برای فهمیدن هر مطلبی باید درکی از آن داشت. شعر نیز از همان مقوله است. اما اینجا در این کابل، شاید هیچ کس نتواند عمق این شعر احمد شاملو را درک کند، چون:
1- اینجا نمی شود در شب بدون مهتاب بیرون رفت، چون یا در گل و لای کوچه می افتی، یا سر و دست و پایت می خورد به یه جایی که تا صبح باید از درد فغان بر آری.
2- اینجا در شب مهتابش هم بخواهی بروی به کوچه، گرفتار سگ های با اخلاق کابل می شوی. اگر سالم بروی، احتمالاً سالم بر نخواهی گشت!
3- اینجا یک بار رفتی به کوچه، دیگر از کوچه رفتنت سیر خواهی شد و دیگر باز به کوچه نخواهی رفت چه برسد به اینکه همان کوچه قبلی باشد.
4- ما ملت، مرغ و خروسیم! نزدیک غروب که می شود، در شهر صحنه فرار آدم ها را می بینی که نمی خواهند بعد از غروب آفتاب به خانه برسند. حتی خانم ها!!! وقتی مردم یک شهر نمی خواهند اول شب بیرون بمانند، مگر آدم دیوانه باشد که نیمه شب پایش را بگذارد به کوچه!
5- گیرم که شب هم به کوچه برویم، اصلاً مگر حس و حالی مانده است که شعر بخوانیم و معنایش کنیم.
بخوابید، در کوچه های کابل هیچ خبری نیست!
4 comments:
عالی بود،عزیز دل زیبا می نویسی من هم علاقمند وبلاگت می باشم.
www.beganna.blogspot.com
شعر از فریدون مشیری است.
تشکر جناب ناشناس از معلوماتتان. بله درست فرمودید. شعر از فریدون مشیری است.
Wow, marvelous blog layout! How long have you been blogging for?
you made blogging look easy. The overall look of your
website is excellent, let alone the content!
My website: gold and silver companies
ارسال یک نظر