علما و خطیبان مساجد و تکایای کابل، در عملی خداپسندانه و وظیفه شناسانه پخش و نشر کاریکاتورهای موهن نسبت به شخصیت والای پیامبر گرامی اسلام را
باز هم محکوم کرده اند. این بسیار نیک و شایسته است و همه باید چنین باشیم. اما آیا تنها موضع گیری و نشر قطعنامه و اعلامیه کافی است؟
آیا تا کنون شده است از خود بپرسیم که این همه محکوم کرده ایم اما چرا نتیجه نداده است؟ چرا این همه مظاهره کرده ایم و شعار داده ایم اما اثری نداشته؟ چرا به جای کمتر شدن بروز این واقعات، تعداد آنها روز به روز بیشتر و بیشتر می شود؟ اصولاً محکوم کردن یک عمل تا چه اندازه فایده دارد وقتی کار و عملی بنیادی برای حمایت از آن صورت نگیرد؟
هدفم از نوشتن مطالب امروز، نقد پروسه محکومیت بدون انجام عمل حمایتی نیست و حتی نمی خواهم راجع به کارهای عملی حمایتی صحبت کنم. مطلب دیگری را می خواهم بگویم.
ما عمدتاً عادت داریم که برای یافتن دلایل یک عمل، به سراغ ملحوظات بیرونی برویم غافل از اینکه بخواهیم برخی از علتها را که در بسیاری از اوقات دلیل اصلی نیز هستند در درون خود جستجو کنیم. علت هم این است که خود را مبرا از همه نادرستیها می دانیم و همه اعمال و کردار و گفتار خود را عین صواب می پنداریم. شاید این پرسش مطرح شود که مگر ما چه کرده ایم که واقعاتی مانند چاپ و نشر اینگونه کاریکاتورهای موهن نسبت به پیامبر گرامی اسلام و اهانت های دیگر رخ داده است.
اگر بخواهم دلایلش را بگویم خود کتاب سترگی می شود که نه من دانش کافی برای آن دارم، نه این وبلاگ مجال و ظرفیتش را دارد. در ایران کتابی به چاپ رسیده با عنوان «ما چگونه ما شدیم» اثر آقای صادق زیبا کلام. در این کتاب بحث پیرامون عناصر و دلایل کلیدی روندی است که اکنون جامعه ایران به شکل کنونی آن دیده می شود یعنی به عبارت دیگر از قافله علم و فرهنگ و تکنالوجی به دور مانده است. هر چند کتاب فوق جامعه ایرانی را مورد نقد قرار می دهد و بنا به دلایل مختلفی کامل نیست، اما به علت برخی مشترکات فرهنگی بین مردم ایران و افغانستان، بعضی از مطالب آن در مورد افغانستان هم صدق می کند.
در افغانستان ما که رعایت ظواهر اسلامی و رسوم و عنعنات دینی از اهمیت ظاهری بیشتری نسبت به مسایل فرهنگی قومی و قبیله ای و ملی برخوردار است، توجه به دلایل دینی و مذهبی رسیدن به مرحله فعلی از اهمیت خاصی هم برخوردار خواهد بود. بیاییم چند پرسش ابتدایی از خود بپرسیم:
چرا کشورهای مسلمان با اینکه جزو غنی ترین کشورهای دنیا به لحاظ منابع طبیعی هستند، اکثراً جزو کشورهای عقب مانده، جهان سوم یا حداکثر در بهترین حالت ممکنه جزو کشورهای در حال توسعه هستند؟ (جایگاه افغانستان در این رده بنده واضح است و نیاز به توضیح ندارد)
چرا با اینکه این همه عالم و دانشمند و مولوی و آخوند داریم، باز هم در عمل به دستورات و اندیشه های دینی و دنیایی کوتاهی می بینیم؟
چرا با اینکه این همه خود را از دنیای علم و دانش و تکنالوجی عقب مانده و وابسته به سایرین می بینیم باز هم به جای پیدا کردن و برطرف کردن دلایل عقب ماندگی، به دنبال ظاهر بینی و تعصب کور و دشمنی و عداوت با یکدیگر می رویم و تقابلات مذهبی، زبانی، قومی و غیره را دامن می زنیم؟
چرا بیشتر از آنکه به فکر ساختن مکتب برای تربیت نسل آینده عالم و باسواد باشیم، به دنبال آباد کردن و وقف عبادتگاه هستیم؟ آیا مشکلات عقب ماندگی ما را مسجد و تکیه خانه های فعلی می تواند بیشتر حل می کند یا مکتب درس؟
بیاییم با خود صادق باشیم.
مسجد خوب است. تکیه خانه خوب است. بلکه وجودش واجب است. اما آیا از مساجد زمان صدر اسلام که علاوه بر عبادتگاه مرکز مباحث علمی نیز بودند، در حال حاضر کاربردی جز عبادتگاه مانده است؟ به یاد بیاوریم زمانی که پیامبر گرامی وارد مسجد شدند و از بین پیوستن به دو گروه عبادت کننده و مباحثه کننده، دومی را برگزیدند.
زمان آن فرا رسیده است که علمای ما به جای محکوم کردن پیوسته و بی اثر کارهای ناپسند دیگران، با خود بنشینند و برای بیرون رفت از شرایط نامناسب جامعه بیاندیشند و بیشتر از آنکه به فکر بیان مسایل شرعی ظاهری باشند به دنبال روشنگری در بین مردم برای حرکت به سمت و سوی تعالی و پیشرفت باشند هر چند هیچ گاه نباید مسایل شرعی را نیز از یاد برد.
زمان آن فرارسیده است که فقط به انداختن تقصیر بر گردن عوامل و قدرتهای استعماری خارجی اکتفا نکنیم، بلکه ببینیم خود نادانسته چگونه آب به آسیاب آنها ریخته ایم.یکی از دلایلی که فریاد محکوم کردن ما به جایی نمی رسد این است که هنوز خودمان، رفتار و گفتار نادرست خویش را که به نام دین (اسلام) انجام می دهیم محکوم نکرده ایم.