۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

شعری از سر دلتنگی

حرف خاصی ندارم. فقط دلم گرفته. این پست را هم به همین دلیل گذاشته ام.

صبر کن، عشق زمینگیر شود بعد برو

یا دل از دیدن تو سیر شود، بعد برو

ای کبوتر به کجا؟ یک دو نفس صبر نما

آسمان زیر پرت پیر شود، بعد برو

باش، با دست خودت آئینه را پاک بکن

نکند آینه دلگیر شود، بعد برو

یک نفس حسرت لبخند تو را می بارد

خنده کن، عشق نمک گیر شود، بعد برو

تو اگر کوچ کنی، بغض خدا می شکند

صبر کن، گریه به زنجیر شود بعد برو

خواب دیدی شبی از راه، سوارت آمد

باش تا خواب تو تعبیر شود، بعد برو

***

(شاعرش را هم نمی دانم که کیست)

5 comments:

Saki گفت...

امیدوارم دلتنگی تان برطرف شود.

ناشناس گفت...

درود!

ما درین چند روزه خودمان را کشتیم و نتوانستیم در این وبلاگ نظر بدهیم تا اینکه امروز بلاخره رمز موفقیت را کشف نمودیم. امیدواریم دلتنگی تان بزودی رفع زحمت نموده دچار دلخوشی گردید.

ناشناس گفت...

سلام و درود
شعر زیبایی بود.
پیروز باشید.

ناشناس گفت...

بعضی وقتها انسانها احساس دلتنگی میکنند اما حتا نمیدانند چرا.
به امید اینم که بیش ازین دلتنگ نباشید.

ناشناس گفت...

سلام
شاعرش هرکه باشد، زنده باشد.