۱۳۸۶ اسفند ۷, سه‌شنبه

پست 20: «پر رویی هم حدی دارد بابا !!!»

اخیراً آقای هاشمی رفسنجانی رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام ایران (و احتمالاً سایر کشورها) در اظهاراتی از گفته های سید طیب جواد، سفیر افغانستان در واشنتگن انتقاد کرده و ادعا کرده که «اگر کمک های ایران نبود، دموکراسی در افغانستان شکل نمی‌گرفت»
بدینوسیله می خواهیم مراتب تشکر و قدردانی خویش را از ایشان و دولت کریمه و فخیمه ایران به شکل زیر به عمل آوریم. امیدواریم مورد قبول حضراتشان واقع شود. ما جمیع بشر دوستان، همسایه دوستان، مدافعان حقوق بشر و گروندگان به اسلام (همه این خصایص البته به شکل ایرانی آن) از دولت کریمه ایران تشکر می کنیم از اینکه:
1- به نام «اسلام مرز ندارد»، آن همه آواره افغان را به خاک خود خوانده، سپس آنها را تبدیل به برده نموده، استفاده های لازمه را از ایشان کسب نمودند. (ببخشید اگر بعضی جاها کلمه «برده» توهین محسوب می شود. در اینجا کلمه مناسبتری یافت نشد)
2- در فرصتهای ممکنه پولهای هنگفت از سازمانهای بین المللی گرفته و بدون آنکه ذره ای از آن را به پناهندگان تسلیم کنند، حقوق اولیه زندگی اجتماعی مانند حق کار آزادانه و مشروع را نیز از آنها گرفتند.
3- روزها و خاطرات فراموش ناشدنی مانند پنجشنبه سیاه، چهارشنبه سیاه را در خاطرات بر جا گذاشتند.
4- به جای ایجاد وحدت در بین احزاب و گروه های جهادی در جهت نفاق و تفرقه و پارچه پارچه کردن آنها از هیچ تلاشی فروگزار نکردند.
5- کودکان را بدون سرپرست، سرپرستان را بدون خانواده، زن را بدون شوهر، شوهر را بدون زن و هر کس را بدون اطلاع نزدیکانش از مکانهای عمومی و خصوصی جمع آوری کرده و رد مرز نمودند.
6- طوری عمل نمودند که کلمه «افغانی» به عنوان یکی از زشت ترین توهین ها در بین مردم عوام ایران جا انداخته و مجوز استفاده عمومی پیدا نموده است.
7- در هوای سرد و برفی، پناهندگان را به زور از مرز اخراج نمودند.
8- پناهندگان را به عنوان یکی از سر منشأهای اصلی فساد و تبهکاری معرفی نموده و در رسانه های دولتی خویش آن را گسترش و اشاعه دادند.
9- به بهانه کمک های اقتصادی باعث وابستگی اقتصادی شرکت های تولیدی نوظهور افغان شده و با سیاست مشوق صادراتی برای تولیدات ایرانی(دمپینگ)، باعث ورشکستگی تولیدات افغانی شده و می شوند.
10- در زد و بندهای سیاسی علیه مقامات دولتی توطئه نموده و چالشهایی را برای دولت نوپای افغانستان به وجود می آورند.
11- از هیچ تلاشی در جهت تخریب زیربناهای اقتصادی که باعث استقلال از واردات محصولات ایرانی می شود، دریغ نمی ورزند.
12- در رسانه های خویش افغانستان را کشوری اشغال شده و مخروبه عنوان نموده و جز خرابی های جنگ چیزی نشان نمی دهند.
13- خود در قاچاق و فروش مواد مخدر در داخل ایران و ترانزیت آن به کشورهای اروپایی نقش داشته و مسبب اصلی حضور مواد مخدر در جامعه ایران هستند ولی تقصیر را به گردن همسایه شرقی خود می‌اندازند.
14- کمک های تسلیحاتی و تکنیکی و آموزشی به طالبان و یا تبهکاران محلی ارایه نموده و دامنه ناامنی را در کشور گسترش می دهند.
و بسیاری موارد دیگر که باعث زحمت خوانندگان محترم می شود.

کارتون از هژبر شینواری

اصولاً دموکراسی به سبک ایرانی جزو مدرنترین انواع دموکراسی در جهان است همانگونه که اسلام ایرانی نیز سبکی جدید در دنیای تعاملات سیاسی و اجتماعی اسلامی به شمار می آید. از برکات کمکهای دموکراسی ایران یکی همین است که قدرتمندان کشور ما نیز حاضر به تن سپردن به قانون نبوده و همواره به نفع خود حکم صادر کرده و اجرا می کنند. بی شک مردم آمریکا ستیز و ایران دوست افغانستان نیز دست حضراتی مانند خامنه ای و رفسنجانی و جنابانی مانند احمدی نژاد (رییس جمهور) و حسینی (مدیر کل امور اتباع خارجی ایران) را از راههای دور و نزدیک بوسیده و برای توفیقات روزافزونشان در انجام و گسترش موارد ذکر شده و ذکر نشده در بالا، روز و شب دعا می کنند.
ایرانی ها یک ضرب المثل جدید دارند که می گوید «پر رویی هم حدی دارد بابا !!!»

۱۳۸۶ اسفند ۵, یکشنبه

پست 19: هر چیزی به جای خود

زندگی نسلهای متمادی بشر تجاربی را برای همه به همراه داشته است. بسیاری از تمثیل ها، داستان ها و ضرب المثل‌هایی که در زبان هر قوم و ملتی به کار می رود حاکی از تجربیات تثبیت شده ای است که در طول تاریخ برای آن ملت یا قوم دیگری که به نحوی با آنها ارتباط داشته روی داده.
اما چرا این مقدمه را گفتم؟ می گویم.
این روزها در بسیاری از سایت های فرهنگی و خبری که وارد می شویم صحبت از کنش ها و واکنش های بین طرفداران و یا به عبارت بهتر صحبت کنندگان زبان های پشتو و فارسی بر سر اقدامات اخیر آقای کریم خرم، وزیر فعلی اطلاعات و فرهنگ است. هر کسی به نوعی نظر یا مقاله ای می‌هد و دیگران یا در جواب آن مقاله ای می نویسند یا کامنت (همان دیدگاه) خود را به صورت پانویس یا زیر نویس و یا هر طریق دیگر ابراز می کنند. در این میان برخی به دفاع از اقدامات آقای خرم پرداخته و بعضی هم در مخالفت وی قلم فرسایی می کنند (از جمله شخص خودم).
نوع سومی هم در میان این نظرات یافت می شوند. این نوع نظرات مربوط کسانی است که فکر می کنند نباید به این چیزها بها داد و باید به امور مهم تر پرداخت و آنها را از یاد نبرد. بیشترین امور مهمی هم که مد نظر این گروه است امور اقتصادی و اجتماعی مانند مشکلات مردم، فقر و محرومیت، نادیده انگاشته شدن حقوق بشر، زنان و طبقه عوام، حکم اعدام آقای کامبخش و غیره می باشد.
از یک دید شاید راست می‌گویند و حق به جانب هستند. مشکلات و بحرانهای اقتصادی و معیشتی و اجتماعی افغانستان آن قدر عمیق و دردآور است که شاید بحث چهار کلمه فارسی و پشتو در مقابل آنها اهمیت چندانی نداشته باشد. اما نکته در اینجا است که بنا بر مقدمه ای که گفتم ضرب المثلی هست که می‌گوید «هر چیز به جای خود»
باید به مشکلات و بحرانهای موجود جامعه پرداخت. اما این به معنای فراموش کردن سایر مسایل نیست.
باید خواهان و پیگیر امور مهم اقتصادی و اجتماعی بود اما این به معنای در نظر نگرفتن سایر مباحث روز نیست.
اگر نظر آنهایی که چنین ایده ای دارند (البته فرض می کنیم که در صدد منحرف کردن اذهان از اصل قضایا نبوده و به گروه و قوم و زبان خاصی وابسته نباشند) را تعمیم دهیم مانند این است که برای حل مشکلات مملکت باید بر اساس اولویت مشکلات آن هم به طور تک به تک عمل کنیم یعنی ابتدا همه تلاش خود را صرف یک معضل کنیم و در صورتی که آن مشکل به طور کامل برطرف شد سپس برویم سراغ مشکل بعدی. این یعنی اینکه مثلا ابتدا باید همه بودجه کشور صرف ساخت سرک شود و سایر مشکلات بماند برای فرصت دیگر. بعد از چند سال که همه سرکهای کشور آباد شد، برویم سراغ مشکل سواد و تحصیل و پس از اینکه صد در صد مردم با سواد شدند آنگاه همه انرژی و امکانات خود را صرف مشکل دیگری بکنیم.
آیا چنین چیزی امکان پذیر است؟ آیا این رویه عقلانی است؟ آیا نتیجه بخش خواهد بود؟
من چنین گمانی ندارم و فکر نکنم هیچ انسان عاقلی نیز چنین چیزی را تأیید کند.
ضمن اینکه فکر نکنم صحیح باشد اگر از همه بخواهیم راجع به همه چیز به یک نسبت اهمیت داده و واکنش نشان دهند. هر کسی در هر جا و مقام و موقعیت و دانش خود باید نظر پردازی کند داکتر در رشته خود، انجینر در شغل خود، ادیب در زمینه کاری خویش و هر کسی در سر جای خویش. هر چند تأیید می شود که برخی مسایل همگانی هستند و همه باید نسبت به آن واکنش نشان دهند اما نه به یک اندازه و یک نسبت.
یکی از بزرگترین خطرها برای جامعه این است که مشکلات کوچک را ناچیز بیانگارد. اینگونه ناچیز شمردنها اکنون به آنجا رسیده است که حتی زبان مادری مردم نیز تهدید می شود. اگر بخواهیم باز هم آن را کوچک بشماریم، سالیانی بعد باید برای مشکلات بزرگتر و به دست آوردن حقوق اساسی دیگر دست و پنجه نرم کنیم.
جلوی ضرر را از هر جا بگیریم منفعت است.

۱۳۸۶ اسفند ۴, شنبه

پست 18: ارزش انسان

برای امروز مطلبی را در نظر گرفته بودم اما در زمان گشت و گذار در ایمیلم تصمیم گرفتم مطلب خودم را به وقت دیگری موکول کنم و در عوض شعری را که یکی از دوستان برایم فرستاده است در وبلاگ قرار دهم. شاید خواندنش خالی از لطف نباشد که حرف دل و حتی فریاد درد بسیاری از مردم سرزمین ما نیز همین شعر است.
امیدوارم روزی فرا برسد که دیگر سرودن این مضامین شعری و این بحث ها نقطه هدف و واقعیت بیرونی نداشته باشد و چقدر سعادتمند خواهیم بود اگر ما نیز آن روز را نظاره گر باشیم. هر چند به قطع و یقین آن روز نخواهد آمد جز با همت و تلاش همه ما.
به امید آن روز

ارزش انسان:
دشتها آلوده است
در لجنزار گل لاله نخواهد رویید
در هوای عفن، آواز پرستو به چه كارت آید؟
فكر نان باید كرد
و هوایی كه در آن
نفسی تازه كنیم
گل گندم خوب است
گل خوبی زیباست
این دریغا كه همه ی مزرعه ی دلها را
علف هرزه ی كین پوشانده است
هیچ كس فكر نكرد
كه در آبادی ویران شده دیگر نان نیست
و همه مردم شهر
بانگ برداشته اند
كه چرا سیمان(1) نیست
و كسی فكر نكرد
كه چرا ایمان نیست
و زمانی شده است
كه به غیر از انسان
هیچ چیز ارزان نیست.

************************************************
(1) سیمان: کانکرت

۱۳۸۶ اسفند ۳, جمعه

پست 17: گرفتارم گرفتارم گرفتار

وضعیت جامعه ما و مشکلات فرهنگی و اقتصادی آن طوری است که هر چه سعی می کنیم برای وقت خویش برنامه ریزی کنیم، به سختی می‌توانیم که از عهده انجام امور در وقت معینه برآییم. بسیاری از ما چنین هستیم. آن قدر گرفتار گرفتاری ها و روزمرگی‌ها هستیم که هر چه بیشتر دست و پا می‌زنیم، بیشتر در آن فرو می‌رویم.
به طور مثال هم اکنون چند روز است که هیچ مطلبی در وبلاگ نگذاشته‌ام. این هم یک نکته منفی است که حتی اگر دلیل کافی برای خودم داشته باشم، ربطی به خوانندگان نخواهد داشت. آنهایی که ممکن است به خواندن یک وبلاگ عادت کرده باشند، وقتی ببینند خبری از وبلاگ نویس نیست، آن وقت عطایش را به لقایش می بخشند و دیگر به آن اهمیت نمی دهند.
هیچ دوست ندارم چنین اتفاقی برای وبلاگم رخ دهد که از یادها برود. اما چه کنم که این روزها به شدت گرفتارم تا حدی که به قول معروف فرصت سر خاراندن هم ندارم.

این چند خط را هم در یک فرصت کوتاه چند دقیقه ای نوشتم. از بابت این تأخیرها پوزش می طلبم.
پویایی رمز دوام کار است.

۱۳۸۶ بهمن ۳۰, سه‌شنبه

پست 16: نظری از یک غیر افغان

مطلب پست 15 را به سایت کابل پرس فرستادم که محترم کامران میرهزار آن را جهت درج در سایت خویش پذیرفت. امروز در بین نظرهایی که در ادامه مطلب بنده از سوی برخی عزیزان ارایه شده بود، یک متن به زبان انگلیسی از یک نفر که از نامش پیدا است اهل افغانستان نیست به نشر رسید. پست امروز من نیز مطلب ایشان است. امیدوارم مفید باشد. ضمناً بدیهی است که مسؤولیت نظر ایشان با خودشان است.
By: David Berstein

Pro-Khorram Pashtoun chauvinists accuse Basir Babay and Dawood Ahmadi of showing disrespect for article 16 of the Afghan Constitution on language, which states, “National scientific and administrative terminology shall be maintained.” This accusation raises a number of serious questions. Was the constitutional process in Afghanistan democratic and legitimate? Where did the representative involved in the constitutional process get their legitimacy? Is it possible for a nation under occupation and in a state of chaos to write and eventually adopt a fair and workable constitution?

Everybody knows that the whole constitutional process was a mockery of even the façade of democracy and rule of law. The whole process was imposed on the Afghan population by the United States. Furthermore, the participants in the constitutional process were a bunch of semi-literate and even illiterate warlords, political opportunists, and selfish westaminated intellectuals. Thus the whole constitution-business was a sham. It is preposterous that the Pashtoun chauvinists buttress their argument on the basis of such a constitution—a worthless peace of paper. Could the constitutionalists make the US soldiers killing innocent civilians in Kabul in June 2006 accountable for their heinous crimes? The answer is a resounding NO because the Americans and their European allies, although imposed this constitution, do not recognize it. So much for the legitimacy of your “constitution.”

To comprehend the myth of the “maintenance” of the “national scientific and administrative terminology,” let me elaborate a bit on the tree concepts of “national,” “scientific,” and “administrative” in the Afghan context. First, the name Afghanistan, or Afghanland, is a relatively new phenomenon. What’s more, the term is anything but representative. Non-Pashtoun ethnic minority groups in Afghanistan have never identified themselves with this Pashtoun-imposed term, which is a legacy of the Anglo-Russian Great Game era. The number of scientific terms both in Afghan Farsi and in Pashto does exceed the number of your fingers. Scientific terms are either in European languages mostly English, or in Arabic. In the same way, administrative language is contaminated with European and Arabic words. Exceptions are, however certain military terms and a number of academic titles, which are in Pashto. Having said that, there is absolutely no reason to take pride in the “national scientific and administrative terminology.” A codified national scientific and administrative terminology is non-existent. Viewed in this context, the “maintenance” of “the national scientific and administrative terminology” is an absurdity.

There is, of course, a political angle to the “maintenance” of this reactionary tradition to consider. Since their Machtergreifung in the 18th century, the Pashtouns have always tried to follow a linguistic policy that marginalized Farsi, the lingua franca of Central Asia and the Indian subcontinent prior to Pashtouns Machtergreifung. This linguistic fascism reached its apex during President Dawood tenure. To be sure, the Pashtouns did not succeed in destroying Farsi. But they did manage to weaken the language by successfully driving a wedge between the Persian-speaking community in Iran and Afghanistan; the Pashtouns Persophobes created the term “Dari.” Unfortunately, given the Sunni-Shia fault-line between the Farsi community in Afghanistan and Iran, Dari as such found its way in the imagination of the Persian-speaking Sunnis in Afghanistan. For a while they took pride in this mythologized distinction and some are still doing so. This false national arrogance defined by Farsi-phobia tricked the Persian-speaking Afghans into stigmatizing anyone using Iranian-coined neologisms in currency in neighboring Iran. Paradoxically, the Pashtouns themselves took inspiration from the intransigence of the Iranian people in preserving the Farsi language. More significantly, the Pashtouns indulged in morpheme-for-morpheme translation of Iranian-coined neologisms. A clear case of such translation was the POHANTOUN (DANESHGAH in Farsi) by the Iranian scientist and linguist Mahmoud Hessaby (Albert Einstein’s student). The first morpheme of the Pashtou lexeme POHAHA (most probably a spoiled version of the Arabic lexeme FAHAMA because many Pashtouns articulate /f/ as /p/) corresponds to the first Persian lexeme DANESH, and the second lexeme is TOUN, which identically matches with the Persian suffix GAH (place). A large number of Pashtou words beginning with POHA in academic titles have been introduced into Pashtou through the above-mentioned translation process.

While making use of Iranian methods of creating neologisms in Pashto, and institutionalizing the application of these “stolen” neologisms as “national scientific and administrative terminology," the Pashtoun-dominated Ministry of Information and Culture in Afghanistan has recently punished two Afghan journalists for using the original Farsi words DANESHGAH, DANESHJOU, and DANESHKADEH can be understood by all Farsi speakers all across Afghanistan. Mr. Abdulkarim Khurram’s move can only result in a more conscious use of Iranian terminology by Farsi speakers in Afghanistan, who simply would want to express their language identity - an identity that has been long brutally trampled by the Pashtouns in Afghanistan. Pahlawan Khorram’s not-fully-thought-through policy would further drive Farsi-speaking Afghans to identify themselves with the Iranians.

But nowadays, things have changed dramatically. Most Farsi speakers would not fall in the trap of Farsi-Dari divide, which has so far served the linguistic chauvinism of the Pashtun tribes in Afghanistan. Furthermore, the sheer volume of existing Farsi literature on every field of study makes it more and more difficult for the fossilized Pashto language to remain competitive. Instead of banning the use of Iranian-coined terms, Mr. Khorram must try to find creative ways to revamp the stagnant and rotten Pashto language, and make it more attractive to Dari speakers (like English in Holland and Switzerland). A Herculean task at best and a losing battle at worst, given Minister Khorram’s misguided pertinacity of using brute force in preserving the crumbling status of his native language Pashto.

Pashtouns' Linguistic Chauvinism Personified in Mr. Khorram

۱۳۸۶ بهمن ۲۹, دوشنبه

پست 15: خرمیان به جنگ برخواسته‌اند

این روزها هر کاری می کنم که بر روی موضوعی جز بی خردی و لجاجت و تعصب کور جناب خرم صاحب، وزیر «وزین» اطلاعات و فرهنگ تمرکز کنم، نمی‌توانم. هر چه سعی می‌کنم راجع به مطالب دیگر جز بحث فرهنگ و زبان فارسی چیزی بنویسم نمی‌شود. اصلاً این روزها خرم صاحب و طرفداران کم عقلتر از خودش من را و عده کثیر دیگری را که شمارشان به میلیونها نفر می‌رسد به شدت مصروف خود نموده‌اند.
امروز به میزان تأسف خوردم و در عین حال خندیدم. تأسف بر مردمی که کور و کر هستند. تأسف بر کسانی که این همه بدروزی و بدبختی را در این کشور بحران زده و عقب مانده از کاروان علم و دانش و فرهنگ و اقتصاد و صنعت و هر چیز خوب دیگر می‌بینند و به جای اینکه به دامان آینده نگری، وحدت و فرابینی پناه ببرند، نوکر خانه‌زاد کسانی شده‌اند که خود و همراهان و هم رأیانشان باعث و بانی تفرقه و خرابی این مملکت شده اند و یا حداقل جزئی از تخریبگران این مرز و بوم کهن بوده‌اند. کم کم دارم اطمینان حاصل می‌کنم که این گمراه‌نمایان نه مجبورند نه نادان. اینها وطن فروشان فرهنگ ستیزی هستند که خود را فروخته‌اند. نه به قوم و قبیله داخلی، بلکه به صاحب اختیار خارجی خویش.
اینها همه چیز می‌فروشند. دین، دنیا، فرهنگ، ادب، ملیت، قومیت، نژاد، خودی، بیگانه، عرب، عجم، مسلمان، و هر چیز دیگری که جهت فروش به دست آورند.
دیروز وطن را به اجنبی سرخ فروختند، امروز فرهنگش را به اجنبی سبز. دیروز جسم انسان فروختند، امروز روح و روان آن را مورد تاخت و تاز قرار داده‌اند. دیروز با زور سلاح، امروز با پول.
نمی‌دانم آیا روزی خواهد رسید که عرق شرم بر جبینشان بنشیند؟ آیا زمانی فرا خواهد رسید که کوس رسوایی آنها در همه جا نواخته شود؟ آیا شاهد سیه روزیشان خواهیم بود یا ...
هر چند دین ما، اعتقادات ما، فرهنگ ما و وجدان ما به دنبال هدایت است، نه به امید دیدن شکست کسی، قومی، فرهنگی، زبانی از هر جایی که باشد و بر هر مرامی که استوار باشد.
اما اینک که سلاح خویش را عریان کرده‌اند، ما نیز آغاز می‌کنیم. نه اینکه بخواهیم سلاح تقابل به مثل استفاده کنیم، که البته توانش را داریم، بلکه سلاح برنده‌تری داریم که قلم و زبان ماست؛ اندیشه پر مغز و هماهنگ ماست؛ هنر و فرهنگ توانا و بالنده ماست.
و اما چرا خندیدم؟
خندیدم چون مشتی جاهل را دیدم که می‌خواهند خورشید را با دو انگشت بپوشانند. اندکی نادان را دیدم که می‌خواستند دانش و فضل نداشته خویش را به رخ بکشند. «سوداگران بی‌خردی» را دیدم که فکر می‌کنند متاع خوبی برای فروش به دستشان داده‌اند. و تهیدستانی را دیدم که به خاطر «یک مشت دالر» در فلمی بازی می‌کنند که که هیچ علاقه‌مند و تماشاگر خردمندی ندارد.
و خندیدم. از عمق وجود خندیدم. می‌پرسید چرا؟ قمستی از داستان اینگونه است:
امروز جمع «اندکی» به مظاهره ای پرداختند که خود اگر نفهمیدند به چه علت گرد هم آورده شده‌اند، عاقلان به اشارتی دانستند. اینان آمده بودند تا از چیزی که نمی‌دانند چیست دفاع کنند و علیه چیزی که نمی‌دانند چیست بشورند و فریاد کنند. اینان آمده بودند تا عمق کج فهمی، بی سوادی و کم فرهنگی خود را به بازار عرضه کنند تا مگر عده‌ای همانند خودشان یافت شوند که با آنها هم داستان شده و متاع بی‌ارزش آنها را سودا کنند.
اینان بدون اینکه بدانند چه می‌گویند، فقط گفتند. و بدون اینکه بفهمند، فریاد زدند و چه عبث فریادی بود که در همانجایی که از حلقومشان بیرون دوید، از تحرک ایستاد و در همان لحظه‌ای که متولد شد، به دیار عدم شتافت.
اینان فکر کرده و با خود اندیشیده‌اند که کاری کردند کارستان، غافل از اینکه جنبش بی معنایشان تنها باعث بیداری شیران بیشه علم و ادب و فرهنگ شده و البته لبخندکی هم بر لبان یاوه پرداز فرهنگ ستیزی چون خرم و خرمیان نشانده است.
باز هم می‌گویم. امروز سکوت ممنوع است.
امروز روز هماوردی است با دشمنی که نه از روی علم و فهم، بلکه بر اساس عصبیت و جهل می‌خواهد بجنگد. و ما می‌جنگیم اما:
نه برای نفاق، که برای وحدت
نه برای هزیمت، که برای هدایت
نه برای انهدام، که برای انسجام
نه برای حذف، که برای هضم
ما نه دیگران را «تحدید» می کنیم و نه «تهدید». تنها انذارشان می‌کنیم با صلابت و قدرت فرهنگ. ارشادشان می‌کنیم با توان قلم و زبانمان. و بر ایشان ترحم می‌کنیم با مناعت طبعمان. و می‌پذیریم آنچه حق است و به دور می‌ریزیم آنچه ناصواب است، از هر جایی که می‌خواهد باشد.
و هستیم. و یکپارچه هستیم. با تمام تفاوتهای فرهنگی و لفظی، اما با ریشه ای واحد، قوی و روینده.
خرمیان، خرم مآبان، خرم منشان و خرم پویان باید بدانند که به راهی می‌روند که از هم‌اکنون آنسویش پیداست. اگر خود توان و قدرت درک و دیدنش را ندارند، ما آنها را هشدار می‌دهیم.
قوتمان را جمع می‌کنیم، دستار همتمان را محکم می‌کنیم و فریاد می‌آریم که:ما هستیم و خواهیم ماند.

۱۳۸۶ بهمن ۲۸, یکشنبه

پست 14: دیگر سکوت ممنوع است


باید نوشت که بارها نوشته ایم و نوشته اند و بعد از این نیز می نویسم و خواهند نوشت. می نویسم. به عنوان یک پارسی زبان. به عنوان یک افغان (البته اگر از این کلمه مفهوم قومی استخراج نگردد). به عنوان یک شهروند افغانستان (البته اگر چون از قوم خاصی نیستم، برخی از ایشان من را لایق حقوق شهروندی بدانند). می نویسم چون باید بنویسم هر چند ممکن است هیچ کس آن را نخواند و هیچ جا به چاپ و پخش مطلبم اقدام نکند. هر چند ممکن است کسانی یافت شوند که خواسته یا نخواسته، دانسته یا ندانسته، به عمد یا به سهو من را متهم و حتی محکوم کنند به قوم گرایی، زبان گرایی، بیگانه گرایی و یا هر چیز دیگر دلخواهشان.
می نویسم نه فقط خلاف روش و مرام برخی از کسان یا قوم یا زبانی غیر از کسان و هم نژادها و هم زبانان خویش بلکه حتی علیه هم زبانان خویش که اگر غیر خودی هم در این میان سهمی دارد، سهم خودی هم کمتر نیست. می نویسم از آنچه خود بر سر خود آورده و می‌آوریم و همواره تقصیر را به گردن دیگری می‌اندازیم و خود را مبرا و بی تقصیر نشان می‌دهیم.
به دنیا آورده شدم همانند همه، همانند آدم و حوا، همانند جن و انس، و همانند همه خلایق. نه به اختیار خود و نه به اختیار هیچ کس جز آنکه خواهان خلقتم بود. و هم او بود که برایم والدینی قرار داد به دست امری که در فرهنگ عامه آن را «قسمت» می نامند، و مادری که کلمه کلمه زبان مادری را با قطره قطره شیر پر حلاوتش با ذره ذره وجودم پیوند زد و پدری که در لحظه لحظه زندگی، راه پندار و رفتار و گفتار نیک را به یادگار از آموزگاران بزرگ بشریت و فرستادگان خداوندگار یکتا نشانم داد.
و دریغ که انگشت شماری از مردمان سرزمین ما که از خوشی «قسمتی» که نصیب بسیاری از امثال من نشد و اکنون در بلندای هرم حکومتی نشسته‌اند، نه به بنیان پندار، نه به راه رفتار و نه به حریم گفتار آن بزرگ مردان توحیدی تاریخ در نیامده‌اند و فقط ورد زبانشان این است که آنها نیز همان پندار و رفتار و گفتار را می جویند و می پویند.
به پندار خویش، خویش را برتر می‌دانند بی آنکه بدانند یا بخواهند بدانند آنکه ما را سرشته، سر رشته فکرت است نه سر حلقه نفرت.
به رفتار خویش، بر حقوق نفوس دیگر می‌تازند بی آنکه بدانند یا بخواهند بدانند آنکه ما را راه رفتن آموخت، مالک و سرانجام همه راههاست، نه ره گیر راه حق که خود حق است و اصل.
و به گفتار خویش، در خلوت خصوص، می گویند آنچه را می‌اندیشند و می‌کنند آنچه را می‌گویند، و در جلوت عموم می‌گویند آنچه دیگران نمی‌پندارند و می‌کنند آنچه اغیار نمی‌پسندند.
برای خویش می‌پسندند آنچه را برای دیگران نمی‌پسندند و برای دیگران می‌خواهند آنچه را خود تحمل نمی‌توانند. همه را بمانند خود خواسته اند و می خواهند، اما هیچ گاه نخواسته اند بپذیرندشان. چرا که می ترسند. از ریای خود می ترسند. از افشا شدن نیتی که در ورای آن هیچ نمی بینند جز عصبیت و جاهلیت. اما نمی خواهند باور کنند که آنچه می بینند واقعیتی است که سالیان سال است تجربه شده و حاصل آن چیزی است که اکنون هستیم و هستند.
می‌خواهند قومشان را بر دیگران به جبر برتری دهند و برای این کار می جویند راهی را که سالهاست رفته اند، بارهاست آزموده اند اما ره به هیچ جایی نبرده اند جز آنکه آنچه بر سر دیگران آورده اند، اینک جبار متعال بر سر قوم ایشان آورده است.
می خواهند زبانشان را غالب ببینند، نه با تقویت بنیان خویش، که از راه زدودن و تخدیش بنیان دیگران. و نمی‌دانند و یا نمی خواهند بدانند که این ره که می پویند نه به «پشتونستان»، که به «ترکستان» است.
باید بدانیم تا باور کنیم و بدانند تا بفهمند آن ریشه‌ای که می‌خواهند بخشکانند، سیراب از دریایی است که هیچ کس را یارای خشکاندنش نیست که از سرچشمه زلال قرنها ادب و فرهنگ و هنر نشأت گرفته و درختش روز به روز تنومندتر، بارورتر و پویاتر می شود.
آنان که به راهی می روند که سالها دیگران رفته و نتیجه نبرده اند، یا نادانند یا مجبور. اگر نمی‌دانند، می گوییم تا بدانند و اگر مجبورند می‌گوییمشان که وجدان و آینده را به بهای ناچیزی در بازار سودا کرده‌اند، آنچه داشتند داده اند و آنچه ستانده و می ستانند متاعی نیست جز تحجر و تنفر.
و باز باید گفت. از خویش باید گفت. از آنانی که یا با سکوت خویش مهر تأییدشان شده اند. از آنانی که اگر وجدان خویش را نفروخته باشند، آن را به دور انداخته‌اند. از آنانی که در غفلت به سر می‌برند یا خود را به تغافل می‌زنند و به طمع روزگار محدود چوکی و مقامی، به امید مقادیر ناچیز دالری در برابر عظمت وجودی وجدانشان، زبانشان را در قفای کامشان فرو برده‌اند یا آب به آسیاب زبان ستیزان در دری و قند پارسی می‌ریزند.
باید گفت. باید گفت از آنانی که از فارسی فقط لفظش را یاد گرفته‌اند و از دری تلفظش را. بی آنکه بدانند یا بخواهند بدانند که قندی که در دهان می سایند شیرینی یکتایی است از گنجینه ای واحد که دشمنانش به دو گونه می‌نمایانندش. میراثی که حاصل قرنها تلاش ادیب مردان و زنانی است که: «بسی رنج بردم در این سال، سی عجم زنده کردم بدین پارسی»


دیگر سکوت، ممنوع است.
باید بگویم تا بگوییم
باید بگوییم تا بشنوند
باید دمادم بشوند تا بفهمند
باید بفهمند آنچه با تار و پود جسم و روحمان عجین است به دست باد نخواهیم سپرد
به جلادان فرهنگ ستیز مجال جولان نخواهیم داد
و کج اندیشان را اگر هدایت نتوانیم، از کج روی باز خواهیم داشت.
و درخت سترگ فرهنگ و زبان خویش را بارورتر و مستحکمتر به دست آیندگان خواهیم سپرد.
آیندگانی که می‌آیند قضاوت حالی را می کنند که ما اکنون قضاوت گذشته را.

۱۳۸۶ بهمن ۲۲, دوشنبه

پست 13: وزیر ضد فرهنگ وزارت فرهنگ

آقای خرم که تاکنون در وادی آبادانی و خرمی اندیشه و فرهنگ قدم مفیدی برنداشته است، چاقوی خود را برای زیر سؤال بردن نام وزارت فرهنگ و هتک حرمت فرهنگ های موجود در افغانستان تیزتر نموده و به قول معروف «شمشیر از رو بسته است». ایشان اخیراً و در پی فعالیتهای قوم گرایانه، زبان گرایانه و ضد فرهنگی خویش دستور مجازات چند تن از کارمندان نشراتی را در ولایت بلخ صادر نموده است آن هم تنها به دلیل اینکه کارمندان فوق الذکر از کلمات زبان مادری خویش یعنی فارسی استفاده کرده اند. و جالبتر اینکه جرم یکی از گزارشگران فوق را «استفاده از کلمات خلاف اصول فرهنگی و اسلامی» عنوان نموده است.
این جناب وزیر فرهنگ کشور که معلوم نیست از فرهنگ چه می داند، به دست خود کاری می کند که از هم اکنون آینده اش روشن است.
در راستای این حرکت ایشان پیشنهادهای زیر را مطرح می کنیم تا ایشان هر چه سریعتر در راه استفاده و اشاعه کلمات فرهنگی و اسلامی فعالیت خویش را گسترش داده و اصول فرهنگی کشور را به طرق زیر زنده نمایند:
1- در راستای زدودن فرهنگ غیر اسلامی لطفاً به تغییر واژه ها سریعاً اقدام نموده و ابتدا از وزارت مطبوع خویش شروع نمایند. تغییرات پیشنهادی ما چنین است:
* وزارت فرهنگ و توریزم به وزارت کلتور و توریزم (حداقل در این صورت کلتور و توریزم یکجا جمع می شوند)
* اطلاعات به اینفورمیشن
* «خرم» به گرین یا اخضر
* شنبه، یکشنبه ... پنجشنبه به السبت، الاحد و ...
* خبرنگار به راپورتر
* روزنامه به نیوزپیپر
* گزارش به راپور
* قانون اساسی به کانستیتوشن
* پاکستان به طهورستان
* حکمتیار به معین الحکمه
* افغانستان به پشتونستان
2- پیشنهاد می شود که اخبار و کلیه نشرات رادیو و تلویزیون به زبان پشتو و انگلیسی پخش شود چرا که باعث تقویت این دو زبان در بین عموم ملت خواهد شد و دیگر نیاز به این همه کورس آموزش زبان انگلیسی و غیره نخواهد بود. (زبان فارسی نیاز به آموزش ندارد چون برخلاف اصول فرهنگی و اسلامی است)
3- پیشنهاد می شود کتابهای خاصی تحت عنوان «فرهنگ خرم» یا «قاموس الاخضر» به چاپ رسیده و در کلیه نقاط کشور توزیع شود تا همگان آن را با خود حمل نموده و در هنگام صحبت کردن از کلمات مورد نظر وزیر صاحب استفاده کنند. در همین راستا به جا و شایسته خواهد بود اگر کلیه کسانی که با وزیر صاحب هم اندیشه و هم رأی هستند به عنوان ناظر طرح استخدام شده و هر کس که کلمه ای برخلاف کلمات فرهنگی و اسلامی مد نظر ایشان بر زبان راند فوراً به دار مجازات آویزان شده یا با یک درجه تخفیف از کار برکنار شود.
4- پیشنهاد می شود رسماً زبان فارسی را از قانون اساسی حذف و خیال همگان را راحت نمایند.
5- در مرحله بعد پیشنهاد می شود صحبت کردن به هر زبان دیگری غیر از زبان مادری جناب وزیر ممنوع شده، و متخلفان به اشد مجازات رسیده یا از وطن به «بحر المیت» تبعید شوند.
قدمنا بکم آرائنا الاواحده. نحن سیکون من مله الوزیر الوزین الحاج کریم الاخضر و نرید لنشهد انا من التابعینه و التوابین الیه. والسلام علیه و علی اعوانه.
گود بای

۱۳۸۶ بهمن ۱۸, پنجشنبه

پست 12: گر عقل نباشد ...

خبر مناقشه بین آقای «دوستم» و آقای «اکبربای» در این روزها در صدر محافل خبری قرار گرفته. روزنامه ها و سایر رسانه ها هم با هر کدام از آنها مصاحبه می کنند ادعاهای ضد و نقیضی دریافت می کنند که بالاخره هنوز بنده حقیر نفهمیده ام کی به خانه کی حمله کرده، چه کسی مهمان کدام نفر بوده، چه کسی حضور تصادفی داشته، کدام نفر نشئه بوده و مانند من بسیاری دیگر هستند که هنوز نمی دانند در این هیاهو چه کسی بیشترین حرف راست را می زند چرا که مسلماً در این میان دروغ و بهتان در لابلای صحبتهای هر دو طرف عیان است.
جالب اینجاست که بسیاری از مردم هنوز که هنوز است در همان خوی و خصلت قومی و حزبی خویش به سر می برند و نمی دانند یا نمی خواهند بدانند و بفهمند که این کشمکش ها در طول تاریخ این مملکت، نه تنها دردی از کسی دوا نکرده و باعث پیشرفت کسی نشده بلکه باری گران از رنج و درد و مهنت و اندوه و فاصله ای به غایت دور از کاروان علم و فرهنگ و پیشرفت برایشان و برای همه ما به یادگار گذاشته است. و به عینه می بینیم که مردمان ساحات مختلفی در کشور شروع به شعار دادن و تظاهرات علیه یا بر وفق مراد این طرف و آن طرف کرده اند بدون آنکه هنوز میزان تقصیر و اشتباه هر کدام از دو طرف مشخص شود که تنها فایده این کار افزودن آتشی دیگر بر شعله افروخته شده است و آجری دیگر بر دیوار سبعیت و ارتجاعی است که خود با دستان خود ساخته ایم.
ما مردم تا به کی می خواهیم دور حق را خط کشیده و فقط و فقط به دنبال این و آنی بدویم که جز جنگ و ویرانی چیزی برایمان به ارث نگذاشته اند؟
ما تا به کجا می خواهیم کج فهمی و تعصب قومی و حزبی خود را بدون نگاه به جانب حق و حقیقت کشاله دهیم، چشمانمان را بپوشانیم، عقلمان را منجمد کنیم، گوشمان را ببندیم و ایمانمان را به دنیای فانی این و آن به بهای ناچیز بفروشیم و ای کاش که به بهای ناچیز بفروشیم چرا که تا کنون همه چیز داده ایم و جز بدبختی و عقب ماندگی و فقر چیزی حاصل نکرده ایم.
عقل بالاترین نعمت الهی است.

۱۳۸۶ بهمن ۱۷, چهارشنبه

پست 11: دروغ شاخدار

دولت کریمه و فخیمه ایران همواره با خود اندیشیده که آسمان دهن باز کرده و این دولت برای نجات نوع بشر بر زمین نازل و از جانب حق تعالی به عنوان خلیفه بر حق وی تعیین و گماشته شده است. در این وادی هم از هر نوع شعار انسان دوستانه و همسایه دوستانه بر مبنای فرهنگ و زبان و عقاید مشترک خودداری ننموده و داعیه حقوق بشرش دنیا را به شعف درآورده است. و خدای ناکرده اگر کسی ادعایی کند که دولت ایران خلاف گفته هایش عمل می کند فوراً در بوق و کرنا می دمد که این منم که حرفم با عملم یکی است و در این دنیا هیچ کس را توان برابری حرف و عمل نیست جز جمهوری اسلامی ایران.
یکی از این موارد هم عکس العمل و بیانیه سفارت ایران در کابل است که در رد اظهارات سفیر آمریکا منتشر شده و بر نیات انسان دوستانه ایران تأکید می کند.
من نمی دانم این دولتمردان ایران در چه خیالات و اوهامی هستند؟ آیا فکر می کنند اینجا ایران است که با سانسور رسانه ها و فلترینگ بخواهند مردم را بی اطلاع قرار دهند؟ یا فکر می کنند مردم افغانستان مانند مردم ایران چنان ساده دل و خوش باورند که فریب حرفهای دولت ایران را می خورند؟
مطمئن هستم که چنین نیست و دولت ایران هم به قطع و یقین می داند که اینگونه نیست. پس دیگر چه نیازی به اینگونه یاوه سرایی ها و دروغهای شاخدار است؟ مگر اینکه افراد بی خبر و ساده لوحی موجود باشند که باور کنند ایران در شرایط بد جوی و هوای سرد، مهاجرین بی پناه افغانستان را بیرون نمی راند یا نرانده است.
گرچه از قدیم گفته اند «دروغ هر چه کلانتر باشد، باور کردنش راحتتر است» اما فکر می کنم دولت کریمه و فخیمه ایران مورد کاربرد اینگونه دروغها و جایش را هنوز نتوانسته است پیدا کند.

۱۳۸۶ بهمن ۱۶, سه‌شنبه

پست 10: پشت پشت پرده

هر مسأله سیاسی و اقتصادی و غیره ای که در کشور رخ می دهد، مسلماً پشت پرده ای هم دارد. تحلیلگران کشور هم همواره به دنبال پشت پرده ها هستند و در تحلیل های خود سعی می کنند پشت پرده را هم عیان کنند حال به وسیله اطلاعات رخنه کرده به بیرون یا تعقل و موشکافی و یا هم چیز دیگر.
اما در بسیاری جاها دیده شده که اندیشمندان و صاحب نظران کشور در تحلیل یک خبر یا واقعه، فقط تا پشت پرده رفته اند ولی پشت پشت پرده را ندیده اند یا به آن توجه نکرده اند و به قول معروف تنها از خوان اول گذشته اند. یکی از نمودهای بارزی که این روزها در صدر اخبار است، خبر واکنش دولت آقای کرزی نسبت به معرفی لرد اشداون به عنوان نماینده ویژه سازمان ملل است که وی هم از پذیرش مسؤولیت جدید امتناع کرده. نهایت تحلیلهای پشت پرده صاحب نظران سیاسی هم تا مرحله ای است که خبر از کشمکش های سیاسی بین واشنگتن و لندن می دهد و در این میان کابل تنها نقش یک عروسک کوکی را بازی می کند. عقیده من هم بر این است که چون آقای اشداون انگلیسی تبار و با اختیارات بسیار بیشتر از خوشایند واشنگتن است، لذا به مزاج آمریکا خوش نیامده است و بحث اختیارات بیش از حد مقام هم بهانه خوبی به دست آمریکایی ها داده تا از این طریق برنامه های خود را به نحو دلخواه پیش ببرند. این بحث را با بحث مربوط به مذاکره انگلستان با طالبان و در نظر گرفتن مقری برای آموزش آنها و کمک های مالی انگلیس و سایر مطالب خبری کنار هم گذاشته، نتیجه این خواهد بود که در این میان، کنش ها و واکنش ها عمیق تر و مخفی تر از حدود مورد نقد و بررسی عزیزان تحلیلگر سیاسی می باشد.
در حالتی خیلی ساده، سؤال اینجاست که چگونه ممکن است سازمان ملل بخواهد نماینده ای را با چنین اختیارات ویژه ای به افغانستان بفرستد، که انگلیسی تبار بوده و بنا بر وقایع اخیر نظر مثبت آمریکا را در ظاهر و باطن جلب کرده باشد؟
آیا تحلیلگران زبده سازمان ملل و اتحادیه اروپا از درک این واقعیت که آمریکا تصمیم گیرنده اصلی در صحنه سیاسی افغانستان است عاجز بوده اند؟ یا می خواسته اند چانس خود را امتحان کنند؟
آیا ممکن است رییس دولت افغانستان بدون در نظر داشت عقیده حامی اصلی خود، دست به رد نماینده مورد تأیید وی بزند و بدینوسیله آینده خود را به خطر قطعی و یقینی بیاندازد؟
تقابلات در سطح سیاسی افغانستان به گونه ساده نیست که کشورهای حاضر در پشت پرده بدون رایزنی و هماهنگی اقدامی انجام دهند. حال باید جست که چه شده است که کار بدینجا رسیده. معادلات بسیار پیچیده تر است
اینجاست که تحلیلگران باید دانش و قدرت استنتاج خود را بیازمایند. منتظر این آزمون می مانیم.

۱۳۸۶ بهمن ۱۵, دوشنبه

پست 9: ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز

چند روز قبل در رسانه ها خبری به نشر رسید که حاکی از حمایت مجلس سنا از حکم اعدام آقای پرویز کامبخش بوده و در آن تأکید شده بود که مشرانو جرگه به شدت علیه کسانی که به حمایت از آقای کامبخش اقدام نموده یا صحبت کنند برخورد خواهد کرد. این اطلاعیه نیز به مهر و امضای شخص رییس یعنی آقای مجددی رسیده بود. اما در فاصله دو یا سه روز بعد از خبر فوق، مجلس سنا در واکنشی جدید و عکس آنچه که قبلاً انجام داده است، اعلام کرد که اطلاعیه و موضع گیری اول یک مشکل یا «اشتباه فنی» بوده و آن را پس گرفت. حال اینجا چند نکته قابل تأمل است:
اول اینکه باید از محضر بزرگواران مجلس سنا پرسید چرا قبل از اینکه محتوای اطلاعیه خود را بخوانند آن را تأیید کرده اند؟
دوم اینکه اگر در محتوایش مشکلی نبوده و تأیید شده پس چرا آن را بلافاصله پس گرفته اند؟ اگر امکان دارد لطفاً بفرمایند منظورشان از «اشتباه فنی» چیست؟
سوم اینکه بفرمایند چرا این همه افراد بالا مقام و مثلاً مهم جامعه ثبات رأی از خود نداشته و تحت تأثیر هر حرف و فشار کوچک و بزرگی به این طرف و آن طرف کج شده و از صراط خود بر میگردند؟
چهارم اینکه چرا در بین این همه سناتور گرانقدر والا مقام و کلان معاش، حتی یک نفر پیدا نشده که به مشکل یا «اشتباه فنی» پی ببرد و آبا همه را خواب غفلت فراگرفته بوده؟
پنجم اینکه اگر در بین ایشان کسی بوده اما اصولاً هیچ کس جز چند نفر اندک متن اطلاعیه را ندیده اند، چطور شده که این اطلاعیه بدون اطلاع آنها صادر شده و از جانبشان رسمیت داده شده؟
آیا عزیزان سناتور فکر می کنند صرف به چوکی نشستن، به آنها قوه تعقل و تصمیم گیری می دهد؟
زهی خیال باطل. ملت دانسته اند که از این مجالس کم بنیه چیز نابی که دوای درد ملت و کشور باشد حاصل نخواهد شد. کما اینکه خود حضرات مجلس هم باور دارند که در این شرایط، محلی از اعراب ندارند. به قول خیام، شاعر نامدار پارسی گو:
«ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز، از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند در این بساط بازی کردیم، رفتیم به صندوق عدم یک یک باز»