این روزها هر کاری می کنم که بر روی موضوعی جز بی خردی و لجاجت و تعصب کور جناب خرم صاحب، وزیر «وزین» اطلاعات و فرهنگ تمرکز کنم، نمیتوانم. هر چه سعی میکنم راجع به مطالب دیگر جز بحث فرهنگ و زبان فارسی چیزی بنویسم نمیشود. اصلاً این روزها خرم صاحب و طرفداران کم عقلتر از خودش من را و عده کثیر دیگری را که شمارشان به میلیونها نفر میرسد به شدت مصروف خود نمودهاند.
امروز به میزان تأسف خوردم و در عین حال خندیدم. تأسف بر مردمی که کور و کر هستند. تأسف بر کسانی که این همه بدروزی و بدبختی را در این کشور بحران زده و عقب مانده از کاروان علم و دانش و فرهنگ و اقتصاد و صنعت و هر چیز خوب دیگر میبینند و به جای اینکه به دامان آینده نگری، وحدت و فرابینی پناه ببرند، نوکر خانهزاد کسانی شدهاند که خود و همراهان و هم رأیانشان باعث و بانی تفرقه و خرابی این مملکت شده اند و یا حداقل جزئی از تخریبگران این مرز و بوم کهن بودهاند. کم کم دارم اطمینان حاصل میکنم که این گمراهنمایان نه مجبورند نه نادان. اینها وطن فروشان فرهنگ ستیزی هستند که خود را فروختهاند. نه به قوم و قبیله داخلی، بلکه به صاحب اختیار خارجی خویش.
اینها همه چیز میفروشند. دین، دنیا، فرهنگ، ادب، ملیت، قومیت، نژاد، خودی، بیگانه، عرب، عجم، مسلمان، و هر چیز دیگری که جهت فروش به دست آورند.
دیروز وطن را به اجنبی سرخ فروختند، امروز فرهنگش را به اجنبی سبز. دیروز جسم انسان فروختند، امروز روح و روان آن را مورد تاخت و تاز قرار دادهاند. دیروز با زور سلاح، امروز با پول.
نمیدانم آیا روزی خواهد رسید که عرق شرم بر جبینشان بنشیند؟ آیا زمانی فرا خواهد رسید که کوس رسوایی آنها در همه جا نواخته شود؟ آیا شاهد سیه روزیشان خواهیم بود یا ...
هر چند دین ما، اعتقادات ما، فرهنگ ما و وجدان ما به دنبال هدایت است، نه به امید دیدن شکست کسی، قومی، فرهنگی، زبانی از هر جایی که باشد و بر هر مرامی که استوار باشد.
اما اینک که سلاح خویش را عریان کردهاند، ما نیز آغاز میکنیم. نه اینکه بخواهیم سلاح تقابل به مثل استفاده کنیم، که البته توانش را داریم، بلکه سلاح برندهتری داریم که قلم و زبان ماست؛ اندیشه پر مغز و هماهنگ ماست؛ هنر و فرهنگ توانا و بالنده ماست.
و اما چرا خندیدم؟
خندیدم چون مشتی جاهل را دیدم که میخواهند خورشید را با دو انگشت بپوشانند. اندکی نادان را دیدم که میخواستند دانش و فضل نداشته خویش را به رخ بکشند. «سوداگران بیخردی» را دیدم که فکر میکنند متاع خوبی برای فروش به دستشان دادهاند. و تهیدستانی را دیدم که به خاطر «یک مشت دالر» در فلمی بازی میکنند که که هیچ علاقهمند و تماشاگر خردمندی ندارد.
و خندیدم. از عمق وجود خندیدم. میپرسید چرا؟ قمستی از داستان اینگونه است:
امروز جمع «اندکی» به مظاهره ای پرداختند که خود اگر نفهمیدند به چه علت گرد هم آورده شدهاند، عاقلان به اشارتی دانستند. اینان آمده بودند تا از چیزی که نمیدانند چیست دفاع کنند و علیه چیزی که نمیدانند چیست بشورند و فریاد کنند. اینان آمده بودند تا عمق کج فهمی، بی سوادی و کم فرهنگی خود را به بازار عرضه کنند تا مگر عدهای همانند خودشان یافت شوند که با آنها هم داستان شده و متاع بیارزش آنها را سودا کنند.
اینان بدون اینکه بدانند چه میگویند، فقط گفتند. و بدون اینکه بفهمند، فریاد زدند و چه عبث فریادی بود که در همانجایی که از حلقومشان بیرون دوید، از تحرک ایستاد و در همان لحظهای که متولد شد، به دیار عدم شتافت.
اینان فکر کرده و با خود اندیشیدهاند که کاری کردند کارستان، غافل از اینکه جنبش بی معنایشان تنها باعث بیداری شیران بیشه علم و ادب و فرهنگ شده و البته لبخندکی هم بر لبان یاوه پرداز فرهنگ ستیزی چون خرم و خرمیان نشانده است.
باز هم میگویم. امروز سکوت ممنوع است.
امروز روز هماوردی است با دشمنی که نه از روی علم و فهم، بلکه بر اساس عصبیت و جهل میخواهد بجنگد. و ما میجنگیم اما:
نه برای نفاق، که برای وحدت
نه برای هزیمت، که برای هدایت
نه برای انهدام، که برای انسجام
نه برای حذف، که برای هضم
ما نه دیگران را «تحدید» می کنیم و نه «تهدید». تنها انذارشان میکنیم با صلابت و قدرت فرهنگ. ارشادشان میکنیم با توان قلم و زبانمان. و بر ایشان ترحم میکنیم با مناعت طبعمان. و میپذیریم آنچه حق است و به دور میریزیم آنچه ناصواب است، از هر جایی که میخواهد باشد.
و هستیم. و یکپارچه هستیم. با تمام تفاوتهای فرهنگی و لفظی، اما با ریشه ای واحد، قوی و روینده.
خرمیان، خرم مآبان، خرم منشان و خرم پویان باید بدانند که به راهی میروند که از هماکنون آنسویش پیداست. اگر خود توان و قدرت درک و دیدنش را ندارند، ما آنها را هشدار میدهیم.
قوتمان را جمع میکنیم، دستار همتمان را محکم میکنیم و فریاد میآریم که:ما هستیم و خواهیم ماند.
امروز به میزان تأسف خوردم و در عین حال خندیدم. تأسف بر مردمی که کور و کر هستند. تأسف بر کسانی که این همه بدروزی و بدبختی را در این کشور بحران زده و عقب مانده از کاروان علم و دانش و فرهنگ و اقتصاد و صنعت و هر چیز خوب دیگر میبینند و به جای اینکه به دامان آینده نگری، وحدت و فرابینی پناه ببرند، نوکر خانهزاد کسانی شدهاند که خود و همراهان و هم رأیانشان باعث و بانی تفرقه و خرابی این مملکت شده اند و یا حداقل جزئی از تخریبگران این مرز و بوم کهن بودهاند. کم کم دارم اطمینان حاصل میکنم که این گمراهنمایان نه مجبورند نه نادان. اینها وطن فروشان فرهنگ ستیزی هستند که خود را فروختهاند. نه به قوم و قبیله داخلی، بلکه به صاحب اختیار خارجی خویش.
اینها همه چیز میفروشند. دین، دنیا، فرهنگ، ادب، ملیت، قومیت، نژاد، خودی، بیگانه، عرب، عجم، مسلمان، و هر چیز دیگری که جهت فروش به دست آورند.
دیروز وطن را به اجنبی سرخ فروختند، امروز فرهنگش را به اجنبی سبز. دیروز جسم انسان فروختند، امروز روح و روان آن را مورد تاخت و تاز قرار دادهاند. دیروز با زور سلاح، امروز با پول.
نمیدانم آیا روزی خواهد رسید که عرق شرم بر جبینشان بنشیند؟ آیا زمانی فرا خواهد رسید که کوس رسوایی آنها در همه جا نواخته شود؟ آیا شاهد سیه روزیشان خواهیم بود یا ...
هر چند دین ما، اعتقادات ما، فرهنگ ما و وجدان ما به دنبال هدایت است، نه به امید دیدن شکست کسی، قومی، فرهنگی، زبانی از هر جایی که باشد و بر هر مرامی که استوار باشد.
اما اینک که سلاح خویش را عریان کردهاند، ما نیز آغاز میکنیم. نه اینکه بخواهیم سلاح تقابل به مثل استفاده کنیم، که البته توانش را داریم، بلکه سلاح برندهتری داریم که قلم و زبان ماست؛ اندیشه پر مغز و هماهنگ ماست؛ هنر و فرهنگ توانا و بالنده ماست.
و اما چرا خندیدم؟
خندیدم چون مشتی جاهل را دیدم که میخواهند خورشید را با دو انگشت بپوشانند. اندکی نادان را دیدم که میخواستند دانش و فضل نداشته خویش را به رخ بکشند. «سوداگران بیخردی» را دیدم که فکر میکنند متاع خوبی برای فروش به دستشان دادهاند. و تهیدستانی را دیدم که به خاطر «یک مشت دالر» در فلمی بازی میکنند که که هیچ علاقهمند و تماشاگر خردمندی ندارد.
و خندیدم. از عمق وجود خندیدم. میپرسید چرا؟ قمستی از داستان اینگونه است:
امروز جمع «اندکی» به مظاهره ای پرداختند که خود اگر نفهمیدند به چه علت گرد هم آورده شدهاند، عاقلان به اشارتی دانستند. اینان آمده بودند تا از چیزی که نمیدانند چیست دفاع کنند و علیه چیزی که نمیدانند چیست بشورند و فریاد کنند. اینان آمده بودند تا عمق کج فهمی، بی سوادی و کم فرهنگی خود را به بازار عرضه کنند تا مگر عدهای همانند خودشان یافت شوند که با آنها هم داستان شده و متاع بیارزش آنها را سودا کنند.
اینان بدون اینکه بدانند چه میگویند، فقط گفتند. و بدون اینکه بفهمند، فریاد زدند و چه عبث فریادی بود که در همانجایی که از حلقومشان بیرون دوید، از تحرک ایستاد و در همان لحظهای که متولد شد، به دیار عدم شتافت.
اینان فکر کرده و با خود اندیشیدهاند که کاری کردند کارستان، غافل از اینکه جنبش بی معنایشان تنها باعث بیداری شیران بیشه علم و ادب و فرهنگ شده و البته لبخندکی هم بر لبان یاوه پرداز فرهنگ ستیزی چون خرم و خرمیان نشانده است.
باز هم میگویم. امروز سکوت ممنوع است.
امروز روز هماوردی است با دشمنی که نه از روی علم و فهم، بلکه بر اساس عصبیت و جهل میخواهد بجنگد. و ما میجنگیم اما:
نه برای نفاق، که برای وحدت
نه برای هزیمت، که برای هدایت
نه برای انهدام، که برای انسجام
نه برای حذف، که برای هضم
ما نه دیگران را «تحدید» می کنیم و نه «تهدید». تنها انذارشان میکنیم با صلابت و قدرت فرهنگ. ارشادشان میکنیم با توان قلم و زبانمان. و بر ایشان ترحم میکنیم با مناعت طبعمان. و میپذیریم آنچه حق است و به دور میریزیم آنچه ناصواب است، از هر جایی که میخواهد باشد.
و هستیم. و یکپارچه هستیم. با تمام تفاوتهای فرهنگی و لفظی، اما با ریشه ای واحد، قوی و روینده.
خرمیان، خرم مآبان، خرم منشان و خرم پویان باید بدانند که به راهی میروند که از هماکنون آنسویش پیداست. اگر خود توان و قدرت درک و دیدنش را ندارند، ما آنها را هشدار میدهیم.
قوتمان را جمع میکنیم، دستار همتمان را محکم میکنیم و فریاد میآریم که:ما هستیم و خواهیم ماند.
0 comments:
ارسال یک نظر