۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

خانه غبارآلود می شود گاهی

سلام

چند وقت پیش برای یکی از دوستان اتفاقی افتاد که نمی دانم چه بوده. اما به هر حال وارد دفتر کارم شد و گفت که نیازمند یک عدد سگرت است. ما هم این در آن در زده، برایش سگرتی فراهم کردیم. اما اوضاعش درست نشد. با هم رفتیم منزل. گفتیم شاید موسیقی روحیه اش را تازه کند. انواع و اقسام آهنگ های ملایم و دسکوتیک را نواختیم. اما باز هم نشد.

گفتیم شاید یاد خاطرات قدیم بد نباشد. اما آن هم کارگر نیافتاد. خواستیم بخندانیمش، دیدیم نمی شود. برایش موسیقی آرامش بخش پخش کردیم، شاید خوابش ببرد. دیدیم که مدام از این پهلو به آن پهلو می شود.

خلاصه هر کار کردیم، نشد.

دست آخر خودمان هم حالمان گرفته شد، گفتیم یک سگرت بده، ما هم حالمان بد است.

بعضی وقتها خانه دل افراد بد رقم غبارآلود می شود. هر چه بخواهی جارو بزنی نمی شود. اینجاست که غبارها به دل تو هم نفوذ می کند و باید سگرت را روشن کنی حتی اگر در عمر خود به آن لب نزده باشی.

r

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

وای به روزی که بگندد نمک

سلام

«شکر خدا ما که مسلمانیم». این جمله‌ای است که همه ما و شما یا آن را بسیار تکرار کرده‌ایم یا بسیار شنیده‌ایم. اما حقیقت را همه می‌دانیم که نه به این حرف اعتقاد داریم و نه عملمان به آن می‌ماند. لقلقه زبان در دهانی است که فقط بوی تعفن می‌دهد. (به کسی بر نخورد). صریح می‌گویم. تاریخ قدیم و معاصر افغانستان و جهان در پیش چشم ما است. تفاوت چند صد هزار سال نوری این چهار دیواری سیاسی با چند صد کیلومتر یا چند هزار کیلومتر به لحاظ فرهنگ، علم، ادب، هنر، اقتصاد، سیاست و هر زمینه دیگری که بشود در تصور آورد، به عیان روشن است و به نهایت قابل لمس.

اما هنوز بر همان طبل تو خالی مسلمانی خویش میکوبیم و بدتر از آن اینکه خود را در شمار دیگرانی می‌دانیم که آنچنان از ما فاصله گرفته‌اند که نور هم با آن سرعت خود نمی‌تواند ما را به آنها برساند. ادعایمان به آسمان می‌رسد و عمق نگاهمان به نوک دماغ هم نمی‌رسد.

البته هستند در این میان آنهایی که خود را می‌شناسند و همین که بتوانند کاری کنند که در درون، خود را در مسیر راهی که دیگران رفته و بسیار جلو افتادگان افتاده‌اند ببینند، باز وضعشان خوب است. اما درد دل من از آنهایی است که نامشان جهانی است ولی کردارشان در حد کودکان عصر انسانهای نخستین هم نیست.

کرزی صاحب با آن یال و کوپالی که بر دوش دارد، دم از دموکراسی و دستاورد می‌زند، اما در پشت پرده دل به حرف چهار نفر هم قوم و زبانی دارد که کور هستند و خود را بینایان و روشنفکران این سرزمین می‌دانند. (ما تا قبل از این فکر می‌کردیم کرزی صاحب فقط کر است، اما مثل اینکه کور هم بوده و ما نمی‌دانستیم.) شاهد مثال می‌خواهید؟ مگر عیانتر از این داریم که تمام وزارتخانه‌ها و سازمانها و ارگانهای حساس و حیاتی کشور به دست یک قوم (چرا باز ناخواسته می‌خواهم سانسور کنم؟ عادت شده است! البته این عادت را در ما نهادینه کرده‌اند. منظورم صریح و رک این است که تمام یا اکثر ریاستها و وزارتها و ارگانهای حساس به دست قوم پشتون) افتاده است و هنوز هم می‌خواهند بر سایر شاهرگهای حیاتی و غیر حیاتی که در دستشان نیست بتازند و در چنگال قدرت خود بیاورند و دست دیگران را چه حق داشته باشند، چه نداشته باشند، از آنجا دور کنند.

بزرگانی از اطرافیان کرزی مانند اشرف غنی احمدزی، انور الحق احدی، عمر ذاخیل وال، هدایت امین ارسلا و نظایر اینها را که بنگری، همواره دم از برابری و برادری و عدالت و شایسته سالاری می‌زنند، اما وقتی بوی تعفن کردارشان به مشام می‌رسد، تازه می فهمی که در پس پرده به چه چیزی فکر می‌کنند و چه مرام و مسلکی دارند. نه به کس مجال بزرگ شدن می‌دهند، و نه آنهایی را که از قوم و تبار و زبان خودشان نباشند به بزرگی می‌رسانند حتی اگر از هیچ قوم و قبیله و دسته و نژاد و گروه و منطقه و زبانی حمایت نکند یا وابستگی داشته نباشد.

درمانده‌ام از اینکه چطور اینان که خود را در سطح جهانی برجسته می‌دانند و از ادعای ریاست جمهوری بگیر تا منشی عمومی سازمان ملل را دارند و سالیان سال در همان چند هزار کیلومتر آنطرفتر زیسته‌اند و خوب می‌دانند که دلیل پیشرفت آنها و پسرفت ما چیست، باز هم نمی‌خواهند به همان راه بروند و می‌کوشند که فقط به هم کیشان و هم زبانان و هم قومی‌های خویش برسند. و خود نیز خوب می‌دانند که همین کار باعث شده که اینک افغانستان اینی باشد که می‌بینیم و خودشان اگر در اطرافشان چندین گارد مسلح نباشد، فکر هم نمی‌توانند بکنند تا چه رسد به خواب. اما باز هم مرغشان یک پا دارد و اگر به چشمشان تلسکوپ هم ببندید حداکثر فقط لوله آن را می‌بینند.

یک جانبه اگر نگویم، بسیاری از بزرگان و رهبران و روشنفکران سایر اقوام و زبانها و فرهنگها و ریشه‌های این مرز و بوم هم همینگونه می‌نگرند، چون مجبور شده‌اند که اینگونه بنگرند. از اینان نیز بخاری بلند نمی‌شود که خود غرق در همین زد و بندهایی شده‌اند که پارادایم‌های این مرز و بوم برایشان ایجاد کرده است.

نه به آنها اعتماد می‌شود و نه آنها به دیگران اعتماد می‌کنند. این وسط، افغانستان مرداب گندیده‌ای است که هر چه بیشتر دست و پا بزنیم، بیشتر در آن فرو می‌رویم. هم پشتون، هم هزاره، هم تاجیک هم هر کسی با هر ریشه‌ای. با این رویه، هیچ کس را یارای گریز و فرار نیست. آنها که سنگین‌ترند و ریشه بیشتری برای خود در این گندآب دست و پا کرده‌اند، بیشتر و سریعتر فرو می‌روند. این قانونی است که یک قادر بی‌همتا نوشته است و از آن هیچ گریزی نیست. و قانون او هم نه تبدیل می‌شود، نه تحویل، نه قابل استفسار است نه قابل اضمحلال.

روی سخنم با آنانی نیست که در اینجا نام برده‌ام تا اشاره کرده‌ام. چرا که آنان را چنان غرق در شادی کوتاه یا دست و پا زدن عبث و بیهوده می‌بینم که فکر نمی‌کنم به این راحتی و با جملاتی کسی که نه پشتون است، نه هزاره، نه تاجیک است، نه ازبک، نه پشه ای، نه نورستانی، نه علی‌زی است، نه نورزی، نه ظاهر شاهی است، نه رفیق، نه کرزی مآب است، نه کورزی نشان، نه همدست دزد است، نه شریک قافله، نه مسلمان است، نه نامسلمان، بلکه بنی‌بشری است که دست اجبار تقدیر او را در این سرزمین به دنیا آورده تا شاهد درد و رنج و ظلم و ستم مسلمان و نامسلمان و پشتون و هزاره و تاجیک و عرب و عجم باشد، به راهی که نکو است برگردند.

روی سخن من با آنانی است که در پشت سر خود تمام پلها و نشانه‌های مذهب، زبان، قوم، منطقه و نژاد را پشت سر گذاشته‌اند. آنانی که می‌دانند و می‌دانند که می‌دانند. آنان که نیامده‌اند تا بمانند، بل آنان که آورده شده‌اند، تا خود به پای خود بروند.

اینجا به دنبال کسی که می‌گوید «چه کسی می‌خواهد من و تو، ما نشویم؟ خانه‌اش ویران باد!» نگردید.

اینجا به دنبال قومی که برادر باشد، هم اندازه و برابر، نگردید.

اینجا به دنبال جنسی که هم پایه دیگری باشد، نگردید.

اینجا به دنبال رنگی که زیبایی‌اش را در ترکیب با دیگر طیف‌ها بداند، نگردید.

اینجا به دنبال شوری که شعور داشته باشد، نگردید.

اینجا به دنبال خشتی که داوطلب سنگ بنا باشد، نگردید.

اینجا به دنبال هیچ چیز درست نگردید.

اگر خود را نشان می‌دهید، به آنهایی که جلو رفته‌اند نشان دهید. مطمئن باشید کسی را خواهند فرستاد تا شما را با خود ببرد تا با هم سرعت بیشتری بگیرید.

بشتابید که آن قافله، بس نرم و شتابان می‌رود. هر آنچه می‌جویید، آنجا و با آنان بجویید.

warp-speed-1

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

پیشنهادات پارلمانی

سلام

از آنجا که پارلمان برای بار چندم هم نتوانست رییسش را انتخاب کند، و از آنجا که اینجا افغانستان است، و از همانجا که اینجا همه به همه جای همدیگر کار دارند، و از همان برخی جاها که همه با برخی جاها بیشتر کار دارند یا از آنجاها خوششان می آید، و همچنین از همینجا اعلام می داریم که ما هم با برخی جاهای پارلمان کمی کار داریم، لذا جهت اینکه به برخی جاهایش در اینجا گیر بدهیم (برخی را هم که دور از دسترس است می گذاریم برای اوقات خصوصی)، پیشنهاد می شود که جهت عدم اتلاف وقت و اینکه نوبت به همه برسد و عدالت رعایت شود و همه بتوانند در طول عمر خود ادعا کنند که روزی کاندید ریاست پارلمان بوده اند و برای خود آبرویی دست و پا کنند و جلوی دیگران پز بدهند، کلیه وکلایی که تا کنون نامزد چوکی ریاست نبوده اند به یکباره خود را کاندید کنند و در نهایت هم دو نفری که بیشترین رأی را برده اند (که احتمالاً از پنج یا شش رأی بیشتر نخواهد بود) باز هم رأی نخواهند آورد، لذا انتخابات ریاست مجلس سریعاً به پایان رسیده و مجدداً نوبت به قانونی صاحب و سیاف صاحب خواهد رسید و دوباره روز از نو روزی از نو را تا آخر این دوره پارلمان خواهیم دید.

یا اینکه وکلای پشتون یک رییس، تاجیکها دو رییس، هزاره هم از آنجا که هیچ کدام دیگری را قبول ندارد هیچ رییس و ازبکها هم یک رییس را انتخاب کنند و کلاً به جای رییس، شورای ریاست تشکیل شود. آنهایی هم که ادعای خیالی مستقل بودن دارند و هر دم با یک طیف بر می خیزند و می نشینند، بستگی به موقعیت، دماغشان را بخارانند.

البته:

1- از آنجا که احتمال اینکه با این شیوه، پیش برویم، نه رییس جدید انتخاب می شود و نه طرز العمل اصلاح می شود، لذا رییس صاحب موقت همچنان بر سر چوکی باقی مانده و خود به خود دایمی محسوب می گردد و دیگر نیازی نیست که رییس جدید انتخاب شود.

2- وکلای واقعاً مستقل هم بروند در همان محل های انتخاباتی خود، به مشکلات مردم فقط گوش دهند. این باعث می شود، حداقل برای دوره بعد رأی بیاورند.

3- کرزی صاحب بچسبد به همان دادگاه انتخابات و سعی کند هیچ کس حرفی درباره تخلفات دوره قبل ریاست جمهوری چیزی نگوید و اگر هم گفت، از ایران بخواهد که کمی پیسه بیشتری در نظر بگیرد تا نه از جیب مبارک چیزی رفته باشد، نه دل کشور دوست و برادر و همسایه مهاجر کش از دست برود. در عوض ایشان قول بدهد رییس جمهور بعد هم با نظر مقام عظمای ولایت انتخاب شود.

4- سرپرستان وزارتخانه ها هم دیگر نیاز نخواهند داشت شبها قرص خواب ببلعند. بروند راحت بگیرند بخوابند. شهر در امن و امان است.

5- آن وقت ما هم دست از سر برخی جاهای پارلمان برداشته، می رویم سراغ برخی جاهای مجازتر یا اصلاً برخی جاهای برخی دیگر را می چسبیم.

jiz-2

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

بیرون کشید باید از ورطه رخت خویش

سلام

احتمالاً تا سلام کردن به عزرائیل چندان فاصله ای نمانده. امیدوارم داکتر صاحبان یادشان باشد که کارد و اره و تیشه را داخل بدن بنده جا نگذارند. چون وقتی داخل قبر بیدار شوم، دردم می گیرد.

عرض شود که پارلمان هم افتتاح شد. حواسم نیست چه می نویسم. تصحیح می کنم: افتضاح شد.

هر چند از قدیم الایام می دانستیم هر جمع ملی که به وجود آید، مسلماً دعواها بر سر قوم و زبان و منطقه وجود خواهد داشت حال می خواهد پارلمان باشد، می خواهد تیم کریکت. ولی باز هم به شعر امیدوار کننده «در ناامیدی بسی امید است» دل بستیم که البته این بار هم نگرفت. این نگرفتن ها احتمالاً به عمر بنده و چهار تا چهل نسل بعد از بنده هم قد بدهد.

این میان البته تنها کسانی که از این وضعیت نفع می برند، هیچ کس نیست. یعنی همه ضرر کرده ایم. پس باید گفت «ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش، برون کشید باید از این ورطه، رخت خویش».

شعری از هادی وحیدی به خاطرم آمد که گویای همین اوضاع و لحظه ها است:

این ابرها عقیم اند، باران نخواهد آمد

دریا! مپیچ بر خود، طوفان نخواهد آمد

ای زخم های مانده در انتظار مرهم

جز زخم، زخم خونی بر جان نخواهد آمد

دیشب پدر دوباره، بی نان به خانه آمد

جایی که سفره خالی است، ایمان نخواهد آمد

سهراب خفته در خون، رسم فتاده از پای

این بار آن تهمتن، از خان نخواهد آمد

جای کمان آرش، رنگین کمان نشسته است

دیگر کمانکشی در میدان نخواهد آمد

بیهوده با چراغت ای شیخ، گرد شهری

زود است زود، امروز، انسان نخواهد آمد

برقرار باشید