سلام
در راستای اینکه دیروز در کابل غوغا شده بود و در همان راستا که وزیران قوای امنیتی و چند تن دیگر در همان زمان در حال سوگند خوردن جهت دفاع از کشور بودند و در راستای اینکه کرزی صاحب هم با چهره ای خندان دستش را دراز کرده و در مراسم تحلیف به سمت محل جنگ دیروز اشاره می کرد و البته در پهنای اینکه ما نیز دیروز قرار بود به سمت فروشگاه برویم ولی نرفتیم، یک چیزهایی به ذهنمان خطور کرده است که امیدوارم برای شما خطیر نباشد.
از آنجایی که دیروز و امروز همه خبرگزاریها و خبرنگاریها و خبرپراکنیها بر روی حادثه فوق زوم کرده بودند و آگاهان و ناآگاهان متعددی در اینباره خبر و نظر دارند، خبرنگار سمج ما سراغ برخی دیگر رفته و جریان را از نظر آنها جویا شد. ما صحبت ها و نظرهای برخی از آنها را یکجا برایتان بازگو می کنیم:
ما: جنرال صاحب! می شه که به ما از جریانات دیروز خبر بدهید.
جنرال صاحب از وزارت (بی) دفاع: دیروز به محض اینکه به ما خبر دادند که چند نفر هراس افکن در داخل یک فروشگاه شده اند، ما تمام قوای خود را اعم از فرقه آماده، لوای 111، نیروی ضربت، بخش لوجستیک، نیروی هوایی و سایر نیروهای مرکز را به سمت حادثه فرستادیم که الحمد لله این نیروها توانستند ظرف مدت شش ساعت یک فروشگاه را کاملاً به آتش بکشند و چهار نفر از تروریستان را در آنجا جزغاله کنند که هنوز بوی کباب آنها در فضا پراکنده است. البته اطفائیه ما توانست آن ساختمان را به اسرع وقت خاموش کرده و جلو بوی بیشتر را بگیرد. ضمناً وزیر صاحب نیز پس از اتمام سخنرانی رییس جمهور و صرف طعام که در مهمانخانه قصر گلخانه صورت پذیرفت به سرعت خود را به مرکز فرماندهی رسانده و از آنجا رهبری این عملیات را که در چند سال گذشته بی نظیر بوده به عهده گرفتند.
ما: جنرال صاحب! آیا شما فکر نمی کنید که شش ساعت برای آتش زدن یک فروشگاه و کشتن چهار نفر خیلی زیاد باشد؟
جنرال صاحب: نه چنین نیست. شما اگر ببینید که نیروهای ما چطور در مقابل تروریستان به جنگ برخواسته بودند حرف من را تأیید می کنید. من خود از تلویزیون به طور مستقیم شاهد بودم که چطور سلاحها در دست داشته سربازان ما صحیح کار نمی کرد و سرباز ما مجبور بود پس از فیر هر دو یا سه مرمی، دوباره سلاح را آماده فیر دوباره کند. خوب با چنین سلاحهایی که در اختیار عساکر ما می باشد باید بسیار هم از آنها تشکر کرد که ظرف چند ساعت توانسته اند این کار را انجام دهند.
ما: قوماندان صاحب! لطفاً از حادثه امروز به ما اطلاعات بدهید.
قوماندان صاحب: با تشکر. دینه روز همانطور که شما می دانید عده ای خدا نشناس توانستند برای چند ساعتی کنترول یک ساختمان فروشگاه را در مرکز شهر به دست بگیرند. که خوب البته پولیس شجاع ما توانست ساختمان را به آتش کشیده و غائله را خاتمه دهد. به خاطر مسایل سری جزئیات بیشتری قابل ارایه نیست.
ما: عسکر صاحب! به ما بگویید که در آن زمانی که در بالای موتر بوده به سمت ساختمان فیر می کردید چه حسی داشتید.
عسکر صاحب: تشکر از شما. مه خوب اولین بار بود می رفتم بالای موتر. البته مه ره گفته بودن که چی طور از سلاح پیکا استفاده کنم و در پرکتیسهای داخل کمپ چند بار با او کار کده بودم. اما دینه روز نمی دانم چره هر دو یا سه فیر که می کدم مجبور بودم دوباره پیکا ره آماده کنم. خودم خو خنده ام گریفته بود. اندیوالهای مه دینه شو گفتن که لبخند مه ره وقتی سلاح صحیح فیر نمی کرد از تلویزون مستقیماً دیده ان. مثل ایکه بسیار مقبول مه ره نشان داده.
ما: عسکر صاحب! از حس خود هنوز چیزی نگفتید.
عسکر صاحب: خو مه د او شرایط فقط از دست پیکا خنده مه گریفته بود. البته کم ذره هم عصبانی شده بودم اما خو خیر باشه. چون به ما گفتن که در صحنه جنگ عصبانی نشم تا بتوانیم وظایف خو ره صحیح انجام بتیم. مه خو کدام تروریستی ره ندیدم. فقط صدای فیر می آمد که مه نمی دانستم از داخل ساختمان بود یا از کدام جای دگه. خو مه بی دون از ایکه کدام نفر ره ببینم فقط به امر قوماندان صاحب به سمت ساختمان فیر می کدم. ایکه چی بود و چی شد ره باید از کلان صاحبا پرسان کنی. مه خو اجازه ندارم چیزی به شما بگم.
ما: ترافیک صاحب! می شه که به ما بگویید که دیروز در آن بحبوحه جنگ، شما در موقعیت فروشگاه افغان و در بین نیروهای امنیتی آن هم بدون سلاح چه می کردید؟
پولیس ترافیک: بیادر، ما ترافیک هستیم. ما هیچ کار نظامی نه می کنیم. وظیفه ما حفظ نظمه. فرق نمی کنه که موتر نظامی از ساحه تحت امر مه تیر شوه یا موتر ملکی. برای ما طالب و ضارب فرق نمی کنه. وظیفه وظیفه است. پولیس ترافیک همواره د خدمت مردمه. تو اول جواز سیرته نشان بته.
ما: ترافیک صاحب! در آن زمان که موتر ها همه ایستاده بودند و کسی حرکت نمی کرد. تنها دو سه موتر نظامی آنجا بودند که آنها هم ایستاده بودند.
ترافیک صاحب: تو ره چی. جواز سیرته نشان بته.
ما: استاذ! دیروز که ما داشتیم از محل حادثه می گریختیم، شما روبروی رستورانتتان در پل باغ عمومی ایستاده بودید و به جای اینکه هتل را بسته کنید، مردم را به خوردن نان دعوت می کردید. هدفتان از این کار چی بود؟
استاذ: صاحب محترم. ما چی کار به ای چیزا داریم. بالاخره شما هر چی هم که تحت فشار باشی، باز هم باید نان بخوری. خو اگر نان نخوری می میری. اگر می خواهی بمیری نان نخور یا برو فروشگاه. دگه ایکه ما خو نان ره جور کده بودیم. دیگه نمی تانستم نان چاشت ره به شو نگا کنیم. قابلی، پلو، مرغ، کرایی، کباب، ماهیچه. برو بالا بیادر. قابلی، پلو، کباب، ماهیچه.
ما: بخشش باشه. اینجا کجاست؟ چره چشمهای مه ره بسته اید.
ناشناس: راست بگو. بره کدام بخش استخبارات پاکستان کار می کنی؟ کی تو ره ایجه روان کرده؟ کی گفته از موترهای نظامی ما فلم بگیری؟ کی تو ره گفته که لبخند عسکر ما ره د تلویزون نمایش بتی؟ که تو ره گفته که از فیر کردن ما فلم بگیری؟ زود باش راست خو ره بگو. کی تو ره مأمور کرده عسکر ما ره تحت فشار قرار بتی؟ کی گفته؟
ما: به خدا مه یک خبرنگارم. مه فقط به دنبال نشان دادن واقعیت ها و حوادث هستم. مه جاسوس کدام جایی نیستم.
ناشناس: دروغ نگو. پس چره از چیزایی فلم گرفتی که آبروی ما ره برده؟
ما: خانه از پای بست ویران است، تو به فکر سایبان هستی!
ناشناس: یعنی چه؟
ما: آبروی شما ره فلم مه برده یا خود این حادثه؟