سلام
ظریفی می گفت:
گویند در یک روز سرد برفی، جوجه ای از لانه اش بر زمین افتاد. در آن هنگام که سرما تمام تنش را مچاله کرده بود و انتظار مرگ را می کشید، گاوی از آنجا می گذشت. هنگامی که گاو بر بالای سر جوجه رسید، مقداری پهن (فضله گاو) بر رویش انداخت. گرمای پهن گاو، جوجه ما را گرم کرد و سرما از تنش بیرون رفت و امید زندگانی در او هویدا شد. کم کم تکانی به خود داد اما تا سرش را از زیر پهن بیرون آورد، پیشکی آمد، او را از زیر پهن بیرون کشید و خورد.
ایشان از این داستان نتیجه گرفت که «هر کس که تو به زیر لجن کشد، لزوماً دشمن تو نیست، و هرکه تو را از زیر لجن بیرون آورد، لزوماً دوست تو نیست»
و دیدیدم که آمریکا ما را از زیر لجن طالبان بیرون کشید ...
4 comments:
سلام دوست - پیامت را خواندم و به وبلاگت آمدم - از فن بیانت خوشم آمد و قصد دارم در لیست وبلاگ دوستانم باشی - شب خوش
مصطفی
نمیدانم از کجا آمدم؛ ولی حالا آمده ام. اها از دریچه نظرگاه کاکه تیغون امدم.
از جگرنوشته هایت خوشم امد. در جمع دوستانم که زاید هم اند، اضافه ات می کنم و اگر خواستی انتقامت را بگیر.
سبز باشی.
با درود، بدرود.
کاملاً هم بیرون نکشیده است
هه هه. وای بر ما که در لجن گیر افتاده بودیم-استیم.
ارسال یک نظر