجب ممکلت باد هوایی داریم ما! یک جایی خیلی دور، یکی کشته می شود. چند هزار کیلومتر آن طرفتر مردم از شادی به سرک ها می ریزند و می زنند و می خوانند و می رقصند و ... (اینجایش بی ادبی بود، خودم سانسور کردم)، آن وقت اوضاع مملکت ما قرار است بدتر شود!

Osama-3

۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

پستی تا کجا

سلام

الآن که این مطلب را می نویسم اعصابم بسیار خرد شده است. از انسان بودن خودم تنفر پیدا کرده ام. از خودم بدم می آید. سگرتی روشن کرده ام و به این می اندیشم که سبعیت و جهل و بی شرمی در نهاد انسان تا کجا می تواند کشیده شود. تا کی ما بنی بشر می خواهیم که نه به خود نه به دیگران رحم کنیم. یا به نام مسلمان یه به هر نام دیگر.

چند شب قبل دوستی از قول دوست خودش برایم نقل کرد که در یک جشن عروسی در کابل مراسم نکاح زوج جوانی، بر سر اینکه مهریه دختر چقدر باشد بین اقوام دختر و اقوام پسر جنجال شده است. آن هم در وسط جشن. دو طرف بیش از یک ساعت بر سر اینکه مهر دختر چه اندازه تعیین شود با هم چانه می زده اند. گویی می خواهند جنسی را بفروشند و خریدار و فروشنده بر سر قیمت جنس (یعنی همان دختر که در لباس عروس تشریف داشته) در حال بگو مگو بوده اند. چانه زنی هم که به رسم کابل برگزار شده یعنی فروشنده یک قیمتی را گفته و خریدار زیر یک دهم آن را پیشنهاد کرده و بعد از میانجیگری برخی ریش سفیدان و اصرار فروشنده و اقوام او بر قیمت خودشان و پافشاری خریدار و اقوام ایشان بر قیمت پیشنهادی که حدود یک ساعت به طول انجامیده و نه داماد و نه هیچ کدام از بزرگان دو طرف حتی نتوانسته اند در جمع میهمانان حضور پیدا کنند و احترام به جا بیاورند با قیمت هر کیلو گوشت (یعنی همان دختر فروخته شده) از قرار حدود 600 دالر به پایان رسیده است. جالب هم این است که همه آنها هم بر اینکه باید این مهریه بر اساس شرع اسلام باشد تأکید می ورزیده اند. البته بر اساس محاسبات دوست دوست اینجانب، در همان شب عروسی، مخارج سالن و بقیه ریخت و پاشها به جز زیورات عروس و امثال آن به حدود سی هزار دالر رسیده است.

امروز هم که صحنه هایی را از قتل عام مسلمانان و معترضان سوری به دست نیروهای امنیتی سوریه دیدم که به نهایت فجیع بود. انسانهایی که جرمشان فقط اعتقادشان است به دست کسانی که خود را نماینده همان معترضان می دانند و بر مسند قدرت پوشالی تکیه زده اند به خاک و خون کشیده می شوند و هیچ صدایی از مردم نامسلمان افغانستان شنیده نمی شود. نه از مردم عادی، نه از روشنفکران و نه حتی از ملایانی که ریششان به زمین می رسد و عقلشان حتی به نوک دماغشان هم قد نمی دهد و وجدانشان به اندازه گوسفند هم نیست.

و اینگونه است که تصمیم دارم سگرت دیگری نیز روشن کنم.

۱۳۹۰ فروردین ۲۹, دوشنبه

انترنت حرام – انترنت حلال

سلام

آدم تا برخی چیزها را نبیند نمی تواند باور کند. مثلاً یکی هم همین حلال و حرام بود برخی چیزها. حال گستره این وادی حلال و حرام به جایی رسیده که انترنت نیز از دم تیغ آن نمی تواند بگذرد و باید حلال شود. این میان البته چند معنی می توان از حلال کردن به دست آورد:

1- در افغانستان: حلال کردن انترنت یعنی اینکه گوشش را بیخ تا بیخ ببریم و خونش را بریزیم. در آن صورت می شود حلال و می توان آن را استعمال! کرد. (این لغت استعمال معانی زیادی می دهد! شما سراغ معنی بد آن نروید لطفاً). نتیجه این می شود که همه از دست انترنت راحت شده و روزگار می شود روزگار جشن آن دسته از حضرات مذهبیونی که با همه مصادیق پیشرفت مخالفند و حتی به امواج هم رحم نمی کنند.

2- در ایران: حلال کردن یک شیء حرام یعنی کاری کنیم که بشود از آن استفاده کرد. البته در این میان مقادیری وجه نقد یا غیر نقد به جیب برخی آخوندها می رود. مثلاً می توان به حلال کردن پول رفتن به حج اشاره کرد که با دادن یک پنجم (خمس) آن به یک مرجع تقلید که آن هم به حساب ماهانه آخوندها وارد می شود، باقی پول حلال شده و حجمان ان شاءالله مورد قبول درگاه حق قرار می گیرد. به تازگی هم انترنت قرار است در ایران حلال شود. یعنی اینکه استفاده از آن بدون اشکال دینی و شرعی باشد. این یعنی اینکه تا هم اکنون اشکال شرعی داشته و هر کس در ایران از انترنت غیر حلال استفاده کرده، احتمالاً آن دنیا یک چیزهای نا مطبوعی می رود به برخی جاهای آن آدمها.

3- در خارجه: یعنی اینکه یک کلمه «الحلال» یا «Halal» را بچسبانیم رو صفحات انترنت اما اینکه خودش از کجا می آید، مهم نیست یا اینکه در آن صفحه چه چیزی نشان داده می شود مهم نیست. اصل این است که کلمه حلال را دارد.

halal_assured

4- در آسمان ششم – هفتم: حلال یعنی آن چیزی که خدا گفته است که برای انسانها ضرر ندارد یا خودش مستقیماً برخی از چیزها را حرام کرده و بقیه را حلال.

حال اینکه کدام یک از حلالهای بالا را بپذیریم، شانس آورده ایم که در افغانستان هستیم و کسی هنوز انترنت را در افغانستان حلال نکرده است. هر چند وزارت فرهنگ محترم ما، بنا به حسب ضرورت، یک مقدارش را سانسور کرده که در این مورد دست کشور دوست و برادر کمونیست، یعنی چین، درد نکند. عجب خدمتی به اسلام کرده!

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

من خودم تازه رسیده ام

سلام

یک فکاهی یادم آمد خواستم شما هم اگر نمی دانید بدانید:

یک نفر از بالای بام به پایین افتاد. مردم خودشان را به بالای سر بنده خدا رساندند و پرسیدند: «چه شده؟». نفر اول هم سرش را بالا آورد و گفت: «من تازه رسیده ام، خودم هم نمی دانم»

حالا حکایت ما ملت افغان چنین است. از اوج عزت به حضیض ذلت رسیده ایم، اما خودمان هم نمی دانیم. اینکه چرا این مطلب را نوشتم در این لینک بخوانید.

۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

امام چهارده پانزدهم

سلام

اخیراً یک هفته نامه به دستم رسید به نام «انصاف» که مدیر مسؤول آن آقای سید عیسی حسینی مزاری نام دارد. این هفته نامه از نشرات پایگاه خبرگزاری صدای افغان است که بعد از کسب اطلاعات بیشتر، دریافتم که در شهر مشهد ایران دفتر مرکزی دارد یا داشته است و در کابل نیز مشغول فعالیت است. هر چند آدرس دفتر مرکزی را در کابل قید کرده است. با خواندن این نشریه، چند چیز جالب دیدم که می خواهم شما هم اندکی از آن را بدانید. بقیه اش را هم خودتان زحمت بکشید بخوانید.

در همان ابتدای صفحه اول شماره 171 مورخ 13 حوت 1389، نوشته ای دیدم با عنوان «منشور اخلاق رسانه ای، از نگاه حضرت امام خامنه ای (1)». با خواندن این عنوان فهمیدم که ایشان باید یا از شاگردان این آقا یا از مریدان یا از پول بگیران ایشان باشد. چون تا جایی که اطلاعات ناقص بنده یاری می دهد شیعیان جعفری که شیعیان «اثنی عشری» (یعنی دوازه تایی) نیز خوانده می شوند قطعاً و یقیناً به بیشتر از دوازده امام اعتقاد ندارند و امام آخر خویش را زنده می شمارند که از هزار و چند صد سال قبل بنا به تشخیص خدای متعال در پرده غیبت به سر می برد. در صحت اینکه فردی می تواند بیش از چند هزار سال زنده بماند نمی توان شک کرد چرا که همه مسلمانان اعتقاد به زنده بودن عیسی مسیح و خضر پیامبر و عمر بیش از هزار سال حضرت نوح هم دارند. حال اینکه آیا چنین شخصی وجود دارد یا خیر، حرفی نمی شود زد و به این عقیده شیعیان جعفری باید احترام گذاشت.

اما نکته در اینجا است که چطور شده است که تعداد امامان شیعیان زیادتر شده است. البته ایرانیان، آقای خمینی مرحوم را نیز امام می خوانند. اما اینکه چرا نام امام بر روی افراد جدید گذارده می شود جای تعجب دارد. ما نام این امامان جدید را کم و بیش شنیده ام مانند «امام خمینی» و «امام موسی صدر». اما جدیداً آقای خامنه ای هم امام شده است و ما خبر نداشته ایم. ای دل غافل!

بنده کاری به اینکه آقای خامنه ای کیست، چه شخصیتی دارد، چه منزلت و درجه علمی کسب کرده است، یا اینکه چرا ایرانیان ایشان را امام می خوانند ندارم. اما از آقای مزاری می پرسم آیا شیعیان افغانستان و سراسر دنیا نیز ایشان را به امامت انتخاب کرده اند؟ کی و کجا؟ چگونه و با چه مکانیزمی؟ اگر چنین چیزی روی داده است بهتر است آن را در اختیار همگان قرار دهند تا ما هم اطلاعات خود را آپدیت کنیم و بدانیم شیعیان جعفری در حال حاضر چند امام دارند. زشت است که این اتفاق بزرگ در مذهب شیعه رخ داده باشد و ما بی خبر باشیم.

نکته دیگر اینکه، خبرگزاری صدای افغان، خود را «صدای مردم افغانستان» می داند. اینکه در این مملکت هر کس خود را یک کاره یا یک چیز علی حده ای برای مملکت می داند که نظیرش یافت نمی شود (مثل بابای ملت، مادر ملت، دختر مامای ملت، قهرمان بزرگ ملت، منادی آزادی ملت و ...) بحث جدیدی نیست. «صدای افغان» نیز اگر خود را «صدای مردم افغانستان» می داند، باز هم مشکلی نیست. ما به این چیزها دیگر عادت کرده ایم. اما می خواهم به آقای مزاری گوشزد کنم که مردم افغانستان به صداهای دیگری نیز گوش می دهند. می گویی نه؟ تعداد رادیوها و تلویزیون های داخلی افغانستان خود گواه بزرگ این مطلب است.

نکته ای که برام جالب است و با پرس و جو از دوستان به دست آورده ام این است که آقای مزاری برای پارلمان نیز از همین کابل نامزد شده بوده اما مثل اینکه چند صد رأی بیشتر نیاورده است (به سایت کمیسیون مستقل انتخابات مراجع کنید). دوستی می گفت که ایشان بعد از شکست در انتخابات به مشهد برگشته و در جلسه ای داد سخن داده که ایشان رأی اول کابل را برده است (یا احتمالاً رأی بسیار بالا و پیروزی حتمی) اما آمریکایی ها (یا شاید هم همه یا برخی از خارجی ها) نخواسته اند که ایشان به پارلمان راه پیدا کند و لذا با تقلب در آرا، ایشان را به پارلمان راه نداده اند.

اینکه این گفته دوستان صحیح است یا غلط، بنده عذر تقصیر دارم. اما چون شایعه است و مسلمان نباید تا مطمین نشود کسی را متهم کند، شما این ادعا را نپذیرید.اما به هر صورت خشم ایشان از آمریکا را می توان در هفته نامه شماره 171 مورخ 13 حوت 1389 دید. ایشان چنان یک جانبه به آمریکا و متحدانش تاخته است گویی که سایر دولتهایی که در این کشور دخالت دارند (مانند ایران و پاکستان و ...) در کشته شدن مردمان این مرز و بوم دست نداشته اند. البته بنده سایت خبرگزاری صدای افغان که متعلق به ایشان است را هم چک کرده ام و دقیقاً با همین رویه مواجه شده ام. حال اینکه چرا صدای آن تعداد از مردم افغانستان که از بقیه دولتها (مانند ایران) نیز دل خون دارند از گلوی ایشان و خبرگزاری متبوع ایشان بیرون نمی آید دو احتمال دارد: یا اینکه آنها از مردم افغانستان نیستند، یا اینکه ایشان تنها آنهایی را که در مقابل دشمنان ایران حرف می زنند مردم افغانستان می داند.

یکی نیست به این آقای مزاری بگوید که جناب محترم، آفتاب را نمی توان با دو انگشت پنهان کرد. شما اگر در ایران مدام در حال سانسور شدن (یا شاید هم سانسور کردن) هستید و چشم و گوشتان کر شده است ولی ادعای صدای مردم بودن را دارید، اگر می خواهید جوالدوزی به آمریکا بزنید (که باید هم زد)، قبلش یک سوزن به خودمان و خودتان و چند کشور دیگر هم بزنید. بحرین را دیده اید و از سوریه خبر ندارید. یا شاید هم دارید و چون سوریه متحد ایران است، چشمتان را بر روی کشتارهای آنجا بسته اید.

اگر برای خودتان آبرویی قایل و قابل نیستید، آبروی مذهبتان را نبرید لطفاً. اینجا ایران نیست، اینجا «افغانستان» است.

۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

گنه کرد در بلخ آهنگری

سلام

شنیده اید که می گویند «گنه کرد در بلخ آهنگری، به شوشتر زدند گردن مسگری»؟ حالا حکایت ما افغان جماعت نیز چنین است. یک نادان (از همانهایی که قرآن مسلمانان می گوید «مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ الْحِمَارِ يَحْمِلُ أَسْفَارًا») آمده و در آمریکا (این هم از شانس بد آمریکایی‌ها است که طرف آمریکایی است) قرآن را گرفته و آتش زده. اینجا در افغانستان، یک ملای احمق تر از آن کشیش که ادامه آیه فوق الذکر توصیف ایشان است («بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ» یا شاید که نه حتماً آیه «لَهُم قُلوبٌ لایِفقَهونَ بِها و لَهُم اعْیُنٌ لایُبصِرونَ بِها و لَهُم اذانٌ لایَسْمَعونَ بِها؛ اُولئکَ کالانعامِ بَل هُم اَضَلُّ اولئکَ هُمُ الْغافِلونَ») آمده است و مردم را در مزار شریف تحریک کرده، آنها هم خرتر از خود ملا صاحب، به دفتر سازمان ملل! حمله کرده و چند خارجی را کشته و حلال کرده اند.

یکی نیست به این ملای لا مذهب و آن مردم نادان تر از این ملا بگوید «فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ»؟

عمق حماقت ما را حدی نیست. هست؟

۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

عجز ملایان افغانستان

سلام

آقای ربانی که نمی دانم کدام موجود نادانی به ایشان لقب پروفیسور داده است، اخیراً در سخنانی که بیشتر حاکی از عجز ایشان است از ملایان و رهبران دینی خواسته است که برای استحکام موقعیت خویش تلاش کنند وگرنه جوانان فیس بوکی و اینترنتی جای آنها را می گیرند. سخنان ایشان از چند جهت قابل تأمل است:

- اول اینکه ایشان دریافته اند که کار از دست ملایان و رهبران مذهبی به در آمده و اینک این قشر جوان هستند که داعیه دار فرهنگ و امور اعتقادی هستند. این امر هم این نکته را می رساند که ملایان افغانستان دارند به کنار زده می شوند و هم اینکه جوانان افغانستان که با شیوه های نوین ارتباطات و اطلاعات آشنا هستند چنان قدرتی به دست آورده اند که امثال آقای ربانی هم آن را درک کرده.

- دوم اینکه تقاضای جناب ربانی از ملایان برای تقویت موقعیت خویش در جامعه، تأیید این نکته است که ملایان افغانستان در طول این سالیان راه به ناکجا آباد می پیموده اند و خود را در حصار افکار و عقاید ارتجاعی و پس مانده نگه داشته و به قول معروف سر خود را در برف کرده بودند.

- سوم اینکه کار ملایان و «رهبران» مذهبی به جایی رسیده که چند جوان فیس بوکی و اینترنتی توانسته اند کاسه کوزه این حضرات را به هم بریزند و انبوه ملا و آخوند و مولوی صاحب هم نتوانسته است از پس آنها برآید.

- چهارم اینکه خود همین رهبران و ملایان مذهبی از عوامل اصلی عقب ماندگی این ملت هستند. پس هر کس که برای کم کردن قدرت آنها و کوتاه کردن شرشان از سر عقاید مردم کار کند، خدمت بزرگی انجام داده. لهذا زنده باد وبلاگ، فیس بوک، جامعه مجازی، اینترنت.

- پنجم اینکه هنوز آقای ربانی نمی داند جلو پیشرفت و تکنالوژی را نمی توان گرفت. یکی جرأت کند این مطلب را به ایشان بفهماند.

- ششم اینکه آقای ربانی هنوز نمی داند که فیس بوک چیست. فقط یک چیزی شنیده و خواسته بگوید من هم بلدم.

imagesCA23BXZC

این پروفیسورهای بی سواد را کجا ببندیم؟

۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

مجبورید دختر می زایید!؟

سلام

آرزوی هر پدر و مادری است که جشن ازدواج فرزندانشان را ببینند. اما نمی دانم در افغانستان چرا این آرزو با آرزوی بدبخت کردن فرزندانشان همراه و عجین شده است. در بین دوستان مختلف و بسیار زیادی که از گروه ها و مذاهب و قومیت ها و مناطق مختلف دارم، حتی یکی پیدا نمی شود که بگوید، ازدواجش دقیقاً همانگونه پیش رفته است که دلش می خواسته. چه دختر چه پسر.

در این میان برخی رسوم عجیب و نوعاً خنده دار هم پیدا می شود که به نام سنت و فرهنگ به خورد این مردم داده شده است و هیچ کس هم توان مبارزه یا حتی عمل کردن بر خلاف آن را ندارد. به عنوان نمونه:

- در افغانستان رسم غالب بر این است که دختر را می فروشند. نامش را هم می گذارن گَلِه. داماد بیچاره باید برای خریدن دختر چند لک پول بپردازد. علاوه بر آن، از خرید لباس برای عروس گرفته تا شورت دخترخاله مادر عروس نیز بر گردن او گذاشته می شود. بعد هم که مراسم عروسی برگزار شد، داماد بیچاره برای اینکه از زیر بار قرضهایی که گرفته است راحت شود، دیگر به دختر اجازه رفت و آمد به خانه پدر و مادر را نمی دهد تا هزینه هایش کم شود و در بسیاری حالات می بینیم که داماد برای عروس خانم در خانه کاری را فراهم می کند تا درآمدی کسب کند و زودتر از زیر بار قرض در بیاید. یعنی به عبارت بهتر، پولی را که برای خرید این برده اختصاص داده، در آورد.

funny-wedding

- در برخی مناطق غزنی دیده می شود که داماد را در شب عروسی از خانه بیرون می کنند و تا سه روز به نزد عروس راه نمی دهند. یعنی داماد برود خانه دوستی، فامیلی، جایی اتراق کند، تا از آن شور و حال در بیاید. یکی نیست بگوید، خوب اگر ایشان ازدواج کرده، این سه شب اول با سایر شبها چه فرقی دارد که بیچاره ها را از هم دور می کنید. در کدام کتاب قانون چنین چیزی آمده که شما به نام اسلام انجام می دهید.

- در برخی مراسم های عروسی دیده ام که خانواده عروس لباس های نازیبا و کهنه تن می کنند. یعنی از این وصلت ناراضی هستند. البته نه اینکه از داماد و خانواده اش ناراضی باشند. بلکه از آن جهت کهنه می پوشند که بگویند ما نیز از اینکه دختر خود را شوهر داده ایم (یعنی داده ایم یکی ببرد) ناراحتیم. به نوعی خجالت می کشند. یکی از دوستان می گفت در مراسم عروسی خواهر یکی از اقوام، دوستان آمدند و برادر عروس را برای رقصیدن بلند کردند (شاید هم خود برادر عروس پا شده و رقصیده). در همان زمان رقص، ناگهان پدر عروس به وسط آمده، دست پسرش را می گیرد و چنان سیلی محکمی نثارش می کند که آه از نهاد پسر در می آید. سپس با غضب می گوید «هم خواهرت را داده ای، هم می رقصی!؟ بی غیرت!» حتی برخی از زنان نیز که معمولاً قر در کمرشان جمع می باشد (توهین حساب نشود، این یک امر طبیعی است) اگر خانواده عروس محسوب بشوند، یا نمی رقصند یا فقط یک چرخ کوتاه می زنند، آن هم از سر اجبار.

- در بعضی نقاط هرات، رسمی وجود دارد که وقتی دو جوان با هم عقد نکاح می ببندند، تا زمانی که دختر پا به ماه نشود برایش عروسی نمی گیرند. یعنی اینکه داماد در این مدت باید نشان دهد که مرد است و دختر هم باید نشان دهد که می تواند بزاید. البته اگر دختر تا چند ماه خبری از حاملگی نشان ندهند، همه اش پای نازایی دختر تمام می شود و داماد می تواند برود دختر دیگری نکاح کند و شکمش را بالا بیاورد و دختر اول بماند تا ببیند چه می شود. دیدن عروس با شکم بالا آمده که توان راه رفتن ندارد، خودش یک صحنه جالب است. بگذریم از اینکه شب حجله نیز دیگر معنی ندارد. البته دیدن یک تازه داماد در دو سه هفته بعد از عروسی در حالی که فرزندی در بغل دارد، خیلی حال می دهد.

- بگذریم از گریه ها و غش کردن های مادر و خواهر و خاله و عمه و دختر دایی زن برادر و دختر نواسه عمه شوهر خاله عروس به هنگام بردن عروس به خانه داماد که ممکن است همان خانه روبرویی باشد، و چه شیون ها که شنیده نمی شود و چه فحش ها که نثار آن کس که دخترشان را برده داده نمی شود!

B25FF7C1-C5CA-4BAC-836E-5E36F98BF98F

خلاصه اینکه به این مردم افغانستان باید گفت: خوب دختر نزایید!

۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

خانه غبارآلود می شود گاهی

سلام

چند وقت پیش برای یکی از دوستان اتفاقی افتاد که نمی دانم چه بوده. اما به هر حال وارد دفتر کارم شد و گفت که نیازمند یک عدد سگرت است. ما هم این در آن در زده، برایش سگرتی فراهم کردیم. اما اوضاعش درست نشد. با هم رفتیم منزل. گفتیم شاید موسیقی روحیه اش را تازه کند. انواع و اقسام آهنگ های ملایم و دسکوتیک را نواختیم. اما باز هم نشد.

گفتیم شاید یاد خاطرات قدیم بد نباشد. اما آن هم کارگر نیافتاد. خواستیم بخندانیمش، دیدیم نمی شود. برایش موسیقی آرامش بخش پخش کردیم، شاید خوابش ببرد. دیدیم که مدام از این پهلو به آن پهلو می شود.

خلاصه هر کار کردیم، نشد.

دست آخر خودمان هم حالمان گرفته شد، گفتیم یک سگرت بده، ما هم حالمان بد است.

بعضی وقتها خانه دل افراد بد رقم غبارآلود می شود. هر چه بخواهی جارو بزنی نمی شود. اینجاست که غبارها به دل تو هم نفوذ می کند و باید سگرت را روشن کنی حتی اگر در عمر خود به آن لب نزده باشی.

r

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

وای به روزی که بگندد نمک

سلام

«شکر خدا ما که مسلمانیم». این جمله‌ای است که همه ما و شما یا آن را بسیار تکرار کرده‌ایم یا بسیار شنیده‌ایم. اما حقیقت را همه می‌دانیم که نه به این حرف اعتقاد داریم و نه عملمان به آن می‌ماند. لقلقه زبان در دهانی است که فقط بوی تعفن می‌دهد. (به کسی بر نخورد). صریح می‌گویم. تاریخ قدیم و معاصر افغانستان و جهان در پیش چشم ما است. تفاوت چند صد هزار سال نوری این چهار دیواری سیاسی با چند صد کیلومتر یا چند هزار کیلومتر به لحاظ فرهنگ، علم، ادب، هنر، اقتصاد، سیاست و هر زمینه دیگری که بشود در تصور آورد، به عیان روشن است و به نهایت قابل لمس.

اما هنوز بر همان طبل تو خالی مسلمانی خویش میکوبیم و بدتر از آن اینکه خود را در شمار دیگرانی می‌دانیم که آنچنان از ما فاصله گرفته‌اند که نور هم با آن سرعت خود نمی‌تواند ما را به آنها برساند. ادعایمان به آسمان می‌رسد و عمق نگاهمان به نوک دماغ هم نمی‌رسد.

البته هستند در این میان آنهایی که خود را می‌شناسند و همین که بتوانند کاری کنند که در درون، خود را در مسیر راهی که دیگران رفته و بسیار جلو افتادگان افتاده‌اند ببینند، باز وضعشان خوب است. اما درد دل من از آنهایی است که نامشان جهانی است ولی کردارشان در حد کودکان عصر انسانهای نخستین هم نیست.

کرزی صاحب با آن یال و کوپالی که بر دوش دارد، دم از دموکراسی و دستاورد می‌زند، اما در پشت پرده دل به حرف چهار نفر هم قوم و زبانی دارد که کور هستند و خود را بینایان و روشنفکران این سرزمین می‌دانند. (ما تا قبل از این فکر می‌کردیم کرزی صاحب فقط کر است، اما مثل اینکه کور هم بوده و ما نمی‌دانستیم.) شاهد مثال می‌خواهید؟ مگر عیانتر از این داریم که تمام وزارتخانه‌ها و سازمانها و ارگانهای حساس و حیاتی کشور به دست یک قوم (چرا باز ناخواسته می‌خواهم سانسور کنم؟ عادت شده است! البته این عادت را در ما نهادینه کرده‌اند. منظورم صریح و رک این است که تمام یا اکثر ریاستها و وزارتها و ارگانهای حساس به دست قوم پشتون) افتاده است و هنوز هم می‌خواهند بر سایر شاهرگهای حیاتی و غیر حیاتی که در دستشان نیست بتازند و در چنگال قدرت خود بیاورند و دست دیگران را چه حق داشته باشند، چه نداشته باشند، از آنجا دور کنند.

بزرگانی از اطرافیان کرزی مانند اشرف غنی احمدزی، انور الحق احدی، عمر ذاخیل وال، هدایت امین ارسلا و نظایر اینها را که بنگری، همواره دم از برابری و برادری و عدالت و شایسته سالاری می‌زنند، اما وقتی بوی تعفن کردارشان به مشام می‌رسد، تازه می فهمی که در پس پرده به چه چیزی فکر می‌کنند و چه مرام و مسلکی دارند. نه به کس مجال بزرگ شدن می‌دهند، و نه آنهایی را که از قوم و تبار و زبان خودشان نباشند به بزرگی می‌رسانند حتی اگر از هیچ قوم و قبیله و دسته و نژاد و گروه و منطقه و زبانی حمایت نکند یا وابستگی داشته نباشد.

درمانده‌ام از اینکه چطور اینان که خود را در سطح جهانی برجسته می‌دانند و از ادعای ریاست جمهوری بگیر تا منشی عمومی سازمان ملل را دارند و سالیان سال در همان چند هزار کیلومتر آنطرفتر زیسته‌اند و خوب می‌دانند که دلیل پیشرفت آنها و پسرفت ما چیست، باز هم نمی‌خواهند به همان راه بروند و می‌کوشند که فقط به هم کیشان و هم زبانان و هم قومی‌های خویش برسند. و خود نیز خوب می‌دانند که همین کار باعث شده که اینک افغانستان اینی باشد که می‌بینیم و خودشان اگر در اطرافشان چندین گارد مسلح نباشد، فکر هم نمی‌توانند بکنند تا چه رسد به خواب. اما باز هم مرغشان یک پا دارد و اگر به چشمشان تلسکوپ هم ببندید حداکثر فقط لوله آن را می‌بینند.

یک جانبه اگر نگویم، بسیاری از بزرگان و رهبران و روشنفکران سایر اقوام و زبانها و فرهنگها و ریشه‌های این مرز و بوم هم همینگونه می‌نگرند، چون مجبور شده‌اند که اینگونه بنگرند. از اینان نیز بخاری بلند نمی‌شود که خود غرق در همین زد و بندهایی شده‌اند که پارادایم‌های این مرز و بوم برایشان ایجاد کرده است.

نه به آنها اعتماد می‌شود و نه آنها به دیگران اعتماد می‌کنند. این وسط، افغانستان مرداب گندیده‌ای است که هر چه بیشتر دست و پا بزنیم، بیشتر در آن فرو می‌رویم. هم پشتون، هم هزاره، هم تاجیک هم هر کسی با هر ریشه‌ای. با این رویه، هیچ کس را یارای گریز و فرار نیست. آنها که سنگین‌ترند و ریشه بیشتری برای خود در این گندآب دست و پا کرده‌اند، بیشتر و سریعتر فرو می‌روند. این قانونی است که یک قادر بی‌همتا نوشته است و از آن هیچ گریزی نیست. و قانون او هم نه تبدیل می‌شود، نه تحویل، نه قابل استفسار است نه قابل اضمحلال.

روی سخنم با آنانی نیست که در اینجا نام برده‌ام تا اشاره کرده‌ام. چرا که آنان را چنان غرق در شادی کوتاه یا دست و پا زدن عبث و بیهوده می‌بینم که فکر نمی‌کنم به این راحتی و با جملاتی کسی که نه پشتون است، نه هزاره، نه تاجیک است، نه ازبک، نه پشه ای، نه نورستانی، نه علی‌زی است، نه نورزی، نه ظاهر شاهی است، نه رفیق، نه کرزی مآب است، نه کورزی نشان، نه همدست دزد است، نه شریک قافله، نه مسلمان است، نه نامسلمان، بلکه بنی‌بشری است که دست اجبار تقدیر او را در این سرزمین به دنیا آورده تا شاهد درد و رنج و ظلم و ستم مسلمان و نامسلمان و پشتون و هزاره و تاجیک و عرب و عجم باشد، به راهی که نکو است برگردند.

روی سخن من با آنانی است که در پشت سر خود تمام پلها و نشانه‌های مذهب، زبان، قوم، منطقه و نژاد را پشت سر گذاشته‌اند. آنانی که می‌دانند و می‌دانند که می‌دانند. آنان که نیامده‌اند تا بمانند، بل آنان که آورده شده‌اند، تا خود به پای خود بروند.

اینجا به دنبال کسی که می‌گوید «چه کسی می‌خواهد من و تو، ما نشویم؟ خانه‌اش ویران باد!» نگردید.

اینجا به دنبال قومی که برادر باشد، هم اندازه و برابر، نگردید.

اینجا به دنبال جنسی که هم پایه دیگری باشد، نگردید.

اینجا به دنبال رنگی که زیبایی‌اش را در ترکیب با دیگر طیف‌ها بداند، نگردید.

اینجا به دنبال شوری که شعور داشته باشد، نگردید.

اینجا به دنبال خشتی که داوطلب سنگ بنا باشد، نگردید.

اینجا به دنبال هیچ چیز درست نگردید.

اگر خود را نشان می‌دهید، به آنهایی که جلو رفته‌اند نشان دهید. مطمئن باشید کسی را خواهند فرستاد تا شما را با خود ببرد تا با هم سرعت بیشتری بگیرید.

بشتابید که آن قافله، بس نرم و شتابان می‌رود. هر آنچه می‌جویید، آنجا و با آنان بجویید.

warp-speed-1

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

پیشنهادات پارلمانی

سلام

از آنجا که پارلمان برای بار چندم هم نتوانست رییسش را انتخاب کند، و از آنجا که اینجا افغانستان است، و از همانجا که اینجا همه به همه جای همدیگر کار دارند، و از همان برخی جاها که همه با برخی جاها بیشتر کار دارند یا از آنجاها خوششان می آید، و همچنین از همینجا اعلام می داریم که ما هم با برخی جاهای پارلمان کمی کار داریم، لذا جهت اینکه به برخی جاهایش در اینجا گیر بدهیم (برخی را هم که دور از دسترس است می گذاریم برای اوقات خصوصی)، پیشنهاد می شود که جهت عدم اتلاف وقت و اینکه نوبت به همه برسد و عدالت رعایت شود و همه بتوانند در طول عمر خود ادعا کنند که روزی کاندید ریاست پارلمان بوده اند و برای خود آبرویی دست و پا کنند و جلوی دیگران پز بدهند، کلیه وکلایی که تا کنون نامزد چوکی ریاست نبوده اند به یکباره خود را کاندید کنند و در نهایت هم دو نفری که بیشترین رأی را برده اند (که احتمالاً از پنج یا شش رأی بیشتر نخواهد بود) باز هم رأی نخواهند آورد، لذا انتخابات ریاست مجلس سریعاً به پایان رسیده و مجدداً نوبت به قانونی صاحب و سیاف صاحب خواهد رسید و دوباره روز از نو روزی از نو را تا آخر این دوره پارلمان خواهیم دید.

یا اینکه وکلای پشتون یک رییس، تاجیکها دو رییس، هزاره هم از آنجا که هیچ کدام دیگری را قبول ندارد هیچ رییس و ازبکها هم یک رییس را انتخاب کنند و کلاً به جای رییس، شورای ریاست تشکیل شود. آنهایی هم که ادعای خیالی مستقل بودن دارند و هر دم با یک طیف بر می خیزند و می نشینند، بستگی به موقعیت، دماغشان را بخارانند.

البته:

1- از آنجا که احتمال اینکه با این شیوه، پیش برویم، نه رییس جدید انتخاب می شود و نه طرز العمل اصلاح می شود، لذا رییس صاحب موقت همچنان بر سر چوکی باقی مانده و خود به خود دایمی محسوب می گردد و دیگر نیازی نیست که رییس جدید انتخاب شود.

2- وکلای واقعاً مستقل هم بروند در همان محل های انتخاباتی خود، به مشکلات مردم فقط گوش دهند. این باعث می شود، حداقل برای دوره بعد رأی بیاورند.

3- کرزی صاحب بچسبد به همان دادگاه انتخابات و سعی کند هیچ کس حرفی درباره تخلفات دوره قبل ریاست جمهوری چیزی نگوید و اگر هم گفت، از ایران بخواهد که کمی پیسه بیشتری در نظر بگیرد تا نه از جیب مبارک چیزی رفته باشد، نه دل کشور دوست و برادر و همسایه مهاجر کش از دست برود. در عوض ایشان قول بدهد رییس جمهور بعد هم با نظر مقام عظمای ولایت انتخاب شود.

4- سرپرستان وزارتخانه ها هم دیگر نیاز نخواهند داشت شبها قرص خواب ببلعند. بروند راحت بگیرند بخوابند. شهر در امن و امان است.

5- آن وقت ما هم دست از سر برخی جاهای پارلمان برداشته، می رویم سراغ برخی جاهای مجازتر یا اصلاً برخی جاهای برخی دیگر را می چسبیم.

jiz-2

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

بیرون کشید باید از ورطه رخت خویش

سلام

احتمالاً تا سلام کردن به عزرائیل چندان فاصله ای نمانده. امیدوارم داکتر صاحبان یادشان باشد که کارد و اره و تیشه را داخل بدن بنده جا نگذارند. چون وقتی داخل قبر بیدار شوم، دردم می گیرد.

عرض شود که پارلمان هم افتتاح شد. حواسم نیست چه می نویسم. تصحیح می کنم: افتضاح شد.

هر چند از قدیم الایام می دانستیم هر جمع ملی که به وجود آید، مسلماً دعواها بر سر قوم و زبان و منطقه وجود خواهد داشت حال می خواهد پارلمان باشد، می خواهد تیم کریکت. ولی باز هم به شعر امیدوار کننده «در ناامیدی بسی امید است» دل بستیم که البته این بار هم نگرفت. این نگرفتن ها احتمالاً به عمر بنده و چهار تا چهل نسل بعد از بنده هم قد بدهد.

این میان البته تنها کسانی که از این وضعیت نفع می برند، هیچ کس نیست. یعنی همه ضرر کرده ایم. پس باید گفت «ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش، برون کشید باید از این ورطه، رخت خویش».

شعری از هادی وحیدی به خاطرم آمد که گویای همین اوضاع و لحظه ها است:

این ابرها عقیم اند، باران نخواهد آمد

دریا! مپیچ بر خود، طوفان نخواهد آمد

ای زخم های مانده در انتظار مرهم

جز زخم، زخم خونی بر جان نخواهد آمد

دیشب پدر دوباره، بی نان به خانه آمد

جایی که سفره خالی است، ایمان نخواهد آمد

سهراب خفته در خون، رسم فتاده از پای

این بار آن تهمتن، از خان نخواهد آمد

جای کمان آرش، رنگین کمان نشسته است

دیگر کمانکشی در میدان نخواهد آمد

بیهوده با چراغت ای شیخ، گرد شهری

زود است زود، امروز، انسان نخواهد آمد

برقرار باشید