سلام
روزگار دارد چون برق و باد می گذرد. من نیز که هنوز در حال گذراندن دوران نقاهت هستم دلم می خواهد این روزگار زودتر بگذرد تا بتوانم مجدداً بر سر پای خود بایستم و زندگی عادی را از سر بگیرم.
عجب انسانهای عجیبی هستیم امثال بنده که هم از گذشت روزگار شاکی هستیم و هم می خواهیم زودتر بگذرد. گویی اگر زود بگذرد، زودتر به راحتی و آسایش می رسیم. در حالی که خود می دانیم که زندگی همواره پر است از فراز و نشیب. و اگر بعد از هر فرازی، نشیبی می آید، پس از هر نشیبی، فرازی دگر بر سر راه خواهیم دید.
در این دو راهی گذشتن و نگذشتن روزگار، آنچه که دارد تلف می شود، صد البته عمر گرانمایه است که در نزد ما افغانان ارزشی ندارد. جالبتر البته این است که ما مردم برای مردگان خود احترام بیشتری قایل هستیم تا زندگان. تا زمانی که کسی نمرده، قدرش را نمی دانیم ولی همینکه مرد، همه افسوس می خوریم که «ای وای، چرا قدرش را ندانستیم».
در این مملکت نیز اگر خارجیان چند صد نفر را یکجا بکشند مشکلی نیست و حداکثر به یک عذر خواهی اکتفا می کنند اما شاهد بوده ایم که نیروهای آیساف برای بیرون کشیدن جسد فردی که مثلاً در بند غرقه کابل غرق شده است، ساعتها موتر خود را توقف داده و غواصانشان به دنبال جسد مرده ما می گردند. و در می مانیم که دم خروسشان را باور کنیم یا قسم حضرت عباسشان. شاید البته اینان نیز از ما مردم بوی گرفته باشند و برای مرده ها احترام بیشتری قایل می شوند.
به هر صورت، بهتر است قدر زندگان را دریابیم که مردگان از دست ما راحت شده اند. این را به جناب کرزی گفتم.