۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه

سنگ صبور

وقتی با کسانی که خیلی دوستشان دارم و از آنها دورم صحبت می کنم به جای آرام تر شدن آشفته تر می شوم. نمی دانم چرا.
دیشب توانستم با یکی از دوستان قدیمی وعده ملاقاتی را بگذارم و پس از سه سال دلتنگی از بابت ندیدنش با هم دقایقی را بنشینیم و صحبت کنیم. هر چند در طول این سالیانی که از هم دور بوده ایم با تلیفون در تماس بوده ایم. طبیعتاً شوق دیدن دوستی که خاطرش برایت خیلی خیلی عزیز و محترم باشد آن هم بعد از چند سال باید شور و شوق و هیجان و خوشحالی خاصی در درون آدم ایجاد کند که زایدالوصف باشد. اما برای من این برعکس بود.
هر چند برای دیدنش لحظه شماری می کردم اما دیشب پس از تعیین زمان و محل ملاقات به طرز عجیبی دلم گرفت. پس از مدتها نشستم و لب به سیگار زدم. آن نه یکی. که دو تا.
خوابم نبرد تا حدود ساعت 3 صبح. دلم می خواست بلند بلند گریه کنم اما یکی از دوستانم کمی آن طرف تر خوابیده بود و من هم به هر طریق ممکنه جلوی عقده گلو را نگه داشتم و خودم را با ماهواره سر گرم کردم هر چند هیچ لذتی از این کار نبردم.
امروز لحظه ای که دیدمش چقدر خوشحال شدم. در مقایسه با من کمتر تغییر کرده بود. هنوز همان چهره خندان و پر انرژی اش را حفظ کرده بود. برعکس من که وقتی یکی از دوستانم پس از دو سال من را دید فریاد زد: «این چرا این طوری شده؟»
لحظه ای که دیدمش باز هم نزدیک بود اشکم سرازیر شود اما این عقده را هم در دل ریختم. این عقده در دل خالی کردن به عادتی برایم تبدیل شده که هر چند دانایان می گویند برای انسان مضر است اما دیگر چه می شود کرد. تغییرش برای کسی که عمری را سنگ صبور خیلی ها بوده و خود سنگ صبوری نداشته خیلی سخت است.
ای کاش یکی پیدا شود تا سرم را بر روی دوشش بگذارم و تا مدتها گریه کنم.
دلم هنوز تنگ است ...

3 comments:

ناشناس گفت...

من اینجا هستم .. هر وقت که خواستی هر قدر که خواستی بمان و حرف بزن و گریه کن ..

ناشناس گفت...

درود
در این روزگار غریب، پاس آشنایی هارا داشتن از شیوه های مروت و صاحبدلی است.
انتظار نوشته ههای انتقادی و موشگافانه ات را داریم.

ناشناس گفت...

سلام
اشک ریختن هیچ فایده اگر نداشته باشد همین فایده را دارد که چشسم هارا می شوید.