۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

پست 49: اسماعیل خان و هرات

چند روزی به هرات رفته بودم و مطابق معمولی که متأسفانه در این چند وقت نصیب بنده شده یا وقت نداشتم به اینترنت سری بزنم یا اگر وقتش بود اینترنت خراب بود. به هر حال سفر خوبی بود و پس از مدتها توانستم کمی تفریح کنم. در طی مدت حدود یک هفته افراد مختلفی را دیدم و با هر کدام راجع به مسایل مختلفی صحبت کردم. اما یکی از نکاتی که در بیشتر گفتگوها با افراد غیر کاری مایه صحبت می شد تغییر اسماعیل خان والی سابق هرات و وزیر کنونی انرژی و آب بود. اکثر قریب به اتفاق آنانی که فرصت صحبت با آنها را پیدا کردم از وضعیت کنونی هرات شکایت داشتند و انتظار روزی را می کشیدند تا شاید اسماعیل خان از وزارت کنار رفته و دوباره والی هرات شود تا شاید هراتی که اکنون از رشد همه جانبه خود همانند دوران ولایت اسماعیل خان باز مانده است دوباره بتواند با وجود وی به عنوان والی به آن دوران برگردد و اگر هم به آن سبک و سیاق نمی تواند حداقل شاید اوضاع از این که هست بدتر نشود.
این حرف مردم هرات تا حدی هم درست است چرا اسماعیل خان در زمان ولایتش بر هرات، اکثر پولی را که وارد هرات می شد و بلاخص درآمد گمرک را برای هرات خرج می کرد و همین باعث رونق و رشد سریع کار و سرمایه در هرات شد. اما اینک اگر اسماعیل خان به عنوان والی به هرات برود دیگر آن قدرت عمل سابق را نداشته و ندارد و نمی تواند کارهایی که در گذشته برای هرات انجام می داده دوباره انجام دهد هر چند بودن اسماعیل خان در هرات چنان بی تأثیر هم نیست.
در این میان نکته هم هست که باید از نظر دور نداشت و آن مسایل و تعارضات مذهبی پدیدار شده در هرات است که متأسفانه بین اهل تشیع و اهل تسنن تا حدی وجود دارد هر چند که در لایه های درونی بوده و علنی نباشد. این هم موضوعی است که جا و مجال بیشتر می خواهد اما تنها به این نکته اشاره می کنم که از نظر بسیاری از مردم رویه اسماعیل خان در برابر اهل تشیع یکی از مسببات اصلی این تعارضات است که حتی بعضی از افراد، نماد آن را عدم توجه اسماعیل خان به مناطق شیعه نشین هرات در زمان ولایتش می دانند و نشان می دهند.
در هر صورت هرات یکی از شهرهای موفق کنونی در کشور است. برای مردمانش آرزوی بهروزی و موفقیت بیشتر می کنیم.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۸, شنبه

پست 48: حاکمان شبهای کابل

شبهای کابل بسیار زیباست مخصوصاً که اگر از بالا به آن نگاه کنی مانند صفحه شطرنج متشتت یا به قول ما تیت و پرکی می ماند که یک جایش روشنایی است و جای دیگرش تاریکی. و این صفحه در شب بعد تغییر کرده نقطه تاریکش روشن و نقطه روشنش تاریک می شود و این داستان یک شب در میان تکرار می گردد. اما از اینها گذشته شبهای کابل جلوه دیگری هم دارد و آن اینکه حاکمان شب آن با حاکمان روز آن فرق می کنند.
اشتباه نکنید. منظورم این نیست که در روز عده ای نیروی امنیتی حاکم هستند و در شب عده ای دیگر. اصولاً حاکمیت نیروهای امنیتی در شبهای کابل معنی ندارد بلکه در شبهای کابل این سگها هستند که به جای انسان ها حاکمیت دارند و بنا به خصلت سگی که دارند همان شیوه زمان جنگهای داخلی را در پیش می گیرند که بعد از ساعتهای حدود 9 و 10 شب دیگر هیچ جنبنده ای جرأت نمی کند از محلی که پسته امنیتی سگها در آنجا قرار دارد عبور کند و اگر بخواهد این کار را انجام دهد حتماً باید داخل وسیله نقلیه ای باشد و گرنه خدا باید به فریادش برسد.
بارها و بارها شاهد بوده ایم که عده ای از سگهای هم محل در تعقیب یک تکه گوشت (یعنی همان عابر بیچاره) از این طرف محل به آن طرف می دوند و تکه گوشت بیچاره هم با فریادهایی وحشتناک از آنها فرار می کند و پس از چند دقیقه دوباره تکه گوشت بدبخت دیگری را می بینیم که از آن طرف محل به این طرف در حال فرار است و همان سگها به دنبال این لقمه تازه در حال دویدن هستند و این قصه هر شب چندین بار تکرار می شود. حال بگذریم از اینکه سگهای هر محل برای خود تا صبح کنسرت برپا می کنند و هیچ کس را اجازه خواب راحت نمی دهند و حتی ایشان (یعنی سگها) هم از عادت زمان جنگهای داخلی چنین فراگرفته اند که هیچ سگ غیر محلی را اجازه عبور ندهند و چنان بر همنوع نگون بخت خود می تازند که می خواهند وی را تکه تکه کنند تا دیگر هیچ سگی از جناح مخالف به خود اجازه این تفکر را هم ندهد که بخواهد به منطقه آنها وارد شود.
و جالب اینکه چند وقت پیش یکی از کشورهای کمک کننده مبلغ بسیار زیادی را برای حل این مشکل به وزارت صحت عامه داد اما تمام آن حیف و میل شد و به جیب برخی از اعضای وزارت رفت و پس از اینکه گند کار بالا آمد وزیر به گردن معین، معین به گردن مدیر، مدیر به گردن یکی دیگر و به همین ترتیب تا به گردن خاله های وزارت انداختند و سرآخر برای اینکه بگویند کاری کرده اند یک مدیر بیچاره را از کار برکنار برکردند آن هم به جرم اختلاس چند میلیون یا چندصد هزار دالر. و مسلماً چنین اختلاسی هیچ گاه نمی تواند بدون اطلاع و هماهنگی چند نفر و آن هم در رده های بالای وزارت به انجام برسد. اما به قول عده ای از دوستان ایران زندگی کرده بحث «ماستمالیزاسیون» یا همان پیدا نمودن راه فرار و فریب افکار عامه در مملکت ما امری طبیعی است که خارجی ها هم کم کم به آن عادت کرده اند.
به هر حال حاکمان شبهای کابل همانند احزاب جهادی در زمان جنگهای داخلی به طور منطقه ای کنترل شهر را به عهده دارند هر چند آقای کرزی و سایر دولتمردان فکر می کنند که در شب نیز حاکمیت آنها بر کابل جریان دارد.
حاکم شب بودن هم برای خودش دنیایی دارد.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۷, جمعه

پست 47: تلویزیون امروز را چه می شود؟

آقای نجیب الله کابلی که نماینده پارلمان نیز می باشد و از صدقه سر همین بحث آزادی بیان و عقیده توانسته است امروز وکیل شود علناً و عملاً به جنگ آزادی بیان و اندیشه برخواسته است. از جبهه گیریهای تلویزیون وی که به تلویزیون «امروز» مسمی است چنین برمی آید که اساس رفتار و منش این تلویزیون نه «امروزی» بلکه «دیروزی» یا خیلی عقب مانده تر از آن است.
تلویزیون منتسب به ایشان اخیراً هم هجمه هایی را علیه مدرسه علمیه آقای محسنی به راه انداخته است که قابل تأمل است. ادعاهای این تلویزیون هم در رخنه کردن یا استیلای ایرانی اندیشی در این مدرسه علمیه نکته بارز و جبهه اصلی این اتهامات است. من هم نمی خواهم ادعاهای ایشان را رد یا تأیید کنم چرا که خود منتقد برخی جنبه های فعلی مراکز و علمای دینی هستم اما این حرکات تلویزون «امروز» از چند نکته قابل نقد است:
1- در افغانستان به مدد حضور غرب بحث آزادی بیان و اندیشه رواج دارد یا می خواهد رواج پیدا کند. اگر پیدایش و حضور مدرسه علمیه آقای محسنی و تلویزیون «تمدن» مخالف این اصل است، وجود تلویزون «امروز» هم مخالف آن است.
2- اگر فرضاً در مدرسه علمیه آقای محسنی تفکر ایرانی جریان دارد (که ثبوت رسمی ندارد) از منش تلویزیون «امروز» نیز چنین بر می آید که در شالوده جناب آقای کابلی نیز تفکر غربی و شاید آمریکایی جریان دارد و این یعنی اینکه آقای کابلی به وسیله ای برای جنگ سیاسی ایران و غرب و بالاخص آمریکا تبدیل شده و اکنون به عنوان یک آلت دست مستقیم یا غیر مستقیم دیگران فعالیت می کند نه نماینده مردم افغانستان.
3- اگر آقای محسنی مدرسه ای زیبا ساخته که در آن علم (از هر نوع آن) تدریس و تحصیل می شود، آقای کابلی هم پارک زیبایی ساخته که از آن درآمد کسب کرده و تجارت می کند. اگر بنا بر انتقاد تلویزیون آقای کابلی، این همه مخارج برای مدرسه ای زیبا بهتر است برای دانشگاه خرج شود، به یقین این همه خرج آقای کابلی برای احداث پارک نیز بهتر است به مصرف یک مکتب یا دانشگاه برسد.
4- کسی که وارد مدرسه آقای محسنی می شود در وقت بیرون آمدن چیزی یاد گرفته است (خواه از دید برخی درست، خواه نادرست). از پارک آقای کابلی چه چیز می توان یاد گرفت که ارزشش بالاتر از علم باشد؟

آقای کابلی!
اگر شما و همفکرانتان توان و همت ایجاد یک مرکز اینچنینی علمی و فرهنگی و حتی مذهبی را ندارید، چرا جلو دیگران را به بهانه های سیاسی پیش پا افتاده می خواهید بگیرید؟ بروید همت کنید و بسازید. بهتر از آقای محسنی هم بسازید. با تفکر غیر شرقی و غربی و غیر ایرانی و آمریکایی هم بسازید تا باعث افتخار برای خود، دوستان و همفکرانتان شوید. اما خواهشمند است خود را علناً آلت دست بیگانه نشان ندهید. این امر برای شما که شخص محترمی هستید عیب بزرگی است.
به یاد داشته باشید که شما فعلاً نماینده جمعی از مردم افغانستان هستید.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

پست 46: قیمت جان چند است؟

اصولاً آنچه تا کنون از دولتمردان ایران دیده شده است جز نگاه حقارت و کوچک بینی نسبت به دولتمردان و مردم همسایه شرقی آنها نبوده و نیست. برای بسیاری از مردم عوام ایران نیز عادت شده است که برای تحقیر و فحاشی از تابعیت مهاجران افغانستان استفاده می کنند و کلمه «افغانی» تبدیل به فحش و ناسزایی شده است همتراز با فحشهای رایج ایرانی.
اخیراً که دیگر از منظر دولتمردان ایران، نه تنها روح افغانها بلکه جان افغانها نیز به منزله ای عنصر و شیء بی مقداری تنزل پیدا کرده که به سهولت و راحتی هر چه تمامتر قابل نابودی است. کشته شدن عده ای از هموطنانی که به دلایل مختلف و از جمله بیکاری و فقر تن به خفت زندگی مخفیانه و پست در بین نژاد مثلاً ایرانی داده و از مرزهای غربی کشور گذشته بودند به دست نیروی نظامی ایران لکه ننگی است بر این همه ادعای همسایگی و برادری و اسلامیت و انسانیت که روز به روز و لحظه به لحظه از گلوی ناپاک دولتمردان ایرانی به فضا پراکنده می شود و نتیجه آن چیزی جز نفرت، سرخوردگی، دشمنی و کینه توزی در بین دو ملت همسایه نیست و نخواهد بود.
هر چند ایرانی جماعتان بر مسند قدرت، بهانه مبارزه با قاچاق و این مسایل را به میان می کشند اما کدام انسان خردمند و با وجدانی حاضر است یا می تواند قبول کند که عده ای غیر مسلح و رنجور خود را به صف نیروهای نظامی ایران زده اند تا بتوانند محموله های قاچاق خود را از مرز عبور دهند. و شرم بر ما و دولتمردان ما که در مقابل این گونه وحشیگریها سکوت کرده و تنها به احضار یک سفیر اکتفا می کنیم.
بوی تعفنی که از لجنزار این بربریت خاص دولتمردان ایرانی برمی خیزد زود است که دامنگیر دماغ ایرانیان شود و پوزه ای را که با تبختر و تفاخر بالا نموده اند به خاک پست بکشاند. آن روز دیر نخواهد بود.

پست 45: رکود علمی

رکود علمی و یا بهتر بگویم عقب ماندگی علمی کشور چیزی نیست که کسی بتواند آن را انکار کند مخصوصاً در درون دانشگاه های افغانستان. هر چند که مشکلات معیشتی و امنیتی و دغدغه های سیاسی و قومی و زبانی این کشور آنقدر هست که کمتر کسی یافت می شود تا به فکر علم و دانش در افغانستان و بالاخص دانشگاه های آن باشد اما به هر حال افغانستان و اصولاً هیچ کشوری نمی تواند بدون تقویت و گسترش علم و دانش تخصصی بار مشکلات خود را سبک کند و رو به سرمنزل مقصود راه بپیماید.
در مورد دانشگاه ها و مراکز علمی و تخصصی کشور که هر چه بگوییم کم گفته ایم. اینجا تنها یک نکته به ذهنم رسیده است که شاید گفتنش خالی از لطف نباشد و آن سیستم بسته دانشگاه های افغانستان است که یکی از بزرگترین موانع پیشرفت علمی کشور به شمار می آید. به طور مثال اگر خدای ناکرده کسی که تحصیلات خویش را در یکی از کشورهای خارج تکمیل کرده باشد و بخواهد وارد سیستم علمی دانشگاه ها به حیث استاد شود باید از بیش از هفت خوان رستم بگذرد و سرانجام هم به نتیجه نرسد آن هم برای شغلی که معاش آن کفاف یک زندگی ساده را هم نمی کند تا چه رسد به زندگی علمی و تحقیقی. یکی از بزرگترین دلایل این ناکامی هم اساتید پیری هستند که بنا به سیستم از ریشه نادرست دانشگاه ها باید درجه و کفایت علمی داوطلب استادی را تأیید کنند. این اساتید پیر که سن برخی از آنها به هشتاد سال نیز می رسد و در این دو سه دهه عقب افتادگی به درجه های علمی پوهاند و غیره رسیده اند بزرگترین سد برای اساتید جوان محسوب می شوند. اکثر آنها کسانی هستند که درجه لیسانس داشته و آن را هم معلوم نیست چند دهه قبل اخذ کرده اند و اکنون که با یک جوان پرانرژی و مشتاق کرسی علمی رو برو می شوند موقعیت خود را به خطر دیده و اکثر داوطلبین را رد صلاحیت می کنند در حالی که دانش ایشان در بسیاری موارد حتی به پای دانش لیسانسیه های جدید هم نمی رسد تا چه رسد به افرادی که مدرک ماستری یا داکتری دارند.



این هم از نکات بارز مملکت ما است که کسی که درجه علمی اش لیسانس چند دهه قبل است و در هیچ ژورنال معتبر خارجی حتی یک مقاله علمی هم ندارد و اشتباه های فاحش علمی و معلوماتی دارد باید صلاحیت علمی کسی را تأیید کند که میزان و درجه علمش بالاتر از خودش است و از وی امتحان نیز اخذ کند. و چنین است که درجا زدن در این مملکت رسمی شده است که تا بخواهد درست شود چند نسل را فدا خواهد نمود.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

پست 44: آقای اتمر! دریش!

اخیراً آقای اتمر وزیر معارف تغییر کارایی داده و به یک قوماندان نظامی تبدیل شده است. ایشان در پی برخی حوادث مربوط به وزارت خویش، دستور صادر فرموده اند یا از پولیس خواسته اند که تعدادی از دانش آموزان و معلمان و مدیران را بازداشت کنند که چنین نیز شده است. ما این پست و وظیفه جدید را به آقای اتمر تبریک گفته، امیدواریم در دور بعدی انتخابات ریاست جمهوری، ایشان را در مقام وزیر دفاع مشاهده بفرماییم. این امر خیلی هم بعید نیست مخصوصاً در کشوری که قانون اساسی آن تقریباً به هیچ انگاشته می شود و وزیر صاحب معارف آن دستور نظامی صادر می کند آن هم علیه کسانی که هیچ چیزی جز صدای حق خواهی ندارند و سلاحشان فقط به اعتصاب یا تظاهراتی محدود می شود که همان قانون اساسی صریحاً به آن اجازه داده است.
فکر کنم از این به بعد هر کس آقای اتمر را دید باید سلام نظامی بزند!!!
اتمر صاحب! دریش!

پست 43: بازگشت

پس از مدت مدیدی از عدم دسترسی به اینترنت سرانجام دوباره توانستم به یک اینترنت مداوم دست پیدا کنم. دلیل اصلی این همه غیبت و تأخیر هم همین بود. این اینترنت هم دردسری است که اگر نباشد زندگی برخی مانند من مختل می شود. امیدوارم که دیگر قطع نشود.
با «گفتنی ها» باشید

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه

پست 42: ما چه نداریم؟

چند روزی را در ساحه شمال کشور بودم و بالاخص در دشت بغلان و ساحه قندوز. تا چشم کار می کرد سر سبزی بود و البته فقر. به این فکر افتادم که اگر فقط همین دشت را به طور صحیح و علمی گندم بکارند با توجه به حجم آب و حاصلخیزی منطقه، می توان گندم مورد نیاز کشور را به طور کامل تأمین کرد تا دیگر چشم به راه جاده ترخم و اسلام قلعه و بندر حیرتان و جاهای دیگر نباشیم.با این همه منابع طبیعی تنها چیزی که نداریم فکر استفاده از این منابع و برنامه ریزی صحیح برای کار است. «آن را کی به دست می آوریم؟» سؤالی است که نه من بلکه بسیاری هنوز نمی توانند جوابی برای آن مهیا کنند.