۱۳۸۷ اسفند ۷, چهارشنبه

عجب صبری خدا دارد!

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

همان یک لحظه اول،

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان،

جهان را با همه زیبایی و زشتی،

به روی یکدگر، ویرانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که در همسایه ی صدها گرسنه، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم،

نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم،

بر لب پیمانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان، دیگری پوشیده از صد جامۀ رنگین

زمین و آسمان را

واژگون، مستانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم،

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده،

پاره پاره در کف زاهد نمایان،

سبحۀ، صد دانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان،

هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو،

آواره و دیوانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان،

سراپای وجود بی وفا معشوق را،

پروانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

به عرش کبریایی، با همه صبر خدایی،

تا که می دیدم عزیز نابجایی، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد،

گردش این چرخ را

وارونه، بی صبرانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که می دیدم مشوش عارف و عامی، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش،

به جز اندیشه عشق و وفا، معدوم هر فکری،

در این دنیای پر افسانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد!

چرا من جای او باشم؟

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و

تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد!

و گر نه من به جای او چو بودم،

یک نفس کی عادلانه سازشی،

با جاهل و فرزانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!

***

شعر: رحیم معینی کرمانشاهی

۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

همبستگی از نوع رسانه ای

چند روز قبل در مجلسی شرکت کردم که از طرف مرکز همبستگی رسانه های افغانستان تشکیل شده بود. لطفاً تعجب نکنید. هنوز در این کشور زمزمه های همبستگی و وحدت شنیده می شود. به هر صورت در این مجلس جملات قصار فراوان شنیدم و صد البته حرفهای زیادی راجع به چرایی امر و نه چگونگی امر.
آنقدر در این جلسه خنده ام گرفت که فکر کنم اطرافیانم از دست من به ستوه آمده بودند. مثلاً یکی از سخنرانان محترم فرمود که «بنده ایجاد چنین مرکز و حرکتی را از چندین سال قبل پیشنهاد کرده بودم (به این معنی که ایشان اولین نفری بوده که چنین چیزی به فکرش رسیده) و پس از چند سال «متأسفانه» امروز ما به سرانجام رسیدن آن را می بینیم.» و بنده مانده بودم که این کلمه «متأسفانه» در این میان به چه دلیل به کار برده شد!
یا اینکه یکی از بزرگان یکی از وزارتخانه ها در سخنرانی بسی علمی و تحقیقی خود فرمودند که «آقای ... در کشورهای آسیایی تحقیقات فراوان انجام داده است. نتایج تحقیق ایشان پس از شش سال این است که رسانه ها می توانند در بین مردم بسیار اثرگذار باشند». یا اینکه «آقای ... پس از سالها تحقیق به این نتیجه رسید که رسانه ها در یک جامعه بسیار مهم هستند». بنده از شنیدن این نتایج اعجاب آور، انصافاً به وجد آمده و فهمیدم که رسانه خوب است.
بگذریم از اینکه هنوز خودم هم نفهمیده ام همبستگی رسانه ای یعنی چی؟
اگر کسی فهمید به ما هم بگوید.

۱۳۸۷ اسفند ۵, دوشنبه

خوشحال باشم یا نگران؟

سلام

از زمانی که دوره مهاجرت را تمام کرده و به کشور بازگشته ام تغییرات ظاهری کم و بیشی را در عرصه های مختلف در این مملکت دیده ام و می بینم. برخی از این تغییرات و وقایع نوید پیشرفت و بهروزی و برخی دیگر (شاید هم اکثر آنها) باعث اندوه و ناامیدی و یأس می شوند.

اما برای شخص خودم یک مورد است که با دیدن آن چنان از عمق وجود خوشحال می شوم که شاید خبر برنده شدن بخت حساب کابل بانک نیز چنین خوشحالم نکند.

هنگامی که در سرک های کابل و سایر شهرهای این مملکت می بینم دختران راهی مکتب هستند چنان احساس خوشحالی به سراغم می آید که می خواهم به شکرانه آن سجده کنم. دیدن منظره ای که دختران این مملکت درس می خوانند (هر چند سطح کیفی مکاتب ما بسیار پایین است) در دل من امید به آینده این دیار را شکوفا می کند و می پروراند.

school girl

اما همینکه می شنوم بالای همین دختران مکاتب حمله صورت می گیرد، تیزاب پاشیده می شود، یا اینکه مکاتب آنها سوزانده و بسته می شود و آنها مجبور به خانه نشینی می شوند یا به دست تعدادی دشمن قسم خورده یا هموطنانی نادان از بین می روند و آسیب می بینند بی اختیار اشک در چشمانم حلقه می زند. با دیدن و شنیدن اینگونه وقایع حالم از این مملکت و فرهنگش به هم می خورد (لطفاً از این حرف بنده دلگیر نشوید). در دلم شوری می افتد و یأس و نگرانی عمیقی وجودم را فرا می گیرد.

Acid-1

می خواهم بگریزم. به جایی بروم که کودکان و نوجوانان و جوانان و همه مردمش شادی کنان با لبخندی بر لبان، سرشار از انرژی و شور و نشاط رو به سمت مکتب و دانشگاه و کار و کسب خود می روند.

جایی که کودکانش غصه نان شب ندارند و بزرگانش دلشوره سلامت برگشتن دلبندانشان.

می خواهم سرزمینی را تجربه کنم که دختری در آن نیمه شب به تنهایی بتواند بیرون برود بدون هیچ ترس و دلهره ای.

afghan girl-2

دیاری که مادری برای نجات فرزند دلبندش از گرسنگی و مرگ، او را به بهایی ناچیز سودا نکند.

جایی که خورشید با شادی طلوع و کند و ماه با مهربانی بتابد.

خدایا! آیا روزی این مملکت چنین خواهد شد؟

۱۳۸۷ بهمن ۲۹, سه‌شنبه

موری موری خفه اش کن!

سلام

آقای کرزی برخی وقتها جملات جالب و حرفهای قصاری به کار می برد که در کتب وقایع تاریخ سیاسی افغانستان باید به خط درشت درج شود. ایشان دریکی از آخرین اظهار نظرهای خود مشکل و چالش بین دولت خود و جامعه جهانی را به مسابقه «کشتی» تشبیه کرده که در آن جنگی در کار نیست اما هر کس سعی می کند که حریف را به زمین بخواباند و امتیاز بگیرد و برنده مسابقه باشد. تحلیل اینکه وضع فعلی جنگ و چالش است یا کشتی دوستانه، به عهده شما خواننده محترم.

اما یک فکاهی به یادم آمد که بی ربط به این قضیه نیست و گویای آن چیزی است که می خواهم از این نوشته نتیجه گیری کنم.

«گویند روزی عده ای مورچه به فیلی حمله کردند. فیل نیز با خونسردی تمام، تکانی به سر و بدن و گوش و خرطوم خود داد و همه مورچه ها را به زمین انداخت به جز یک مورچه که به گلوی فیل هنوز چسبیده بود.

سایر مورچه ها که دیدند هنوز یکی از دوستانشان به گلوی فیل چسبیده است همه با هم شروع کردند به فریاد و تشویق که:

موری موری خفه اش کن! گلو ره بگیر، چپه اش کن!»

1234

۱۳۸۷ بهمن ۲۷, یکشنبه

صبر کن بمیرند، بعداً جمعشان می کنیم!

سلام
این چند روز که نبودم و مطابق معمول جز پوزش و طلب عفو نمی توانم اقدام دیگری انجام دهم، دلیلش این بود که رفته بودم صفحات شمال کشور. در هنگام برگشت برخوردم به برف باری سنگین در سالنگ و راهی که بسته بود یا خطر سقوط «برف کوچ» یا همان «بهمن» وجود داشت. با مشورت همراهان رفتیم مزار شریف و با هواپیما خود را رساندیم به کابل آن هم با چند روز تأخیر چون پرواز موجود نبود. به هر صورت.
از جاده سالنگ خبرهای خوب نمی شنیدیم. هر کس که می آمد یا تلیفون می زد می گفت که برف کوچ آمده و چندین موتر را با خود به اعماق دره برده و پولیس هم راه را بند آورده تا مردم را از زیر برف بیرون بکشد. البته همانگونه که واضح و مبرهن است اکثر این مردم در حالی بیرون کشیده می شوند که روحشان به ملکوت اعلا پیوسته است چون بیرون کشیدن چندین نفر از بین آن همه برف با آن وضعیت فیزیکی و شرایط آب و هوایی کوهستان کاری است بس دشوار و خطیر و وقت گیر.
حرف و حدیث های دیگری هم شنیده می شود. مانند اینکه قوماندان صاحب موظف جاده سالنگ در سه ماه زمستان بار خود را می بندد به این معنی که به خاطر انجام مأموریت و برف پاکی و سایر دلایل پول و پیسه بسیار خوبی به جیب می زند و تا سال آینده هر چه بخورد و بنوشد و بنوشاند باز هم کم نمی آورد. اگر خدای نکرده این حرف راست باشد که دیگر وای به حال و روز مسافرین بخت برگشته. البته این قضیه ربط چندانی به مطلب مورد نظر بنده ندارد اما چندان بی ربط هم نیست.
در همه جای دنیا ارگان ها یا شرکت های موظف راهداری در زمستان ها در مناطق کوهستانی و برف گیر اقدامات سریع، پیشگیرانه و دقیقی انجام می دهند تا جلو حوادث و تلفات جانی و مالی گرفته شود. اما در افغانستان ما برعکس است. در اینجا ما صبر می کنیم تا حادثه روی دهد، سپس برای حل آن اقدام می کنیم آن هم از نوع افغانی. طور مثال وقتی در یک کشوری برف باری در جاده اصلی کوهستان بیشتر می شود و خطر ریزش برف کوچ وجود دارد، مسؤولین مربوطه قبل از اینکه برف کوچ روی دهد با وسایل و روشهای مختلف سعی می کنند که آن برف کوچ را خود ایجاد کنند تا خطر آن برطرف شود. در برخی جاها با استفاده از یک انفجار کوچک در بالا یا پایین قسمت خطرناک یا با هر وسیله مناسب دیگر.
بدین ترتیب برف کوچی که قرار بوده در یک زمان نامعین بیاید و جان چندین نفر را به خطر بیاندازد و هزینه های گزاف بر دوش ملت و دولت بگذارد، توسط متولیان امر در زمان معین و با رعایت مسایل ایمنی ایجاد شده و خطر احتمالی آن از بین می رود.
اما در اینجا موظفین و مسؤولین می نشینند تا برف کوچ جان چندین نفر را بگیرد سپس می گویند «بسیار خوب! وقت این است که اقدام کرده و مصدومین و از دنیا رفتگان را بیرون آوریم» (البته اگر بتوانند این کار را بکنند!)
گناه این تعلل ها و مردگان و زخمیان به گردن چه کسی یا کسانی است، والله اعلم!
ما هم که ساکت و بی خیال مانده ایم در این میان تقصیر و از این گناه چندان بی نصیب نیستیم.

۱۳۸۷ بهمن ۲۲, سه‌شنبه

اجازه هست فکر کنیم؟

سلام

چند روز قبل یکی از دوستان از سفر برگشت. تعریف می کرد که رفته بوده ایران و همراه ایشان یکی از متنفذین شهر ایشان نیز همسفر بوده. این جناب بزرگ شهر از این دوست گرانمایه بنده می خواهد که در زمانی که در ایران برای تداوی به سر می برد وی را به یک کلیسا ببرد تا با یکی از پدران مقدس صحبت کند و بر معلومات اندکش در مورد دین مسیحیت بیافزاید. ضمن اینکه از وی می خواهد برایش یک انجیل نیز تهیه کند. جریان را از زبان دوستم چنین تعریف می کنم:

«میسر نشد تا حاجی صاحب را ببرم کلیسا. خودم هم می خواستم بروم تهران. به من گفت که از تهران یک انجیل برایم بگیر. البته من می خواهم انجیلی که اکثر مسیحیان می خوانند (یعنی کاتولیک ها) برایم بیاوری و کمی معلومات راجع به آن چون من شنیده ام که انجیل های مختلفی وجود دارد. من هم در تهران رفتم به یک کلیسا. از نگهبانان خواستم که کسی را به من معرفی کنند تا بتوانم از وی در مورد انجیل چند سوال بپرسم و او مرا راهنمایی کند که کدام انجیل را از بازار تهیه کنم. گفتند که ما اینجا به کسی اطلاعات نمی دهیم. شما باید بروی بخش روابط عمومی در خیابان کریم خان.

بعد از کمی جستجو آنجا را یافتم. در لوحه جلوی کلیسا نوشته بود «خلیفه گری ارامنه». من که نفهمیدم خلیفه گری یعنی چه اما به هر صورت آدرس را درست آمده بودم. به بخش معلومات رفتم و خواسته ام را مطرح کردند. اما با جواب سرد آنها موجه شدم که گفتند ما اینجا به کسی معلومات نمی دهیم. اجازه هم نداریم که معلومات بدهیم. گفتم: اما در کلیسای قبلی اینجا را آدرس دادند. در جواب گفتند بله آدرس را درست داده اند اما اگر شما می خواهی معلومات به دست بیاوری باید بروی از وزارت کشور (همان وزارت داخله خودمان) یا وزارت فرهنگ و ارشاد مجوز بیاوری تا جوابت داده شود. تعجب کردم و گفتم: ای بابا! من برای چند سوال ساده باید به وزارت کشور بروم؟ آخر جواب دادن به چند سوال ساده راجع به انجیل که نیاز به مجوز ندارد. چرا مشکل تراشی می کنید. گفتند برای اینکه می ترسیم.

Thinking-5

پرسیدم از چی و کی می ترسید؟ روزنامه ای را نشان دادند که در آن خبر دستگیری یک مسیحی نوشته شده بود و آن را سریع مخفی کردند.

گفتم من تنها چند سوال ساده راجع به انجیل دارم و نمی خواهم کسی برای من مسیحیت را تبلیغ کند. خودم هم مسیحی نیستم. قصد مسیحی شدن هم ندارم. آخر در این مملکت برای سوال دینی هم باید اجازه گرفت؟

گفتند به ما مربوط نیست. اینجا کسی حوصله دردسر ندارد. یا مجوز بیاور یا خدانگهدار.

دیگر اعصابم خرد شده بود. هر چه اصرار کردم هیچ فایده ای نداشت و آنها بر اینکه از جواب دادن می ترسند پافشاری می کردند. بالاخره بدون هیچ نتیجه ای از درب کلیسا بیرون آمدم و با خودم به این اندیشدیم که در این کشور آزاد (ایران) برای چه چیزهای ساده ای باید مجوز بگیریم.»

Thinking-4

ببخشید! برای فکر کردن هم باید از وزات فرهنگ و ارشاد یا کشور مجوز بگیریم؟

۱۳۸۷ بهمن ۲۰, یکشنبه

تحلیل نظر سنجی

عرض شود که 25 نفر به سوالی که در بخش نظر سنجی وبلاگ گذاشته بودم پاسخ گفته اند که از ایشان بابت وقتی به پاسخ گویی به این سوال اختصاص دادند تشکر می کنم. سؤال این بود که «اگر کرزی دوباره کاندید ریاست جمهوری شود به او رأی می دهید؟». نتیجه چنین شد:

«بله»: 4 مورد (16 درصد)

«نه»: 19 مورد (76 درصد)

«هنوز تصمیم نگرفته ام»: 2 مورد (8 درصد)

هر چند این نظر سنجی را نمی توانم به همه جا تعمیم دهم که همه هم می دانیم چنین کاری اشتباه و خطا است، اما به طور خاص چنین نشان می دهد که آقای کرزی در بین کسانی که به این نظر گاه سر زده و نظر داده اند چقدر محبوب است و کارنامه ایشان از دیدگاه این افراد تا چه اندازه قابل قبول بوده (یا بهتر است بگویم نبوده است).

karzai

بسیاری از آگاهان سیاسی افغانستان دوره آقای کرزی را تمام شده می دانند و این واقعیتی است که خود آقای کرزی هم می داند و گرنه در این ماه های واپسین دولتش رو به ملی گرایی و نشان دادن خود به عنوان یک فرد غیر وابسته به دولتهای خارجی نشان نمی داد.

تحلیل بنده این است که ایشان حال که دانسته در بین این مردم دیگر جای چندانی ندارد، تنها قصد دارد کمی از آب رفته را به جوی باز گرداند و از آنجا که انسان با امید زنده است شاید فرجی بشود و ایشان دوباره بتواند بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زند. تلاشهای ایشان در این زمینه نیز حاکی از همین امر است. بسیاری بر این عقیده اند که نا امنی های چند ماه اخیر در سرتاسر کشور با اجازه و هدایت آقای کرزی و همدستانش دامن زده می شد تا از این رو هم اوضاع امنیتی برای برگزاری انتخابات سال آینده ریاست جمهوری را به چالش بکشد تا بلکه چند صباحی برگزاری آن را به تعویق بیاندازد (که البته موفق هم شد) و هم اینکه پس از چندی با کمی تغییرات و تبدیلات در سطوح امنیتی بتواند دل داخلیان و نظر خارجیان را به سوی خود جلب کند و خود را فرد شایسته ای برای ادامه کار نشان دهد.

هر چند فشارهای داخلی و خارجی بر روی بحث اوضاع وخیم امنیتی و انتقادهای صریح از ایشان در تسریع این تغییر و تبدیلات اثر گذار بوده و آقای کرزی نتوانست آنگونه که می خواست از این اوضاع سود ببرد.

گذشته از اینها مردم افغانستان و مخصوصاً طیف تحصیل کرده آن به امید اینکه دیگر شاهد جنگ و خشونت و تفرقه های قومی و زبانی و منطقه ای نباشند، به ادامه کار آقای کرزی رأی دادند، اما ظرف این سالها وقتی می بینند نه تنها این مسایل برطرف نشده، بلکه دولت خود در دامن زدن به آن نقش دارد، از آن نظر اولیه خود برگشته اند و حتی اگر نتوانند تحلیل درستی از افراد نامزد ریاست جمهوری پیش خود ارایه کنند، حداقل می خواهند شخص دیگری را انتخاب کنند.

karzai and mulla Umar

اینجا است که اوضاع بدتر شده و هر کسی به سراغ نامزد قوم و حزب و منطقه و زبان خود می رود و چنین است که این وضع همچنان ادامه می یابد.

البته اوضاع سیاسی الآن چنان در هم است که هیچ چیز قابل پیش بینی نیست. به این امر این واقعیت را هم اضافه کنید که «اینجا افغانستان است»

تا چه شود!

۱۳۸۷ بهمن ۱۶, چهارشنبه

شما نکشید، ما می کشیم

چند روز قبل از اینکه به سفر بروم، حادثه ای در جاده کابل - جلاد آباد رخ داد که طی آن نیروهای آیساف تعدادی از مردم محل را کشتند. حادثه هم آن طور که بنده شنیدم از این قرار بوده که یک موتر به اخطارهای نیروهای بین المللی توجه نکرده و راه آنها را بند می کند. آنها هم یا از ترس جان، یا از روی عشق و حال و یا بنا به دستور و اجازه ای که داشته اند موتر را هدف قرار می دهند. در همین ضمن چند نفر دیگر هم از مردم ملکی کشته می شوند. پس از این واقعه مردم منطقه به جاده ریخته و با سنگ و هر چیزی که در دستشان آمده بوده از وسایل نیروهای بین المللی پذیرایی می کنند و دیگر به این کار نداشته اند که هر موتر شیشه دودی، لزوماً نظامی نیست. بگذریم.

mexico

هنگامی که تلویزیون با چند تن از این مردم مجاهد و قهرمان مصاحبه کرده و خواسته آنها را مطالبه می کرد، آنها تنها خواسته خود را خروج نیروهای خارجی از افغانستان ذکر می کردند.

بنده ضمن درود بر روح کلیه کسانی که در طول سالیان اخیر در این مملکت، مظلومانه و بیگناه کشته شده اند برداشت خودم را از مواضع این هموطنان اینگونه اعلام می کنم که:

«ای نیروهای خارجی! از این خراب شده بیرون بروید. ما هیچ خوشمان نمی آید که شما ما را بکشید. شما بروید بیرون، بعد از رفتن شما ما خودمان خودمان را همانند گذشته و حال خواهیم کشت. شما چرا اینقدر خود را به زحمت می اندازید. مگر نمی دانید که سران جهادی این مملکت هنوز شکر خدا زنده اند و بر سر چوکی های بلند رتبه دولتی جا خوش کرده اند. آنها در کشتار مردم خود ید طولا و قدرتمندی دارند که حتی شوروی با آن ابر قدرت بودنش و آن ارتش سرخ نامدارش نداشت. ما از اینکه یک غیر مسلمان مسلمانان را بکشد دلخون و سرافکنده و سرخورده ایم.

شما ما را نکشید، ما خودمان همدیگر را می کشیم!»

Jang-1

۱۳۸۷ بهمن ۱۴, دوشنبه

ببار ای ابر سنگین

سلام
امروز ظهر رسیدم به کابل. پرواز راحتی بود. در راه کابل هوا بسی ابری بود چنانکه گویی چندین متر برف را با خود به ارمغان آورده، اما همینکه به زیر فضای ابرآلود این شهر خراب شده وارد شدم، تنها چیزی که روی زمین نبود برف بود.
امسال سال عجیبی است. از یک طرف برف و باران کمی آمده و از طرف دیگر هواشناسان دنیا برای زمستان امسال بارندگی زیاد پیش بینی کرده اند. من که مانده ام این چه وضعی است. نیمی از زمستان گذشته و تنها بر روی کوهها اندکی برف مشاهده می شود.
خدا به دادمان برسد اگر این وضع بر خلاف پیش بینی هواشناسان ادامه پیدا کند. به گمانم آسمان افغانستان از تیررس دید ایشان مخفی بوده یا اینکه این همه چیز این مملکت آنچنان مبهم و غیر قابل پیش بینی است که این امر به آب و هوایش نیز سرایت کرده است.
خدایا! انا نحتاج الیک و ننتظر لطفک!