۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

چه می توانستم بگویم؟

سلام

وقتی کار چهار نفر را یک نفر انجام دهد همین می شود که الآن شده است. نامزدمان ما را متهم به بیخیالی نموده. فامیل متهم به سرگرم بودن به سایر علایق به جای خانواده. دوستان گیر داده اند که نامرد شده و دیگر از ما خبر نمی گیری. همکاران می گویند کند کار می کنم.

نمی دانم چرا ما مردم بیشتر از روی ندانسته ها قضاوت می کنیم تا از روی دانسته ها. از نظر ما شواهد بیشتر از مدارک قابل اهمیت و اعتبار هستند. دیگر این کار جزو عادات زندگی و حتی کار همه ما در همه جا شده است و در این راه دیگر نه به تعالیم دینی، نه وجدان و نه عقل خود رجوع می کنیم. این از درد دل خودم.

اما این روزها یک موضوع دیگر نیز ذهن من را مشغول کرده است. فکر اینکه این دولت و این ملت آخر به کجا می رسند. چند روز قبل دوستی را ملاقات کردم. از من می پرسید راهی را می شناسم که از این مملکت بگریزد. چند راهی به ذهنم رسید اما هیچ کدام برایش یا امکان نداشت یا جالب نبود. این هم جالب است که هم خودش هم همسرش تحصیلات عالیه دارند. از او در مورد دلیلش برای گریختن از این مملکت پرسیدم. و درد دلهایش شروع شد. از سالها قبل و آن زمانی که به طور تصادفی همدیگر را شناختیم و آشناییمان شروع شد و تا کنون که هر از چند گاهی حال همدیگر را می پرسیم و از هم خبر می گیرم. از اینکه در طول این سالیان به چه چیزهایی در این مملکت دل خوش کرده بود و اینک از همه چیز و همه کس، از دولت و ملت، از بزرگان و مردم عادی، از تناقضات و از همه جزییات و کلیات اینجا متنفر شده است. اما بیشتر از همه دلش برای فرزند خردسالش می سوخت و از آینده ای که در انتظار او بود نگران به نظر می رسید. نگران بود که او با این همه تضادها چه می کند و هنگامی که بزرگتر شود آیا از او نخواهد پرسید که چرا با اینکه می توانسته شرایط بهتری برای زندگی در یک کشور دیگر برایش فراهم کند، به ماندن در این کشور و تحمل این همه تحقیرات و تضییع حقوق خویش رضایت داده است.

و من نمی دانستم که چه بگویم. در مقابل فردی که سالیان سال خودش و همسرش را می شناسم و می دانم که هم در حوزه علم و هم در حوزه عمل بسیار کار کرده اند و اینک در زمانی که باید شروع به سامان رسیدن این همه تلاش و تحصیل علمشان باشد، به فکر رفتن از این مملکت افتاده اند، چه می شود گفت؟ چه می توان گفت؟

5 comments:

کاکه تیغون گفت...

ما که خود جل خود را از آب کشیده ایم هر نظری بدهیم بی انصافانه خواهد بود ولی شما پشت گپ مردم نروید و فراموش نکنید که کاکه تیغون می فرماید :
یک روزنامزدبازی به از هزار روز ریاست جمهوری!

Ehsan گفت...

سلام دوست عزيز،
بروز هستم تشريف بي آوريد.

میرزا ملامت گفت...

درود!

ما هم مانند شما وظیفه ی چهار نفر را انجام میدهیم و اگر درستتر بفرماییم چهار نفر و یک عدد کارت چاپ کن، البته این آخری جزو سایر علایق است. بناءً درکتان فرموده ابراز همدردی می نماییم.

چندین بار گفته ایم این ملت و این دولت تا چند نسل دیگر هم بجایی نمی رسند و روزیکه به جایی برسند ما نیستیم که ببینیم چه گلی به فرق خویش میزنند. منتها این را هم میدانیم تا ژن محترم خودخواهی تکثر پیدا کند همین آش است و همین کاسه ی کلالی.

بعضی ها می گویند افغانستان جای آدمهای فهیم نیست... اگر دوستان شما هم چنین اعتقادی دارند هرچه سریعتر راه فرارشان را پیدا کنید ورنه خدای نخواسته اعصابشان شارت خواهد شد.

والسلام

احسان سلام گفت...

سلام
برآمدن و نبرامدن از افغانستان، هردو مشکل هستند.
در داخل، درد وطن داری و در بیرون درد بی وطنی.
این تجربه ها برای هرکس متفاوت است. مربوط به وضعیت فکری و کاری اشخاص در بیرون است.
خدا هیچ کس را بی وطن نسازد.

شهرتاش گفت...

درود،
چه دقیق گفته اید. راستی که ما از روی ندانشته ها قاوت می کنیم.
با اقای سلام موأفقم. در داخل، درد وطن داری و در بیرون، درد بی وطنی.